خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Mahsa._.M

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/2/20
ارسال ها
197
امتیاز واکنش
2,052
امتیاز
228
محل سکونت
Ekipw Vampire
زمان حضور
30 روز 3 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان: داعیه یک واله
نام نویسنده: مهسا اسلامی
منتقد: Afsa
خلاصه:
اجبار، واسطه‌ای می‌شود برای بر آورده شدن یک معجزه! اتفاقی کوچک، سبب رقم زدن زندگی او شد. مدتی اوضاع خوب و روی منوال بود، اما یک تلنگر، یک آشنایی او را به سختی‌های زندگی رساند که طاقتش را طاق کرد؛ ولیکن او چاره‌ای ندارد. باید به راهش ادامه بدهد و بجنگد تا بتواند به دل‌دارش برسد.


نقد و بررسی رمان داعیه یک واله | مهسا اسلامی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: M O B I N A، Karkiz، LIDA_M و 3 نفر دیگر

Afsa

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/6/20
ارسال ها
656
امتیاز واکنش
13,207
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
بهشت اندیشه
زمان حضور
29 روز 22 ساعت 6 دقیقه
به نام حق
نقد رمان داعیه یک واله

«در شهر دیوانگان، عاقل بودن اوج دیوانگیست!»
دزدی که نسبت به کارهایش احساس عذاب وجدان دارد؛ همراه با احساساتی عجیب و شاید حتی بعضی مشکلات روانشناختی!
شاید در نوشته‌ها خیلی کم به چنین شخصیتی پرداخته می‌شود؛ به شخصه چنین شخصیت مذکری را فقط در رمان‌های ترسناک ایرانی خوانده‌ام!
اما این حجم از احساسات و یا حتی گاهی بی‌احساسی در یک رمان عاشقانه، اجتماعی آن هم برای یک شخصیت پسر به خصوص و زیبا روایت شده بود.
حسی که آراز نسبت به دیوانه بودنِ خودش داشت هم خوب توصیف شده بود.
روندِ کلی داستان مخاطب را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ شخصیت اصلی، احساساتی اما ناحدودی به خاطر تلاش‌هایش قویست.
اولین نکته منفی که من در رمان دیدم ضعف‌هایی در باورپذیری داستان بود.
طوری که در سکانس اول، اگر آراز از خواب بیدار نمی‌شد من می‌توانستم به طور جدی آن تکه را مورد نقد قرار بدهم!
اگر آراز دزد است چطور نتوانسته جوانب ایمنی را رعایت کند تا پلیس به این راحتی ردش را نزند؟ یا چگونه می‌شود راحت از دیوار راست بالا رفت آن هم تا پشت بام؟
نمی‌گویم شدنی نیست، اما بهتر است بیشتر به جزئیات پرداخته شود؛ گاهی یک موضوع کوچک، باورپذیر نیست اما با بیان جزئیات بیشتر(مثل تراس داشتن ساختمان یا اقدامات آراز برای در امان ماندن از دست پلیس) این موضوعات کوچک را باورپذیر خواهد کرد.
اما خب خداراشکر آراز از خواب بیدار شد و من نفس عمیقی کشیدم!
در کل احساسات خیلی بهتر از وقایع توصیف شده بودند.
با این حال، شخصیت آراز به عنوان پسری که به هردلیلی به دزدی رو آورده، بهتر است کمی از این حجم احساساتش را کمتر کند.
همه ما می‌دانیم که احساساتی بودن در شرایط حساس چقدر می‌تواند در تصمیم‌گیری‌ها و تمرکز روی مسائل مهم و دقیق (مثل دزدی!) تأثیرگذار باشد.
نویسنده می‌توانست با نشان دادن کمی بی‌رحمی، روحیه آراز را به کسی که هرچند به اجبار به دزدی رو آورده را بهتر نشان دهد.
ارتباط آراز با میلاد و علی قابل درک نیست! چگونه پسری به صورت پسری دیگر مشت می‌زند و جوابی دریافت نمی‌کند؟
نمی‌گویم امکان پذیر نیست! بهتر است دلایل کافی و قانع کننده برای بی‌جواب ماندنِ این ضربه بیان شود.
و دیگر اینکه انگیزه آراز برای سر به نیست کردن مواد میلاد چه بود؟ دلسوزی یا انتقام یا چه؟
آخر نفهمیدیم از آن دو برادر متنفر است یا درکشان می‌کند. احساسات ممکن است تلفیقی باشند اما اینکه در ابتدای داستان نفرت مطلق نشان داده شود و سپس میزان این نفرت کاهش پیدا کند از روان بودن نثر رمان می‌کاهد.
سکانس دزدی از خانه آنیسا اصلاً جالب نبود! هیچ تصور درستی از ویلای آنیسا نداشتیم. نمی‌دانستیم نگهبانی کجا هست و حیاط و آن یاس‌ها و شمشادها کجا هستند! آیا ویلا سر کوچه است (اصطلاح دوبر هم می‌گویند) و می‌شود به حیاط پشتی دسترسی داشت یا نه؟
آشپزخانه کجا هست؟ اتاق‌ها کجا هستند؟
وقتی به این جزئیات پرداخته شود، درک مخاطب از چیزی که در رمان اتفاق می‌افتد دقیق‌تر می‌شود.
نکته دیگر درباره باورپذیری، اینکه یک دختر بیست و چندساله چگونه می‌تواند بهترین پزشک شهر باشد؟ آن هم شهر بزرگی مثل تهران.
می‌تواند پزشک حاذقی باشد اما بهترین بودن، در واقعیت شدنی نیست.
احساسات آنیسا نسبت به بیمارانِ فوت شده خوب بود اما غیرواقعی!
معمولاً پزشکان درعین تلاشی که برای نجات بیماران می‌کنند، تا این حد خود را برای مرگ بیمار سرزنش نمی‌کنند!
مگر آنکه واقعاً در روند کارشان نقصی داشته باشند؛ کماکان که متاسفانه بعضی پزشکان در عین بروز نقص در کارشان، کمترین عذاب وجدانی ندارند!
اینکه آنیسا بخواهد به خاطر مرگ بیمارش خودکشی کند زیادی احساسی و غیرواقعی است!
احساساتِ آراز به خواهرش قابل قبول و زیبا بیان شده بودند؛ شخصیتِ او به عنوان پسری با سختی‌هایی در زندگی و روانِ آشفته و داغدارِ خواهر، قابل درک است.
اگر شخصیت پردازیِ آنیسا هم مثل آراز دقیق و قوی باشد، می‌توان گفت شخصیت پردازیِ کلیِ داستان نسبتاً خوب است.
کماکان که سایر شخصیت‌ها مثل امیر، مادرش و مادر آراز پتانسیل های خوبی برای شخصیت پردازی و پرو بال دادن به داستان دارند.
همانطور که گفته شد، نکاتی که در داستان باورپذیرنیستند، می‌توانند با تغییرات و اضافه جزئیات باورپذیر شوند؛ این به خلاقیت و انتخاب نویسنده بستگی دارد که چیزی را حذف یا اضافه کند برای باورپذیری بیشتر.
رمان «داعیه یک واله»، خلاء جزئیات دارد! در چهره افراد، در توصیفات مکان‌ها و شخصیت‌ها! می‌توان اینطور گفت که نویسنده در چیدن کلیات و چیدمان رخدادها تا حدودی موفق بوده اما در بیان جزئیات، نیاز به دقت و مرور بیشتری دارد.
مثال‌هایی در قبل بیان کردم و نکات ریزتری را برای یادآوری و ویرایش یادآوری می‌کنم:
زمانی که آراز با اورژانس تماس گرفت، چه کسی در ویلا را برای تکنسین‌ها باز کرد؟ اگه آراز این کار را کرد چرا ذکر نشد؟
در همین مثال، آیا تکنسین‌ها با بدن بیهوش نگهبان رو به رو نشدند؟
چرا در ابتدا نام خواهر امیر «شادی» بود اما ناگهان به «امیرا» تغییر پیدا کرد؟ (این مورد نقص یا نقد نیست، صرفا یادآوری برای ویرایش است)
پدر امیر کجاست؟پدر آراز چگونه از دنیا رفته است؟ (این موارد در ادامه رمان قابل پردازش هستند)
ایده پردازی و بیان کلیِ احساسات خوب بودند و با تغییرات و پختگیِ بیشتر، رمان می‌تواند اثر مطلوبی باشد؛ کماکان که احساستِ پرداخته شده در رمان هم جا برای باورپذیری بیشتر دارد.
برای نویسنده آرزوی موفقیت می‌کنم؛ اما مسیر موفقیت هموار نیست و به تلاش و بررسی نیاز دارد.
برای نویسنده خوبی شدن، زیاد بنویس، زیاد بخوان و زیاد نوشته‌هایت را دور بریز و دوباره بنویس!


با سپاس از نقدپذیری شما
Afsa تیم نقد انجمن رمان 98


نقد و بررسی رمان داعیه یک واله | مهسا اسلامی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: M O B I N A، زینب نامداری، ~HadeS~ و 6 نفر دیگر

Mahsa._.M

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/2/20
ارسال ها
197
امتیاز واکنش
2,052
امتیاز
228
محل سکونت
Ekipw Vampire
زمان حضور
30 روز 3 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام حق
نقد رمان داعیه یک واله

«در شهر دیوانگان، عاقل بودن اوج دیوانگیست!»
دزدی که نسبت به کارهایش احساس عذاب وجدان دارد؛ همراه با احساساتی عجیب و شاید حتی بعضی مشکلات روانشناختی!
شاید در نوشته‌ها خیلی کم به چنین شخصیتی پرداخته می‌شود؛ به شخصه چنین شخصیت مذکری را فقط در رمان‌های ترسناک ایرانی خوانده‌ام!
اما این حجم از احساسات و یا حتی گاهی بی‌احساسی در یک رمان عاشقانه، اجتماعی آن هم برای یک شخصیت پسر به خصوص و زیبا روایت شده بود.
حسی که آراز نسبت به دیوانه بودنِ خودش داشت هم خوب توصیف شده بود.
روندِ کلی داستان مخاطب را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ شخصیت اصلی، احساساتی اما ناحدودی به خاطر تلاش‌هایش قویست.
اولین نکته منفی که من در رمان دیدم ضعف‌هایی در باورپذیری داستان بود.
طوری که در سکانس اول، اگر آراز از خواب بیدار نمی‌شد من می‌توانستم به طور جدی آن تکه را مورد نقد قرار بدهم!
اگر آراز دزد است چطور نتوانسته جوانب ایمنی را رعایت کند تا پلیس به این راحتی ردش را نزند؟ یا چگونه می‌شود راحت از دیوار راست بالا رفت آن هم تا پشت بام؟
نمی‌گویم شدنی نیست، اما بهتر است بیشتر به جزئیات پرداخته شود؛ گاهی یک موضوع کوچک، باورپذیر نیست اما با بیان جزئیات بیشتر(مثل تراس داشتن ساختمان یا اقدامات آراز برای در امان ماندن از دست پلیس) این موضوعات کوچک را باورپذیر خواهد کرد.
اما خب خداراشکر آراز از خواب بیدار شد و من نفس عمیقی کشیدم!
در کل احساسات خیلی بهتر از وقایع توصیف شده بودند.
با این حال، شخصیت آراز به عنوان پسری که به هردلیلی به دزدی رو آورده، بهتر است کمی از این حجم احساساتش را کمتر کند.
همه ما می‌دانیم که احساساتی بودن در شرایط حساس چقدر می‌تواند در تصمیم‌گیری‌ها و تمرکز روی مسائل مهم و دقیق (مثل دزدی!) تأثیرگذار باشد.
نویسنده می‌توانست با نشان دادن کمی بی‌رحمی، روحیه آراز را به کسی که هرچند به اجبار به دزدی رو آورده را بهتر نشان دهد.
ارتباط آراز با میلاد و علی قابل درک نیست! چگونه پسری به صورت پسری دیگر مشت می‌زند و جوابی دریافت نمی‌کند؟
نمی‌گویم امکان پذیر نیست! بهتر است دلایل کافی و قانع کننده برای بی‌جواب ماندنِ این ضربه بیان شود.
و دیگر اینکه انگیزه آراز برای سر به نیست کردن مواد میلاد چه بود؟ دلسوزی یا انتقام یا چه؟
آخر نفهمیدیم از آن دو برادر متنفر است یا درکشان می‌کند. احساسات ممکن است تلفیقی باشند اما اینکه در ابتدای داستان نفرت مطلق نشان داده شود و سپس میزان این نفرت کاهش پیدا کند از روان بودن نثر رمان می‌کاهد.
سکانس دزدی از خانه آنیسا اصلاً جالب نبود! هیچ تصور درستی از ویلای آنیسا نداشتیم. نمی‌دانستیم نگهبانی کجا هست و حیاط و آن یاس‌ها و شمشادها کجا هستند! آیا ویلا سر کوچه است (اصطلاح دوبر هم می‌گویند) و می‌شود به حیاط پشتی دسترسی داشت یا نه؟
آشپزخانه کجا هست؟ اتاق‌ها کجا هستند؟
وقتی به این جزئیات پرداخته شود، درک مخاطب از چیزی که در رمان اتفاق می‌افتد دقیق‌تر می‌شود.
نکته دیگر درباره باورپذیری، اینکه یک دختر بیست و چندساله چگونه می‌تواند بهترین پزشک شهر باشد؟ آن هم شهر بزرگی مثل تهران.
می‌تواند پزشک حاذقی باشد اما بهترین بودن، در واقعیت شدنی نیست.
احساسات آنیسا نسبت به بیمارانِ فوت شده خوب بود اما غیرواقعی!
معمولاً پزشکان درعین تلاشی که برای نجات بیماران می‌کنند، تا این حد خود را برای مرگ بیمار سرزنش نمی‌کنند!
مگر آنکه واقعاً در روند کارشان نقصی داشته باشند؛ کماکان که متاسفانه بعضی پزشکان در عین بروز نقص در کارشان، کمترین عذاب وجدانی ندارند!
اینکه آنیسا بخواهد به خاطر مرگ بیمارش خودکشی کند زیادی احساسی و غیرواقعی است!
احساساتِ آراز به خواهرش قابل قبول و زیبا بیان شده بودند؛ شخصیتِ او به عنوان پسری با سختی‌هایی در زندگی و روانِ آشفته و داغدارِ خواهر، قابل درک است.
اگر شخصیت پردازیِ آنیسا هم مثل آراز دقیق و قوی باشد، می‌توان گفت شخصیت پردازیِ کلیِ داستان نسبتاً خوب است.
کماکان که سایر شخصیت‌ها مثل امیر، مادرش و مادر آراز پتانسیل های خوبی برای شخصیت پردازی و پرو بال دادن به داستان دارند.
همانطور که گفته شد، نکاتی که در داستان باورپذیرنیستند، می‌توانند با تغییرات و اضافه جزئیات باورپذیر شوند؛ این به خلاقیت و انتخاب نویسنده بستگی دارد که چیزی را حذف یا اضافه کند برای باورپذیری بیشتر.
رمان «داعیه یک واله»، خلاء جزئیات دارد! در چهره افراد، در توصیفات مکان‌ها و شخصیت‌ها! می‌توان اینطور گفت که نویسنده در چیدن کلیات و چیدمان رخدادها تا حدودی موفق بوده اما در بیان جزئیات، نیاز به دقت و مرور بیشتری دارد.
مثال‌هایی در قبل بیان کردم و نکات ریزتری را برای یادآوری و ویرایش یادآوری می‌کنم:
زمانی که آراز با اورژانس تماس گرفت، چه کسی در ویلا را برای تکنسین‌ها باز کرد؟ اگه آراز این کار را کرد چرا ذکر نشد؟
در همین مثال، آیا تکنسین‌ها با بدن بیهوش نگهبان رو به رو نشدند؟
چرا در ابتدا نام خواهر امیر «شادی» بود اما ناگهان به «امیرا» تغییر پیدا کرد؟ (این مورد نقص یا نقد نیست، صرفا یادآوری برای ویرایش است)
پدر امیر کجاست؟پدر آراز چگونه از دنیا رفته است؟ (این موارد در ادامه رمان قابل پردازش هستند)
ایده پردازی و بیان کلیِ احساسات خوب بودند و با تغییرات و پختگیِ بیشتر، رمان می‌تواند اثر مطلوبی باشد؛ کماکان که احساستِ پرداخته شده در رمان هم جا برای باورپذیری بیشتر دارد.
برای نویسنده آرزوی موفقیت می‌کنم؛ اما مسیر موفقیت هموار نیست و به تلاش و بررسی نیاز دارد.
برای نویسنده خوبی شدن، زیاد بنویس، زیاد بخوان و زیاد نوشته‌هایت را دور بریز و دوباره بنویس!


با سپاس از نقدپذیری شما
Afsa تیم نقد انجمن رمان 98
سلام سلام
چقدر منتظر نقدت بودم"))))
ممنونم از خوندنت و قد خوشگلت
ایشالله تو ایام عید حتما ویرایش میکنم نکاتی رو که گفتی عزیزم"))))
عیدت خرم"):گل:


نقد و بررسی رمان داعیه یک واله | مهسا اسلامی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: M O B I N A، Karkiz، MĀŘÝM و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا