مشاعره با حرف ه

Delvin22 · 13/4/24

moh@mad گفت:
هر کرا دل، دلبری را منزل است
آنکه بی دلبر بماند بی دل است

شاهد از یاران کجا گیرد کنار
هر کجا شمعی میان محفل است

هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد

moh@mad · 14/4/24

Delvin22 گفت:
هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد

هر نامه را به نام و به عنوان هرکه بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم

منزوی

-FãTéMęH- · 6/5/24

همدم خار می‌شوم! بی کس و یار می‌شوم
بر سردار می‌شوم، باز مقابلم تویی!

moh@mad · 6/5/24

-FãTéMęH- گفت:
همدم خار می‌شوم! بی کس و یار می‌شوم
بر سردار می‌شوم، باز مقابلم تویی!

همچو بوی‌گل ز بس بی‌پرده است احوال من
می‌شود لوح هوا آیینهٔ تمثال من

داده‌ای مشتی غبارم را به باد اما هنوز
خاک می‌ربزد به فرق عالمی اقبال من

بیدل

-FãTéMęH- · 6/5/24

moh@mad گفت:
همچو بوی‌گل ز بس بی‌پرده است احوال من
می‌شود لوح هوا آیینهٔ تمثال من

داده‌ای مشتی غبارم را به باد اما هنوز
خاک می‌ربزد به فرق عالمی اقبال من

بیدل

هزار ناله کنم لیک بیخود از می عشق
چو چنگ بی‌خبرم از نوا و از زاری

از آن دمی که صراحی عشق تو دیدم
تهی و پر شده‌ام دم به دم قدح واری

~MobinA~ · 6/5/24

-FãTéMęH- گفت:
هزار ناله کنم لیک بیخود از می عشق
چو چنگ بی‌خبرم از نوا و از زاری

از آن دمی که صراحی عشق تو دیدم
تهی و پر شده‌ام دم به دم قدح واری

هزار آتش و دود و غمست و نامش عشق

هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار

مولانا

-FãTéMęH- · 7/5/24

هر کسی کو عیبِ خود دیدی زِ پیش
کی بُدی فارغ خود از اصلاحِ خویش؟

moh@mad · 7/5/24

-FãTéMęH- گفت:
هر کسی کو عیبِ خود دیدی زِ پیش
کی بُدی فارغ خود از اصلاحِ خویش؟

هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد

آن کس که دلی دارد آراسته‌ی معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد

سعدی

MaRjAn · 8/5/24

moh@mad گفت:
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد

آن کس که دلی دارد آراسته‌ی معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد

سعدی

هر سحر از عشق دمی می‌زنم
روز دگر می‌شنوم برملا

- سعدی

moh@mad · 9/5/24

MaRjAn گفت:
هر سحر از عشق دمی می‌زنم
روز دگر می‌شنوم برملا

- سعدی

هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم

گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم

سعدی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین