مشاعره با اشعار فاضل نظری

mahaflaki · 20/7/20

SAEEDEH گفت:
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت

تنها گنـ*ـاه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است

mahaflaki · 20/7/20

SAEEDEH گفت:
تو را هوای به آ*غو*ش من رسیدن نیست
وگرنه فاصله‌ی ما هنوز یک قدم است

تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

SAEEDEH.T · 20/7/20

mahaflaki گفت:
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

نیستی کم! نه از آینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه‌ترم تا از ماه

mahaflaki · 20/7/20

SAEEDEH گفت:
نیستی کم! نه از آینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه‌ترم تا از ماه

هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری

SAEEDEH.T · 20/7/20

mahaflaki گفت:
هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری

یک‌بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست

mahaflaki · 20/7/20

SAEEDEH گفت:
یک‌بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد

SAEEDEH.T · 20/7/20

mahaflaki گفت:
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد

دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت

mahaflaki · 20/7/20

SAEEDEH گفت:
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت

تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

پی نوشت: دیگه هیچ ت ای از فاضل نمیدونم :|

SAEEDEH.T · 20/7/20

mahaflaki گفت:
تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

پی نوشت: دیگه هیچ ت ای از فاضل نمیدونم :|

تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار

mahaflaki · 20/7/20

SAEEDEH گفت:
تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار

رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
می‌روی اما بدان دریا ز من پایین‌تر است

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی