مشاعره با حرف ش

moh@mad · 27/12/21

-PANAHツ گفت:
شادي ندارد آنکه ندارد به دل غمي
آن را که نيست عالم غم، نيست عالمي

شیرین تر از دلدار من نتوان یافتن
مسکین تر از من عاشق و غمخوار نتوان یافتن
در دهر چون من بیدلی سرگشته نتوان یافتن
در شهر چون او دلبری عیار نتوان یافتن

~ĤaŊaŊeĤ~ · 28/12/21

شرمم از خرقه‌ی آلوده‌ی خود می آید
که بر او وصله به صد شعبده پیراسته‌ام

moh@mad · 28/12/21

حنانه سادات هاشمی گفت:
شرمم از خرقه‌ی آلوده‌ی خود می آید
که بر او وصله به صد شعبده پیراسته‌ام

شیرین دهنا این همه شیرین نتوان بود
شیری که تو خوردی مگر از ریشه جان بود

این حسن چه حسنست که از پرده عیان ساخت
نقشی که پس پرده تقدیر نهان بود

Amir mohammad · 31/12/21

شرمش از روی تو باید آفتاب

کاندرآید بامداد از روزنت

-------
حسن اندامت نمی‌گویم به شرح

خود حکایت می‌کند پیراهنت

Mahii · 1/1/22

Amir mohammad گفت:
شرمش از روی تو باید آفتاب

کاندرآید بامداد از روزنت

-------
حسن اندامت نمی‌گویم به شرح

خود حکایت می‌کند پیراهنت

شب تاریک و سنگستان و مو سرخوش

قدح از دست مو افتاد و نشکست

نگهدارنده‌اش نیکو نگهداشت

وگرنه صد قدح نفتاده بشکست

moh@mad · 1/1/22

Mahii گفت:
شب تاریک و سنگستان و مو سرخوش

قدح از دست مو افتاد و نشکست

نگهدارنده‌اش نیکو نگهداشت

وگرنه صد قدح نفتاده بشکست

نوشیدنی لعل و جای امن و یار مهربان سـ*ـاقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سـ*ـینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

Sh@bnam · 1/1/22

moh@mad گفت:
نوشیدنی لعل و جای امن و یار مهربان سـ*ـاقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سـ*ـینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

شبنم از روشن‌دلی آیینه خورشید شد
ای کم از شبنم؛ تو هم آیینه را کن بی غبار

moh@mad · 1/1/22

Sh@bnam گفت:
شبنم از روشن‌دلی آیینه خورشید شد
ای کم از شبنم؛ تو هم آیینه را کن بی غبار

شرمی‌ست در نگاه من اما هراس نه
کم‌صحبتم میان شما، کم حواس نه

چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت
درخواست می‌کنم نروی، التماس نه

Sh@bnam · 1/1/22

moh@mad گفت:
شرمی‌ست در نگاه من اما هراس نه
کم‌صحبتم میان شما، کم حواس نه

چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت
درخواست می‌کنم نروی، التماس نه

شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت
بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت

moh@mad · 1/1/22

Sh@bnam گفت:
شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت
بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت

شب سردی ست و هوا منتظر باران است
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه پیشانی من ، دلبر بارانی من

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

دستیار تالار کتاب گویا

کاربر ممتاز

عضو تازه وارد انجمن

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین