خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
  1. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...با جیغ من یکی شد: - آیوان! آیوان به عقب پرتاب و پخش زمین شد و یک‌دفعه کل اون نورها ناپدید شدن و همه چی از حالت سکون خارج شد. ماشین با غرش بلندی تکون عمیقی خورد و با شدت زیادی به سمت و داخل دره سقوط کرد و من هم بین شیشه‌ی شکسته و سقوط ماشین، از پشت به داخل دره پرتاب شدم. #جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار
  2. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...که یهو صدای هانیه بلند شد: - بچه‌ها! صداش کمی مضطرب بود. من و آیوان و بقیه بهش نگاه کردیم و آیوان پرسید: - چی‌شده؟ سرعت ماشین رو کم کرد و گفت: - توی نقشه یه چیزی رو نشون می‌ده که ما هم انگار داریم بهش نزدیک می‌شیم. کامرون گفت: - اون چیه؟ هانیه مکثی کرد و گفت: - یه دره! #جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار
  3. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...ساعت، همه خوابیده بودن و من هم بین خواب و بیداری بودم که حس کردم کسی از چادر بیرون رفت. لای پلک‌هام رو باز کردم و سرکی کشیدم. کی بود؟ نیم‌خیز شدم و به دوروبر چادر نگاه کردم. همه خواب بودن و جای رویا خالی بود. سرم رو بالا گرفتم و به بیرون چادر نگاه کردم. نصفه‌ شبی کجا رفت؟...
  4. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...همه خندیدن و سینیتیا به شوخی گفت: - کل زورت همینه؟ جنی گفت: - پیرمرده دیگه. کامرون دهن باز کرد تا جوابشون رو بده که یهو صدای بوق بلندی از پشت سرمون به سمت بیرون قصر و جنگل شنیده شد. همه‌مون برگشتیم و شوکه به ماشین گنده‌ای که روبه‌روی دروازه‌ی قصر ایستاده بود، نگاه کردیم. #جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار
  5. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...و بعد خیسی رو توی دهنم حس کردم و سریع دستم رو پس کشیدم و بهش نگاه کردم. دندون تیز نیشم انگشتم رو بریده بود. شگفت‌زده به زخمم نگاه کردم و اون قطره‌ی کوچیک و براق خون کاملا وسوسه‌انگیز جلوه می‌داد. یه حسی درونم با نگاه کردنش بهش به تلاطم افتاد. - خیلی وسوسه‌کننده‌ست، مگه نه؟...
  6. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...گفت: - به نظرم قراره به یه سفر بریم. همه شگفت‌زده به آیوان زل زدیم و رویا هیجان‌زده گفت: - عالیه، من عاشق سفر و تفریحم. آیوان رو بهش جدی گفت: - این یه تفریح نیست و تو هم همین‌جا می‌مونی رویا. اخم‌های رویا تو هم رفت و گفت: - که یه تجربه بیرون از این قصر رو از دست بدم؟ هرگز...
  7. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...رو بگردیم؟ یهو همون لحظه کسی از دم در کتاب‌خونه گفت: - من می‌دونم چه‌طور باید حافظه‌ش رو برگردونیم. همه‌مون برگشتیم و با رویا که کتاب بزرگ و قطوری دستش بود و بین چهارچوب در ایستاده بود نگاه کردیم. رویا این حرف رو زد و بعد به من نگاه کرد و ادامه داد: - حافظه‌ی مادرم رو! #جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار
  8. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...می‌تونه روی همدیگه تاثیر بذارن و مهم‌ترین این‌که... مکث کرد و خیره‌ی کتاب شد. همه‌مون کنجکاو نگاهش کردیم و بعد از چند دقیقه که صبرم تموم شد، بلند گفتم: - چی؟ سرش رو بلند کرد و بهم نگاه کرد و گفت: - پیوند روح هانیه به روح تو باعث برگشت روحت به جسمت و درنهایت زنده شدنت شده...
  9. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...گفتم و هردو باهم خندیدیم. نگاهش کردم و بعد جدی‌تر ادامه دادم: - و تو باید قدرش رو بدونی؛ دقیقا همون کاری که اگه مادر من برمی‌گشت من انجام می‌دادم. باشه؟ لبخند زد و سر تکون داد و آروم گفت: - باشه. لبخند زدم: - خوبه. و دستش رو توی دستم فشردم و هردو به هم لبخند گرمی زدیم. ***...
  10. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...- ما این‌جا می‌مونیم تا کمی تجدید خاطره کنیم و ببینیم می‌تونیم حافظه‌ش رو برگردونیم. توام برو پیش رویا. نگاهی به افسانه که سردرگم بهمون خیره بود و بقیه انداختم. سعی کردم اصلا به آیوان که عصبی بهم زل زده بود نگاه نکنم و سر تکون دادم و بعد ازشون دور شدم و سالن رو ترک کردم. #جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار
  11. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...عصبی و متشنج بودن و حق هم داشتن. ولی ابهام پیش اومده بود و حالا این‌جوری توی خماری مجبور بودن این‌جا رو ترک کنن. کم‌کم کل سالن بزرگ خالی شد و پشت میز عریض دیگه هیچ‌کس نبود. توی کل سالن فقط من بودم، آیوان، افسانه، رویا، ایزابلا، کامرون، لنو، فاطمه، سینیتیا، جنی و سیسیلی. #جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار
  12. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...از یک‌دفعه‌ای اومدن رویا و این اتفاق یهویی کمی عصبی شده بود. رویا سر تکون داد و بعد برای چند لحظه از سالن خارج شد. کمی بعد دست در دست یک نفر دیگه پا به سالن گذاشت و با هم از بین جمعیت رد شدن و به طرف ما اومدن. شوکه به کسی که کنار رویا بود نگاه کردم. اون، اون افسانه بود! #جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار
  13. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...و ایستاد. بلند گفت: - امیدوارم از نوشیدنی‌هاتون لـذت برده باشید. حالا من قصد دارم عضو جدید آدمیزادی رو که موقتاً اومده تا اینجا مستقر بشه خدمت همگی شما، معرفی کنم. اون این رو گفت و بعد نگاهش رو به طرف من گرفت و با چشم‌های بنفش رنگش بهم خیره شد و دستش رو به سمتم دراز کرد. #جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار
  14. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...که البته معلوم هم نبود کدومشون اصلیه و کدوم خون‌خوار. دیشب اصلا یک نفر هم ندیدم و حالا این همه شلوغ شده. احتمالا همه دارن به دستور آیوان توی اون سالن اصلی جمع می‌شن. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم بدون هیچ استرسی و زیر نگاه‌های عجیبشون، ازشون رد بشم و به‌ سمت سالن اصلی برم. #جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار
  15. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...سمت تـ*ـخت رفت که یهو نگاهم به پیرهن سفید و کثیفش و سرو وضع غیر جالبش افتاد و سریع گفتم: - یک دقیقه وایستا! ایستاد و به سمتم چرخید و سوالی نگاهم کرد. لبخند مسخره‌ای زدم و گفتم: - آم... به‌نظرم قبل از استراحت بهتره یه حموم سریع کنی و لباس عوض کنی. من لباس اضافی زیاد دارم. ***...
  16. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...کی هستی؟ سرش رو تکون داد و گفت: - نمی... نمی‌دونم. من چشم با... باز کردم و دیدم که... که تو یه جای تاریکم و یکی... یکی هم بالای سرم بود، منم... منم ازش فرار کردم و از پنجره... پنجره پایین پریدم ولی... هیچیم نشد! انگار کم‌کم داشت لکنتش کم می‌شد و حرف زدن براش عادی می‌شد. #جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار
  17. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...دوباره به اون زن دیوونه و ژولیده نگاه کردم که گهگاهی زمین می‌خورد و دوباره بلند می شد و سردرگم به اطرافش نگاه می‌کرد و سعی می‌کرد جایی رو برای رفتن پیدا کنه. یعنی کمکش نکنم؟ مگه دلم میاد؟ اون واقعا اوضاعش خیلی بد بود. نفس عمیقی کشیدم و تصمیم گرفتم به اون زن بیچاره کمک کنم...
  18. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...اون درحد گذشته‌ی آیوان بی‌رحم و وحشی و خطرناک نبوده. ولی نمی‌دونم چرا بی‌دلیل ترسیده بودم و قلبم تندتند می‌زد. شاید به‌خاطر شوکی بود که دیدم یهو زنده شد. اون مرده بود، کاملا شبیه یه مرده بود. رنگش، چروک‌های پوستش و پوسیدگی‌هاش. اون مرده بود ولی حالا کاملا زنده جلومه! #جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار
  19. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...چسبیده باشن، تلاش کرد و لـ*ـب‌هاش رو کشید تا از هم باز بشن. من فقط شوک‌زده و ترسیده شاهد این صحنه بودم. اون زنده بود یا مرده؟ چشم‌هاش بسته بودن؛ اما داشت حرکت می‌کرد. لـ*ـب‌هاش بالاخره از هم باز شدن و تونستم پوست لـ*ـب‌های خاکستری و بی‌رنگش رو ببینم که با از هم باز شدنشون کنده شدن...
  20. ~Kimia Varesi~

    رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...فوت کردم و بعد آروم به داخل تابوت گردن کشیدم. از چیزی که می‌دیدم شوکه شده بودم و چشم‌هام جوری گرد شده بودن که هرآن ممکن بود از کاسه دربیان. چیزی که می‌دیدم برام غیرقابل هضم بود. نمی‌تونستم باورش کنم؛ اما دقیقا جلوم بود و داشتم می‌دیدمش. اون کاملا واقعی به‌نظر می‌رسید. #جلد_دوم_اصیل_و_خونخوار
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا