خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: دیجور

  1. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...قند را در دهانم انداخته بودم و حال فنجان را به لبانم نزدیک می کردم که دستم متوقف شد، نگاهش کردم. دور دور یعنی چه؟ سوالی گفتم: -دور دور؟ نگاهی به ثریا کرد که سرش گرم گوشی و ترکاندن آدامسش بود، خودش را نزدیک تر کشاند و گفت: -پاشو بریم تو اتاق، می ترسم مامان بشنوه! رمان 98 رمان 98| دانلود رمان...
  2. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...بود و من بیشتر از جانم دوستش داشتم. دستانش که دور کمرم پیچیده شد شانه هایش لرزید، سرش میان موهایم فرو رفت و هق هقش دلم را خون کرد. زار زدن های نسترن، گریه های مهلا و گیسو هم باعث نشد از آ*غو*شش جدا شوم. چشمانم را بستم و نفهمیدم چه قدر طول کشید که بی هوش شدم! *** #دیجور رمان 98 رمان 98| دانلود رمان
  3. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...دستم را با یک دستش گرفت، چانه ام را آرام به سمت بالا آورد و لرزان گفت: -چرا نگام نمی کنی؟ می ترسی ازم؟ مگه من مثل اون حسام عوضیم که... چشمانم را باز کردم که دو قطره اشک همزمان از چشمانم سرازیر شدند، وحشی نگاهش کردم و با صدایی که سعی داشتم بالا نرود گفتم: -بسه! #دیجور رمان 98 رمان 98| دانلود رمان
  4. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...نگرانی ای مشهود موج می زد که درکش می کردم؛ از فردای امشب می ترسید، مثل خودم! وقتی دیدم ایستادنم آنجا دردی را دوا نمی کند، بشقاب را روی میز گذاشتم تا بعد توسط مهلا داخل ماشین ظرف شویی قرار گیرد، خودم هم مثل امیر زیر لـ*ـب تشکری آرام کردم و به سمت اتاقش به راه افتادم. #دیجور رمان 98 رمان 98|...
  5. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...گیسو سرش را پایین انداخت، اما امیر مثلا بی توجه به حرفم، عقب کرده و گفت: -شام حاضره! و بعد رفت و در را همانطور نیمه باز رها کرد. بازوی گیسو را گرفتم که به سمتم چرخید، لبخندی به رویش زدم ولی اشک های حلقه زده در چشمانش با آن لبخند بی جان من مگر پاک می شد؟ #دیجور *** رمان 98 رمان 98| دانلود رمان
  6. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...گیسو کنارم نشسته است. از گوشه ی چشم نگاهش کردم که با لبخند دستم را میان دستانش گرفت و گفت: - تو این دو سال هممون به یادت بودیم گندم! اما خودتم می دونی که راه سختی در پیش داری، نه تنها تو بلکه همه ی ما؛ اینو گفتم بدونی که ما تا آخرش پشتتیم، حتی اگه تو جا بزنی! رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
  7. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...فهیمه در گوشم زنگ خورد، دلخور و ناراحت نگاهم را از چهره اش گرفتم و با احمد وارد خانه شدیم. امیر را نمی دیدم اما بوی خوش قورمه سبزی و دکور سنتی خانه که هیچ تغییری نکرده بود هوش از سرم می برد و از فکر امیر خارجم می کرد! زمزمه های احمد کنار گوشم باعث شد چشم ببندم. رمان 98 رمان 98| دانلود رمان...
  8. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...نمیدانستم چرا میخندم. هیچ کدام از حرکاتم تحت اراده ام نبود، اما خندیدنم شاید واکنشی بود به آن همه دلتنگی دوطرفه میان من و او. با کف دستش اشک هایش را پاک کرد که امیر دستش را دور شانه های هردویمان انداخت و رو به گیسو که فین فین می کرد گفت: - بزرگت کجاست ضعیفه؟ رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
  9. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...را گزیدم و رو گرفتم از آن چشمان براقی که بی مهابا به چشمانم خیره بود. به کوچه ی خوش رنگ و لعابمان خیره شدم، یادم آمد روزی را که با گریه گل های همسایه را کنده بودم! یادم آمد که وقتی از این خانه می رفتم، برایم مثل برزخ می نمود! دلم سوخت، دلم به خودِ بی پناهم سوخت. رمان 98 رمان 98| دانلود رمان...
  10. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...میشدی که چرا زشت بودم! خندید و چیزی نگفت. با مرتب کردن سرو وضعم زیر بازویم را گرفت و کمک کرد از اتاق بیرون روم. در را که باز کرد قامت بلند و ورزیده امیر را تکیه زده به دیوار دیدم. گوشی به دست مشغول صحبت بود، ابروهایم بالا پرید، کی گوشی اش را برداشته بود؟! *** رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
  11. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...با آن دکور به شدت ساده اش مرا به شدت خسته کرده بود. به کمد دیواری خالی چشم دوختم، لبخند پر غمی روی لبانم نشست؛ چه قدر تنهایی گندم که حتی کمد دیواری بیمارستانت هم خالی است! چشمانم را بستم و نفهمیدم تاثیر چه بود، که سریعا خوابم برد و مجال فکر کردن هم به ذهنم نداد. رمان 98 رمان 98| دانلود رمان...
  12. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...شدم. یک تای ابرویش را بالا انداخت و گفت: - چیه؟ چانه ام را بالا انداختم که باعث شد لـ*ـب پایینم آویزان شود، سر به زیر شده و در حالی که با نارضایتی نه چندان محسوسی، مانتو و شال را برانداز می کردم لـ*ـب زدم: - اگه شالی که می‌گرفتی سبز بود، عملا با بادمجون یکی می‌شدم! رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
  13. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...کنارم روی تـ*ـخت نشست و قاشق را که هنوز در هوا مانده بود از دستم گرفت و داخل بشقاب رها کرد، مقداری سوپ روی میز ریخت؛ میز را به عقب هل داد تا جای بیشتری برای نشستن داشته باشد. کامل به سمتم چرخید و یک پایش را تا زانو روی تـ*ـخت گذاشت. خیره در چشمانم گفت: - بهت چی گفتم؟ رمان 98 رمان 98| دانلود رمان...
  14. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...بستم، اما انگار بیخیال نمی شد، دو مرتبه با حرص بیشتری مشغول لگد زدن به بدن بی جانم شد، دیگر حتی دردی هم احساس نمی کردم، دیگر هیچ چیز نمی فهمیدم. ضربه ای که به سرم خورد چشمانم را سیاه کرد، در لحظه ی آخر کَل علی را دیدم که در را شکست و وارد حیاط شد؛ دیگر هیچ! *** رمان 98 رمان 98| دانلود رمان...
  15. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...منقبض بود نگاه کردم، می فهمیدم قبول دارد یک به یک حرف هایم را. می دانست عرضه ی همین «داغ گذاشتن» را هم ندارد. پوزخندی که رو لبانش نقش بست متعجبم کرد، آرام گوشه ی لـ*ـبش را خاراند و گفت: -دسترسی به اون ندارم... به شکمم اشاره کرد و خبیث ادامه داد: -به این که دارم! رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
  16. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...به ذهنم رسید قربان صدقه اش بروم، مادرش همیشه اورا این چنین آرام میکرد. چانه ی لرزانم را منقبض کرده و لـ*ـب زیرینم را به دندان کشیدم؛ هنوز نگاهم میخ دستش بود که مشتی در دهانم کوبید و نعره کشید: -خفه شو آشغال، خفه شو عوضی. کاری کردی که نمی خوام دیگه ریختت رو ببینم! رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
  17. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...بودند انداختم، خم شدم و توپ چهل تیکه شان را برداشتم. توپ پر چرکی به نظر می رسید و همچنین کم باد؛ اما میدانستم که به همین هم راضی اند و خدارا هم شکر میکنند! پسر بچه ای با موهای وزوزی که مرا یاد سیم ظرفشویی می انداخت جلو آمد و با لحن بچگانه اش گفت: -بدش به من! رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
  18. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...کاش همه چیز به آسانی نوشتن روی کاغذی بود که بعد به دست کسی بدهی، بگوید «تو برو، من درستش میکنم!». کاش همه چیز آسان بود، کاش همه چیز آب میشد و می‌خوردمش تا بفهمانم آب خوردن برای گلویی که بغض دارد هم آسان است. آهی کشیدم، تشکری زیر لـ*ـب کرده و از اتاق بیرون زدم. رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
  19. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...بی خیال همه چیز شو و بگو! لـ*ـبم را که دومرتبه خشک شده بود کمی تر کرده و گفتم: -ب...بله، جناب سروان! نمی دیدمش، چون دومرتبه سر به زیر انداخته بودم. نمیخواستم فکر کنم، چون سوال یا حرف بعدش برایم حکم مرگ و زندگی را داشت. صدایش کمی کنجکاوتر بلند شد: -از کی!؟ رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
  20. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...فقط به خاطر ریش و سبیلش جذبه دارد، ترسناک نیست! تو حق نداری مردی با هیبت این پلیس را با «او» مقایسه کنی. مرد درجه دار کمی خود را روی صندلی اش جلو کشید، دستان بلندش را درهم پیچید و روی میز گذاشت، لـ*ـب هایش را پشت گره دستانش پنهان کرد و گفت: - بفرما بشین دخترم! رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا