مشاعره با حرف ش

Sh@bnam · 1/1/22

moh@mad گفت:
شب سردی ست و هوا منتظر باران است
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه پیشانی من ، دلبر بارانی من

شده در گوش تو گويد که تو را باز تو را…؟
نشوم فاش کسی تا که شوم راز تو را…؟
شده آ*غو*ش شود تا که هم آ*غو*ش شوی؟
گره‌ات باز کند تا که تو خاموش شوی؟

moh@mad · 1/1/22

Sh@bnam گفت:
شده در گوش تو گويد که تو را باز تو را…؟
نشوم فاش کسی تا که شوم راز تو را…؟
شده آ*غو*ش شود تا که هم آ*غو*ش شوی؟
گره‌ات باز کند تا که تو خاموش شوی؟

شدم از دست یک باره ز دست عشق تا دانی
در این سرخوشی اگر جرمی کنم تا رو نگردانی

زهی پیدای ناپیدا پناه امشب و فردا
زهی جانم ز تو شیدا زهی حال پریشانی

Sh@bnam · 1/1/22

moh@mad گفت:
شدم از دست یک باره ز دست عشق تا دانی
در این سرخوشی اگر جرمی کنم تا رو نگردانی

زهی پیدای ناپیدا پناه امشب و فردا
زهی جانم ز تو شیدا زهی حال پریشانی

شده آيا که غمی ریشه به جانت بزند؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند؟

Mahii · 1/1/22

moh@mad گفت:
نوشیدنی لعل و جای امن و یار مهربان سـ*ـاقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سـ*ـینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

شدم از ياد تو چون قصه فراموش ترين
اي دل از وسوسه ي زلف تو مغشوش ترين

Sh@bnam · 1/1/22

Mahii گفت:
شدم از ياد تو چون قصه فراموش ترين
اي دل از وسوسه ي زلف تو مغشوش ترين

شده از درد دلت آه نیاری به لـ*ـبت؟ عاشق ماه شوی دور بمانی ز مهت؟

Mahii · 1/1/22

Sh@bnam گفت:
شده از درد دلت آه نیاری به لـ*ـبت؟ عاشق ماه شوی دور بمانی ز مهت؟

شادي ندارد آنکه ندارد به دل غمي
**** آن را که نيست عالم غم، نيست عالمي

Sh@bnam · 1/1/22

Mahii گفت:
شادي ندارد آنکه ندارد به دل غمي
**** آن را که نيست عالم غم، نيست عالمي

شده اما تو نبودی شده اما که چه دیر
گره‌ای کور شدم تا که شدی یک دل پير

Mahii · 1/1/22

Sh@bnam گفت:
شده اما تو نبودی شده اما که چه دیر
گره‌ای کور شدم تا که شدی یک دل پير

شايد که به عشق نيک انديشه کنيم
فرهاد شويم و عاشقي پيشه کنيم

moh@mad · 1/1/22

Mahii گفت:
شايد که به عشق نيک انديشه کنيم
فرهاد شويم و عاشقي پيشه کنيم

شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد
که تواند همه شب گریه بی شیون کرد

زود رفت آنکه ز اسرار جهان آگه شد
از دبستان برود هر که سبق روشن کرد

Mahii · 1/1/22

moh@mad گفت:
شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد
که تواند همه شب گریه بی شیون کرد

زود رفت آنکه ز اسرار جهان آگه شد
از دبستان برود هر که سبق روشن کرد

شمع را شاهد احوال من و خويش مگردان
خلوتي خواسته ام با تو که تنها بنشينم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

کاربر نیمه فعال

کاربر فعال انجمن

کاربر نیمه فعال

کاربر فعال انجمن

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

کاربر نیمه فعال

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین