خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

hdis

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
150
امتیاز
53
زمان حضور
14 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#شبیخون‌نیرنگ
#پارت۱۰

احساس بدی وجودم رو گرفت. دست دراز کردم و عکس سه نفری‌مون برداشتم. همون عکسی که ماه پیش توی حیاط روی تاب گرفتیم. خوشحالی‌مون و خنده‌ی از ته دل‌مون حتی از داخل عکس هم مشخصه.
چشم‌های میشی بابا می‌خندید. مامان با لبی خندون و نگاه گرمش نگاهم می‌کرد.
اون‌قدر به عکس خیره شدم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Tiralin و 3 نفر دیگر

hdis

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
150
امتیاز
53
زمان حضور
14 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#شبیخون‌نیرنگ
#پارت۱۱

کنار قبرشون نشستم و بی‌تابی می‌کردم که دستی روی شونه‌ام نشست:
- عزیزم با این گریه‌هات روح‌شون رو عذاب نده؛ می‌دونم سخته خدا صبرت بده.
نگاه اشکیم رو بهش دوختم. زن‌دایی مهناز بعد از این حرفش و سکوت من روی دو پاهاش نشست و مشغول خوندن فاتحه شد.
تقریبا از فرط اشک ریختن بیهوش شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Tiralin و 3 نفر دیگر

hdis

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
150
امتیاز
53
زمان حضور
14 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#شبیخون‌نیرنگ
#پارت۱۲

بیدار که شدم، متوجه حرف زدن عده‌ای بودم. از جا بلند شدم. آهسته از اتاق خارج شدم. همه دور هم جمع بودن:
- آقا مهدی؛ موضوع اینه تا چهلم همه‌ی ما دورش هستیم. بعد از چهلم همه از دور و برش می‌ریم و تنها می‌مونه. اون‌ وقته که متوجه می‌شه چی شده! اونوقت الهه طفلک تنها توی این خونه‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Tiralin و 3 نفر دیگر

hdis

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
150
امتیاز
53
زمان حضور
14 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#شبیخون‌نیرنگ
#پارت۱۳
چهل روز بعد...
غم از دست دادن بابا و مامان کم نشده بود اما تا حدودی قابل تحمل شده بود.
هیچ چیز تلخ‌تر از این نبود که جای حضور گرم مامان و بابا قاب سنگی باشه و همه محبتش مشتی خاک سرد بشه فاصله بین ما.
شاید تا امروز امیدم این بود اونها برگردن اما...سنگ سرد بهم یادآوری می‌کرد چه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Tiralin و 3 نفر دیگر

hdis

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
150
امتیاز
53
زمان حضور
14 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#شبیخون‌نیرنگ
#پارت۱۴
من موندم و خونه‌ای که تا یه ماه پیش یه خونواده‌ی شاد و خوشبخت سه نفره بودیم. خونه به اون بزرگی با همه وسایلاش برام ترسناک و تنگ بود.
گوشه‌گوشه خونه، بوی مامان و بابا رو می‌داد. حالم رو توی اون دقیقه‌ نمی‌تونم توصیف کنم. بغض با همه‌ی وجودش به گلوم چنگ انداخت. پاهام سست شدن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Tiralin و 3 نفر دیگر

hdis

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
150
امتیاز
53
زمان حضور
14 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#شبیخون‌نیرنگ
#پارت۱۵

صبح با زنگ‌های پی‌درپی در خونه از خواب بیدار شدم؛ گیج و منگ به اطراف نگاه کردم.
توی اتاق مشترک‌شون خوابیده بودم. از جا بلند شدم. قاب عکسی که از دستم افتاده بود رو برداشتم و نگاه سرسری بهش انداختم و بـ*ـو*سه‌ای به روی عکس‌شون زدم.
کمی گردنم رو چرخوندم که درد عمیقی گرفت. آخی گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Tiralin و 3 نفر دیگر

hdis

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
150
امتیاز
53
زمان حضور
14 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#شبیخون‌نیرنگ
#پارت۱۶
از امروز دیگه حوصله‌ی زندگی کردن ندارم. همه‌اش تقصیر من بود؛ اگه راضی نمی‌شدم برن، اینجوری نمی‌شد.
امروز هم مثل خیلی از روزهای دیگه با اصرار عمو به کارخونه رفتم. اداره کردن کارخونه‌ای که بابا اداره‌اش می‌کرد برام سخت بود. اما طبق خواسته‌اش امور کارخونه رو به دست گرفتم. هوای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، -FãTéMęH- و یک کاربر دیگر

hdis

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
150
امتیاز
53
زمان حضور
14 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#شبیخون‌نیرنگ
#پارت۱۷
نگاهی به سر تا پام انداخت. با لحن رنجیده‌ای زمزمه کرد:
-می‌شه ازت خواهش کنم لباست رو عوض کنی؟
چیزی نگفتم. سری از روی ناراحتی تکون داد. نگاهم رو تیام ثابت موند. شلوار جین با پیراهن سفید آستین سه ربعی تنش کرده بود. تک کت مشکیش روی صندلیش انداخته بود. دلخور در رو با ریموت باز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، -FãTéMęH- و یک کاربر دیگر

hdis

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
150
امتیاز
53
زمان حضور
14 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#شبیخون‌نیرنگ
#پارت۱۸
با خونسردی کمی نوشابه توی لیوان ریخت و به سوی من گرفت. لیوان رو ازش گرفتم. جرعه‌ای از نوشابه رو خوردم. ولی همچنان سرفه می‌کردم. سرفه‌ام بند اومد و ناباور لـ*ـب زدم:
- امکان نداره! داری شوخی می‌کنی مگه نه؟
بی‌خیال قاشقش رو از غذا پر کرد و نگاه قهوه‌ای روشنش رو دوخت به چشم‌هام و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، -FãTéMęH- و یک کاربر دیگر

hdis

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
150
امتیاز
53
زمان حضور
14 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#شبیخون‌نیرنگ
#پارت۱۹
زیرلب تشکری کردم و وارد اتاقم شدم.
از اون شب هر وقت مناسبی که گیر می‌آورد بحث خواستگاری رو پیش می‌کشید که با چشم غره‌های زن‌عمو و تشر عمو روبه‌رو می‌شد.
تیام اینقدر به این موضوع پیله کرد که امونم رو برید.
یه شب قبل اومدن عمو و تیام از سرکار که من نشسته بودم و نگاهم به فیلم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Essence و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا