مشاعره با حرف ت

-FãTéMęH- · 11/6/24

MēLįKąღ گفت:
تو چه دانی که ما چه مرغانیم
هر نفس زیر لـ*ـب چه می خوانیم

تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوه جانانه تو بود

- شهریار

moh@mad · 13/6/24

-FãTéMęH- گفت:
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوه جانانه تو بود

- شهریار

تا کی بدرت آیم و دیدار نبینم
صد بار ترا جویم و یک بار نبینم

گویا حرم کوی تو کعبه است و در آنجا
هر چند روم جز در و دیوار نبینم

دانی که مرا بزمگه عیش کدامست
جایی که ترا بینم و اغیار نبینم

هلالی

YeGaNeH · 16/6/24

‌تو گر گناہِ من شوی، توبه نمیکنم ز تو
جامِ لـ*ـبت بنوشم و باز گناہ میکنم...!

- مولانا‌‌

moh@mad · 18/6/24

YeGaNeH گفت:
‌تو گر گناہِ من شوی، توبه نمیکنم ز تو
جامِ لـ*ـبت بنوشم و باز گناہ میکنم...!

- مولانا‌‌

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب‌ وخور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

مولانا

-FãTéMęH- · 18/6/24

moh@mad گفت:
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب‌ وخور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

مولانا

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ

شهریار

moh@mad · 19/6/24

-FãTéMęH- گفت:
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ

شهریار

ترا گزید دل من مرا گزید غم تو
به حال من نظری کن که مردم از ستم تو

متاب روی و سر از من مباش بی‌خبر از من
که روز و شب دل و چشمم در آتشست ونم تو

-FãTéMęH- · چهارشنبه در 06:57

moh@mad گفت:
ترا گزید دل من مرا گزید غم تو
به حال من نظری کن که مردم از ستم تو

متاب روی و سر از من مباش بی‌خبر از من
که روز و شب دل و چشمم در آتشست ونم تو

تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی

بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت

( سعدی )

MēLįKąღ · چهارشنبه در 08:45

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت

-FãTéMęH- · چهارشنبه در 12:47

MēLįKąღ گفت:
تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت

ترکیب پیاله‌ای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمی‌دارد سرخوش

moh@mad · چهارشنبه در 15:07

-FãTéMęH- گفت:
ترکیب پیاله‌ای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمی‌دارد سرخوش

تا شنیدم که تو از شعر خوشت می اید
چند وقتی است که یک شاعر پر چانه شدم
عقل با عشق شنیدم که نمی سازد پس
روزها عاقل و شب شاعر دیوانه شدم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

معاونت کل سایت رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ویژه انجمن

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین