مشاعره

~ZaHrA~ · 31/8/20

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

ronak.a · 31/8/20

* گفت:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

~ZaHrA~ · 31/8/20

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گنـ*ـاه بخت پريشان و دست كوته ماست.

ronak.a · 31/8/20

* گفت:
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گنـ*ـاه بخت پريشان و دست كوته ماست.

تــا شــویــمــت از آن گـل عـارض غـبـار راه
ابــری شـدم ز شـوق کـه اشـگـی بـبـارمـت

~ZaHrA~ · 31/8/20

. تا گشودم نامه اش را سوختم در انتظار
کاش قاصد میگشود این نامه سر بسته را.

ronak.a · 31/8/20

* گفت:
. تا گشودم نامه اش را سوختم در انتظار
کاش قاصد میگشود این نامه سر بسته را.

***
آهـستـه که اشگـی بـه وداعت بـفـشانـیم ای عمـر که سـیلـت بـبرد چیسـت شتابت

~ZaHrA~ · 31/8/20

تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
. کو عشوه‌ای ز ابروی همچون هلال تو.

ronak.a · 31/8/20

* گفت:
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
. کو عشوه‌ای ز ابروی همچون هلال تو.

وعــده وصـل ابـد دادی و دنـدان بـه جـگـر
پــا فــشــردم هــمـه تـا عـمـر بـه پـایـان آمـد

~ZaHrA~ · 31/8/20

دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری

ronak.a · 31/8/20

* گفت:
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری

یــاد ایــام جــوانـی جـگـرم خـون مـیـکـرد
خـوب شـد پـیـر شـدم کـم کم و نسیان آمد

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی