مشاعره

~ZaHrA~ · 31/8/20

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند.

ronak.a · 31/8/20

دیــشــب ســرم بــه بــالــش نـاز وصـال و بـاز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

~ZaHrA~ · 31/8/20

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست.
حافظ

ronak.a · 31/8/20

تــخــت سـلـطـان هـنـر بـر افـق چـشـم و دل اسـت

خـسـرو خـاوری ایـن خـیـمـه و خـرگـاهـش نیست

~ZaHrA~ · 31/8/20

تو طاعت حق کنی به امید بهشت
نه نه تو نه عاشقی که مزدوری تو

. faRiBa . · 31/8/20

وصالت گر مرا گردد میسر
همه روزم شود چون عید نوروز

moh@mad · 31/8/20

13f82 گفت:
وصالت گر مرا گردد میسر
همه روزم شود چون عید نوروز

ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست
به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست
به بندگی و صغیری گرت قبول کند
سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست

. faRiBa . · 31/8/20

moh@mad گفت:
ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست
به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست
به بندگی و صغیری گرت قبول کند
سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست

ته که دور از منی دل در برم نی
هوایی غیر وصلت در سرم نی
بجانت دلبرا کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نی

moh@mad · 31/8/20

13f82 گفت:
ته که دور از منی دل در برم نی
هوایی غیر وصلت در سرم نی
بجانت دلبرا کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نی

یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌گنـ*ـاه از من جدایی می‌کند
شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

. faRiBa . · 31/8/20

moh@mad گفت:
یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌گنـ*ـاه از من جدایی می‌کند
شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

دگر شو شد که مو جانم بسوزد
گریبان تا بدامانم بسوزد
برای کفر زلفت ای پریرخ
همی ترسم که ایمانم بسوزد

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی