مشاعره با اشعار حافظ

-FãTéMęH- · 26/11/23

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

moh@mad · 1/12/23

-FãTéMęH- گفت:
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد

آبی که خضر حیات از او یافت
در میکده جو که جام دارد

MaRjAn · 31/5/24

moh@mad گفت:
آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد

آبی که خضر حیات از او یافت
در میکده جو که جام دارد

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

moh@mad · 1/6/24

MaRjAn گفت:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک‌ بارانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانهٔ وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

MaRjAn · 1/6/24

moh@mad گفت:
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک‌ بارانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانهٔ وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

moh@mad · 2/6/24

MaRjAn گفت:
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای
آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای

از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای

MaRjAn · 2/6/24

moh@mad گفت:
از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای
آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای

از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه‌ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

moh@mad · 2/6/24

MaRjAn گفت:
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه‌ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

رراق منظر چشم من آشیانهٔ توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفه‌ های عجب زیر دام و دانهٔ توست

-FãTéMęH- · 26/6/24

moh@mad گفت:
رراق منظر چشم من آشیانهٔ توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفه‌ های عجب زیر دام و دانهٔ توست

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده گزند مباد

( حافظ )

moh@mad · 13/7/24

-FãTéMęH- گفت:
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده گزند مباد

( حافظ )

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین