مشاعره با اشعار فریدون مشیری

paeez81 · 28/6/21

دگر با خود کنم نجوا

يکي را دوست ميدارم

ولي افسوس او هرگز نميداند

moh@mad · 28/6/21

paeez81 گفت:
دگر با خود کنم نجوا

يکي را دوست ميدارم

ولي افسوس او هرگز نميداند
[/QUOT

درد بی درمان شنیدی

حال من یعنی همین

بی تو بودن، درد دارد

می زند من را زمین

E]

paeez81 · 28/6/21

نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار

خوش به‌حالِ روزگار

خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها

خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها

خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز

خوش به‌حالِ دختر میخک که می‌خندد به ناز

moh@mad · 27/7/21

paeez81 گفت:
نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار

خوش به‌حالِ روزگار

خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها

خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها

خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز

خوش به‌حالِ دختر میخک که می‌خندد به ناز

زمانی که از دست می رفت
و پاهای خسته ام توان دویدن نداشت
چشم می گشودم همه رفته بودند
مثل "بامدادی" که گذشت
و دیر فهمیدم که دیگر شب است
بامداد رفت

paeez81 · 31/7/21

تا در آ*غو*ش تو راهی داشتم
چون نوشیدنی کهنه شعرم تازه بود

در پناهت برگ وبار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوش تر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریادها

گم شدم در این هیاهو گم شدم
توکجایی تا بگیری داد من؟

Sh@bnam · 31/7/21

paeez81 گفت:
تا در آ*غو*ش تو راهی داشتم
چون نوشیدنی کهنه شعرم تازه بود

در پناهت برگ وبار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوش تر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریادها

گم شدم در این هیاهو گم شدم
توکجایی تا بگیری داد من؟

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

paeez81 · 31/7/21

می‌خواهم و می‌خواستمت، تا نفسم بود
می‌سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

moh@mad · 1/8/21

paeez81 گفت:
می‌خواهم و می‌خواستمت، تا نفسم بود
می‌سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

درد بی درمان شنیدی حال من یعنی همین
بی تو بودن، درد دارد می زند من را زمین
می زند بی تو مرا این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است صعب العلاج یعنی همین

Alone.wolf · 1/8/21

moh@mad گفت:
درد بی درمان شنیدی حال من یعنی همین
بی تو بودن، درد دارد می زند من را زمین
می زند بی تو مرا این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است صعب العلاج یعنی همین

نه به ابر، نه به آب، نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
من به این جمله نمی‌اندیشم!

moh@mad · 4/8/21

Alone.wolf گفت:
نه به ابر، نه به آب، نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
من به این جمله نمی‌اندیشم!

من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گنـ*ـاه آمده ام
سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر فعال انجمن

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

حامی انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین