یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. باد و خورشید دوست های بسیار خوبی برای هم بودند، اما یک روز آقای باد بسیار به خودش مغرور شد و از دوستش خورشید خواست که با هم مسابقه ی قدرت بدهند.
مردی مهربان که کتی زیبا به تن داشت در حال عبور از دشتی سرسبز بود. باد خواست قدرتش را به وسیله ی آن...