مشاعره با اشعار فاضل نظری

Aseman Najm · 20/7/20

mahaflaki گفت:
اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت

تو خواب روزهای روشن خود را ببین ، ای دوست!

شبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم

Nazgol.H · 20/7/20

تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه های بسته ی شهرم

mahaflaki · 20/7/20

مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

Nazgol.H · 20/7/20

تاج سر دادمش و سیم زر اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت

mahaflaki · 20/7/20

تنها گنـ*ـاه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است

SAEEDEH.T · 20/7/20

mahaflaki گفت:
تنها گنـ*ـاه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است

تو آهوی رهای دشت‌های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه‌های بسته‌ی شهرم

mahaflaki · 20/7/20

SAEEDEH گفت:
تو آهوی رهای دشت‌های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه‌های بسته‌ی شهرم

مرا به لفظ کهن عیب می‌کنند و رواست
که سـ*ـینه‌سوخته از «می» حذر نخواهد کرد

SAEEDEH.T · 20/7/20

mahaflaki گفت:
مرا به لفظ کهن عیب می‌کنند و رواست
که سـ*ـینه‌سوخته از «می» حذر نخواهد کرد

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

mahaflaki · 20/7/20

SAEEDEH گفت:
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

من و تو پنجره‌های قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیک‌تر نخواهد کرد

SAEEDEH.T · 20/7/20

mahaflaki گفت:
من و تو پنجره‌های قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیک‌تر نخواهد کرد

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی