خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: شبیخون‌نیرنگ

  1. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۲۲ با قدم‌های سریع به سویش رفتم. سعی کردم ظاهر خونسردم رو حفظ کنم. رو به روش روی مبل نشستم تصمیم گرفتم هر جوری شده منصرفش کنم. با لحن ملایم، آروم و شمرده لـ*ـب زدم: -تیام جانم خودت می‌دونی چقدر برام عزیزی و دوست دارم؟ سری تکون داد که ادامه دادم: - فکر می‌کنی من رو توی عمل انجام...
  2. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۲۱ الهه تیام دلخور ازم سرسنگین برخورد می‌کرد و زیاد محلم نمی‌ذاشت. دلگیر از رفتارهاش خودم رو غرق کار می‌کردم و روزهای تکراریم رو از سر می‌گرفتم. همون صبح که از خواب بیدار شدم دلشورهٔ عجیبی گریبانم رو گرفت در دلم قیامتی به پا بود. سعی کردم آروم باشم. دلم عجیب هوای مامان و بابا...
  3. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۲۰ تیام عصبانیتم رو سر پدال گاز خالی کردم؛ کلافه دست توی موهام بردم و چنگی به روشون زدم. بلند و بریده غریدم: - لعنت بهت الهه... لعنت بهت با این بهونه‌هات گند زدی به نقشه‌هام. فکر همه جاش رو کردم الی قبول نکردنت. به آهنگی که پخش می‌شد توجهی نداشتم. صدای گوشی که روی داشبورد بود...
  4. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۱۹ زیرلب تشکری کردم و وارد اتاقم شدم. از اون شب هر وقت مناسبی که گیر می‌آورد بحث خواستگاری رو پیش می‌کشید که با چشم غره‌های زن‌عمو و تشر عمو روبه‌رو می‌شد. تیام اینقدر به این موضوع پیله کرد که امونم رو برید. یه شب قبل اومدن عمو و تیام از سرکار که من نشسته بودم و نگاهم به فیلم...
  5. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۱۸ با خونسردی کمی نوشابه توی لیوان ریخت و به سوی من گرفت. لیوان رو ازش گرفتم. جرعه‌ای از نوشابه رو خوردم. ولی همچنان سرفه می‌کردم. سرفه‌ام بند اومد و ناباور لـ*ـب زدم: - امکان نداره! داری شوخی می‌کنی مگه نه؟ بی‌خیال قاشقش رو از غذا پر کرد و نگاه قهوه‌ای روشنش رو دوخت به چشم‌هام و...
  6. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۱۷ نگاهی به سر تا پام انداخت. با لحن رنجیده‌ای زمزمه کرد: -می‌شه ازت خواهش کنم لباست رو عوض کنی؟ چیزی نگفتم. سری از روی ناراحتی تکون داد. نگاهم رو تیام ثابت موند. شلوار جین با پیراهن سفید آستین سه ربعی تنش کرده بود. تک کت مشکیش روی صندلیش انداخته بود. دلخور در رو با ریموت باز...
  7. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۱۶ از امروز دیگه حوصله‌ی زندگی کردن ندارم. همه‌اش تقصیر من بود؛ اگه راضی نمی‌شدم برن، اینجوری نمی‌شد. امروز هم مثل خیلی از روزهای دیگه با اصرار عمو به کارخونه رفتم. اداره کردن کارخونه‌ای که بابا اداره‌اش می‌کرد برام سخت بود. اما طبق خواسته‌اش امور کارخونه رو به دست گرفتم. هوای...
  8. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۱۵ صبح با زنگ‌های پی‌درپی در خونه از خواب بیدار شدم؛ گیج و منگ به اطراف نگاه کردم. توی اتاق مشترک‌شون خوابیده بودم. از جا بلند شدم. قاب عکسی که از دستم افتاده بود رو برداشتم و نگاه سرسری بهش انداختم و بـ*ـو*سه‌ای به روی عکس‌شون زدم. کمی گردنم رو چرخوندم که درد عمیقی گرفت. آخی...
  9. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۱۴ من موندم و خونه‌ای که تا یه ماه پیش یه خونواده‌ی شاد و خوشبخت سه نفره بودیم. خونه به اون بزرگی با همه وسایلاش برام ترسناک و تنگ بود. گوشه‌گوشه خونه، بوی مامان و بابا رو می‌داد. حالم رو توی اون دقیقه‌ نمی‌تونم توصیف کنم. بغض با همه‌ی وجودش به گلوم چنگ انداخت. پاهام سست شدن...
  10. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۱۳ چهل روز بعد... غم از دست دادن بابا و مامان کم نشده بود اما تا حدودی قابل تحمل شده بود. هیچ چیز تلخ‌تر از این نبود که جای حضور گرم مامان و بابا قاب سنگی باشه و همه محبتش مشتی خاک سرد بشه فاصله بین ما. شاید تا امروز امیدم این بود اونها برگردن اما...سنگ سرد بهم یادآوری می‌کرد...
  11. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۱۲ بیدار که شدم، متوجه حرف زدن عده‌ای بودم. از جا بلند شدم. آهسته از اتاق خارج شدم. همه دور هم جمع بودن: - آقا مهدی؛ موضوع اینه تا چهلم همه‌ی ما دورش هستیم. بعد از چهلم همه از دور و برش می‌ریم و تنها می‌مونه. اون‌ وقته که متوجه می‌شه چی شده! اونوقت الهه طفلک تنها توی این...
  12. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۱۱ کنار قبرشون نشستم و بی‌تابی می‌کردم که دستی روی شونه‌ام نشست: - عزیزم با این گریه‌هات روح‌شون رو عذاب نده؛ می‌دونم سخته خدا صبرت بده. نگاه اشکیم رو بهش دوختم. زن‌دایی مهناز بعد از این حرفش و سکوت من روی دو پاهاش نشست و مشغول خوندن فاتحه شد. تقریبا از فرط اشک ریختن بیهوش...
  13. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۱۰ احساس بدی وجودم رو گرفت. دست دراز کردم و عکس سه نفری‌مون برداشتم. همون عکسی که ماه پیش توی حیاط روی تاب گرفتیم. خوشحالی‌مون و خنده‌ی از ته دل‌مون حتی از داخل عکس هم مشخصه. چشم‌های میشی بابا می‌خندید. مامان با لبی خندون و نگاه گرمش نگاهم می‌کرد. اون‌قدر به عکس خیره شدم که...
  14. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت‌۹ شاید یک بازی باشه. یادم اومد؛ کودکی‌هام بابا با من خاله بازی می‌کرد. به شرطی که کسی نفهمه اما شب نشده واسه سوزندن دل دختردایی و دخترخالم، بابا رو با اون همه غرور و ابهت لو می‌دادم. بابا می‌شد سوژه فامیل! هربار قول می‌دادم دیگه تکرار نشه اما همون آش و کاسه بود. صدام تو بین...
  15. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۸ منتظر من نشد رو به مردی با خواهش خواست برای آخرین بار ببینمشون. پارچه رو کنار زد. بغض سختی به گلوم هجوم آورد. جیغ زدم: - خاله این‌ها بابا و مامان نیستن صورت مامان که زخمی نبود پوست سفیدش کبود نبود، کنار ابرو پرپشت و مرتب بابا که شکسته نبود. دیدین اشتباه می‌کنین. تا توی قبر...
  16. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۷ «روزخاکسپاری» از اتفاقات افتاده باخبر بودم اما بازم باورم نمی‌شد. همه‌اش فکر می‌کردم بخوابم و بیدار بشم همه چیز به حالت اول برمی‌گرده. گوشه‌ای نشسته بودم و به جمعیت سیاه‌پوشی که یکی‌یکی یا چند نفری از راه می‌رسیدن نگاه می کردم. آمبولانس جلوی در بود. صدای گریه‌های بلند خاله و...
  17. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۶ اون‌ها چند قدمی همراهم اومدن ولی ناگهان خودم رو تنها دیدم. به پشت سرم نگاه کردم. میون دشت بی‌انتها سرسبز، تنها بودم و اون‌ها دورتر از من ایستاده بودند. به طرفشون دویدم اما بهشون نمی‌رسیدم. هر چقدر فاصله بین‌مون رو کمتر می‌کردم اون‌ها ازم دورتر می‌شدند. با عجز و ناتوانی...
  18. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۵ مامان و بابا رو هر کدوم قسمت مخصوص خودشون بردن. همراه بابا رفتم که همه دنبالم اومدن. نگاهی غضب‌آلود به عمو انداختم و از کوره در رفتم و با عصبانیت و صدایی که از شدت گریه می‌لرزید، برای اولین بار صدام رو برای بزرگ‌تر از خودم بلند کردم: - چرا ساکتی هان؟ ببین داداشت رو کجا...
  19. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۴ همون موقع دکتر با چهره‌ی گرفته و ناامید از اتاق بیرون اومد. همه هراسون به طرفش رفتیم. دکتر سرش رو بالا آورد و عینکش رو کمی روی بینیش جا به‌ جا کرد. قلبم از ترس تندتند تو سـ*ـینم می‌کوبید: - متاسفم هرکاری از دست‌مون بر می‌اومد براشون انجام دادیم خدا... حرف دکتر تموم نشده بود که...
  20. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۳ در بـ*ـغل مردونه و امنش جا گرفتم و‌ صورتم رو بـ*ـو*سید: - عزیز بابا خودت که می‌دونی عاشقتم! پس شما لطف کن مواظب خودت باش. لبخندی زدم: - چشم بابا جون. شما هم می‌دونی همه‌ی کسمی! خیلی بیش‌تر مواظب خودت و مامان باش. از بـ*ـغل بابا جدا شدم و به بـ*ـغل پر مهر و محبت مامان فرو رفتم و بی‌حرف...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا