خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم. شدید خوابم می‌اومد؛ اما مجبور بودم که برم. بلند شدم و دست صورتم رو شستم
داخل اتاق سورن رفتم و به قیافه‌ی غرق در خوابش زل زدم. زیادی خوش قیافه بود.
من: توله بلند شو
سورن:هوم؟
من: مرض. بلند شو دیر شد.
صبحانه رو حاضر کردم و سورن حاضر شده بود صبحانش رو خورد. خودم هم قهوه‌ی تلخی رو کوفت کردم و سریع سوار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، S.salehi و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی به مرسانا کردم. لبخندی زدم از اون دختر چاق تبدیل به پری دریایی شد.
دربارش بهم گفته بود همه مسخره‌اش می‌کردن. ولی جای ناراحت کننده‌اش اینجا بود که عشقش و کسی که عاشقش بود بخاطر چاق بودن ولش ‌کرد و رفت.
مرسانا: دل آرا.
نگاهی کردم که گفت:
- چند روز پیش دیدمش.
من: کی رو؟
نیشخندی زد:
- همون که حکم مرد عاشق رو داشت.
با تعجب نگاهش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، S.salehi و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
دنبال سورن رفتم و سوار ماشین شد.
من: چطوری
سورن: خوابم میاد.
من: ای تنبل دوست نداشتی مگه شهر بازی بریم؟
یهو چشماش گرد شد و گفت:
- چی واقعا؟
سری تکون دادم که بالا پرید.
سورن: اما با این لباس‌ها؟
برو پشت عوض کن کسی نمی‌بینه. لباس برات آوردم. با خوشحال عقب پرید که لنگش تو سرم خورد.
من: آی چیکار می‌کنی چرا جفتک می‌ندازی؟
اخمی کرد و چیزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، S.salehi و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
وارد آپارتمان شدم و‌ زنگ در رو زدم. پانیا در رو باز کرد و خوشحال گفت:
- خوش اومدی.
من: به به مبارکه بالاخره تونستیا.
زلفا از اتاقش بیرون اومد. پانیا و زلفا باهم زندگی می‌کردن و پانیا خانم نقاشی‌ که کشیده بود داخل موزه‌ی فرانسه فرستاده شده بود. این رویاش بود و آرزو داشت که به فرانسه بره؛ ولی فقط تونست که نقاشی‌ش رو بفرسته. پدر و مادرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، S.salehi و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
جلوی مدرسه نگه داشتم و منتظر شدم تا سورن بیاد. وقتی از در بیرون اومد مردی سیاه پوش نزدیکش شد. چیزی رو بهش داد و رفت. سورن داخل سوار ماشین شد که با عصبانیت گفتم:
- کی بود؟
سورن: نمی‌دونم
من: این چیه؟
نگاهی به خرس تو دستش انداخت و گفت:
- خرس دیگه.
من: سورن.
چشم غره‌ای رفت
من: بندازش بیرون.
سورن: اما من دوستش دارم.
پووف کلافه‌ای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، S.salehi و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
داخل اتاقم رفتم و رو تـ*ـخت دراز کشیدم
پیامی اومد:
- بیداری؟
زلفا بود
من: اره بیدارم.
زلفا: اخبار رو نگاه کردی.
من: اره چطور؟
زلفا: شهر باید تخلیه بشه.
با تعجب ناباور چند بار پلک زدم.
من: چی میگی
زلفا: باور کن.
من: برای چی؟
زلفا: برای اون خلافکار ها.
من: ای وای
زلفا: تو این هفته قراره خیلیا بمیرن هر چه سریع تر باید بریم.
من: کجا
زلفا: هر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، S.salehi و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
شبنم: کات همتون گند زدید، این چه وضعشه. چرا انقدر شما چلمنگید.
بعضی‌هاشون با تعجب نگاه می‌کردن.
من: شبنم.
نگاهی کرد و گفتم:
- دختر مگه اینا فارسی بلدن؟
عصبی گفت:
- نمی‌بینی این تکیه رو بلد نیست. فقط خنده‌اش می‌گیره.
من: فدای سرت بابا.
به انگلیسی گفتم:
- بچه‌ها همه سرجاتون برگردید.
زلفا به شونه‌ام زد.
من: هوم؟
با اشاره گفت:
- اخبار رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، S.salehi و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
رادین؟
اونم اینجا؟ با افرادش؟ ای وای بازم دردسر.
فکر می‌کردم که آدرس خونه رو بلد نیستن.
سریع گاز دادم و مسیرم رو عوض کردم
شماره‌ی آینور رو گرفتم.
آینور: هوم؟
من: رادین پیدام کرده میشه امشب من و سورن بیام پیشت؟
داد زد:
- احمق معلومه که باید بیای.
من: باشه مرسی.
آینور: خواهش.
سریع دنبال سورن رفتم و از اونجا پیش آینور رفتیم.
وارد باغ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، S.salehi و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمام رو باز کردم و سورن رو کنارم دیدم که‌ مظلوم خوابیده بود
بلند شدم و‌ آینور رو دیدم.
من: صبح بخیر.
آینور: صبح بخیر.
از امروز مدارس تعطیل شده.
من: سورن پاشو.
آینور:بزار بخوابه بابا.
من: حاضر شو، تو با سورن برو کافه منم میام.
آینور: باشه.
کت بلند کرم رنگ با شلوار مشکی پوشیدم.
عینکم رو زدم و موهام رو بستم.
من: سورن.
سورن: دارم حاضر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، S.salehi و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
پشت سرم ماشینی شروع کرد به تعقیب کردنم. با دقت به ماشین زل زدم. این اون ماشینی که همیشه تعقیبم می‌کرد نبود.
پس... اون کیه؟
بالاخره از دستش فرار کردم و با سرعت به سمت کافی شاپ رفتم.
شهر خیلی سوت و کور بود و خیلی برام تعجب آور بود.
وارد کافی شاپ شدم که فقط دخترا بودن که کل کافه رو روی سرشون گذاشته بودن.
من: های گایز چطورید؟
خرس سورن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، S.salehi و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا