خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: دیجور

  1. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...توعه و توهم عمه امی، امیر هم برادر توعه پس عمومه. کجای این نسبت های فامیلی مورد داره که هربار جبهه میگیری؟ اگه از عمه بودن بدت میاد، بهت میگم خاله! آدم بودن یادت رفته؟ دوبار بابابزرگ بهت گفت قند عسل فکر کردی ارباب خونه و منطقه ای؟ چه اخلاق مزخرفی داری به خدا گندم به هیچکدوم از ماها نبردی! #دیجور
  2. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...طویله نیست که سرتو میندازی پایین و میای داخل. اتاقه! بی توجه به من با حالت پر از قهر و ادعا، نگاهی به اتاقم کرده و بی توجه گفت: _آره میدونم طویله نیست، منم اومدم که ببرمت طویله! ابرویی بالا انداختم اما او حتی فرصت اینکه حالت حرصی ام بیشتر شود، ادامه داد: _امیر غذا خریده، بیا بیرون بخور. #دیجور
  3. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...حالتم را از دست نداده و گفتم: - نه آخه همچین سوالِ سوال هم نبود، جوری گفتی انگار من رفتم آدرست رو لو دادم تو هم مثلا مچم رو گرفتی! معترضانه و کمی بلند نامم را صدا زد، کم نیاورده و درحالی که دومرتبه روی تـ*ـخت می نشستم، چشم هایم را گرد کرده و گفتم: - امیر اردلان! #دیجور رمان 98 رمان 98| دانلود رمان
  4. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...که جای جای خانه گذاشته بودند. همیشه از رنگ زرشکیشان بیزار بودم! نمی دانستم خانه با طرح و رنگ سنتی، شیشه های رنگارنگ و فرش های دست بافت، چه نیازی به مبل و کاناپه داشت؟ چند پشتی کار را راحت تر و فضا را منسجم تر می کرد، اما این ها دستورات عمه جانمان بود دیگر! #دیجور رمان 98 رمان 98| دانلود رمان
  5. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...پیشانی ام را روی میز گذاشتم. صدایی در ذهنم گفت «چه خبرته گندم؟ به گیسو چه کار داری؟» اما توجهی نکردم. تنها کسی که برایم بود خودم بودم، و آینده ام با امیر! دیگر به هیچ چیز فکر نمی کردم، من و امیر خوشبخت می شدیم، میدانم. امیر قول داده بود، امیر می توانست، بلد بود! #دیجور رمان 98 رمان 98|...
  6. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...اون امیر قلاده‌ت رو شل کرد داری پاچه مارو میگیری؟ به سمیرا چه مربوطه که تو با عمه مشکل داری؟ باهاش قهری به درک، من که باهاش قهر نیستم؛ اگه هم بیاد به خاطر من میاد. توهم وکیل وصی درِ خونه نیستی که بخوای عبور مرور آدمارو کنترل کنی! یکم آدم شو گندم می فهمی؟ آدم شو! #دیجور رمان 98 رمان 98|...
  7. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...باید خودم می گفتم، باید از خودم می شنید که تک دختر حاج فهیم سلطانی، قصد ازدواج با تک پسر میرزا عباس را دارد! باید از خودم می شنید که چه در سر دارم، و چه در دل! دستم را که فشرد به خود آمدم. نگاهش کردم که گفت: - می دونم بابا، بگو! بغض کرده و گفتم: - ببخشید! #دیجور رمان 98 رمان 98| دانلود رمان
  8. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...برای خرید رفته بود. با دیدنم لبخند کوتاهی زد و دستش را به سمتم دراز کرد؛ لبخند کوتاهی زدم، می دانستم حال جایم امن است. به سمتش رفتم، زیر آن لحاف مخملیِ قرمز رنگ عجیب شبیه پدر بزرگ های داستان ها شده بود. کنارش روی تـ*ـخت نشستم و گفتم: - سلام به سالار و سَرور خونه! #دیجور رمان 98 رمان 98| دانلود رمان
  9. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...از امیر داشتم: - مدرسه ای؟ مگه نگفتی نمیرم؟ - با سمیرا اینا کار نداشته باش تقصیری ندارن که! فهمیدم سمیرای بی شرف خبرچینی ام را پیش امیر کرده؛ پنبه را با حرص روی میز رها کرده و پیامش را جواب دادم: - نترس عشقم! فقط باید یاد بگیرن دفعه دیگه تک خوری کنن، تک پر میشم! #دیجور رمان 98 رمان 98| دانلود...
  10. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...جیغ زد: - قرار شد باهم بپریم! دومرتبه قهقه ام فضا را شکافت. می دانستم باید سریع تر بپریم، وگرنه ممکن بود نقشه هایمان عملی نشوند؛ چه قدر برای این روز صبر کرده بودیم! نگاهش کردم، خندید و شمرد: -یک، دو، سه! پریدم، پریدم و ندیدم که چه شد! خدایا، دارم میام پیشت! *** #دیجور رمان 98 رمان 98| دانلود...
  11. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...که بلند و با گریه گفت: -جون امیر؟ مردمک چشمانم لغزید و روی صورتش ثابت ماند، گفتم: -ازت متنفرم! به اشکی که چکید و در میان ریش های چند روزه اش گم شد نگاه کردم. مثل چوب خشک شده بود، حتی مردمک چشمانش هم تنگ و گشاد نمیشد، کشته بودمش؟ اشکالی نداشت، من هم مرده بودم! #دیجور رمان 98 رمان 98| دانلود رمان
  12. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...چیزی روی بازویم را حس کردم ولی توجهی نکردم چیست و چرا می سوزد. به جیغ هایم ادامه دادم و داد زدم: -می خوام برم پیش بچه ام، بچه ام رو می خوام...بچه ام... کم کم پلک هایم سنگین شد و داد و بی داد هایم به زمزمه تبدیل! نفهمیدم کی و چطور روی دستان امیر بی هوش شدم. *** #دیجور رمان 98 رمان 98| دانلود رمان
  13. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...غم دنیا رو دلته ولی این که خودت رو در همه حال بی خیال نشون میدی... پوزخندم را که دید حرفش را ادامه نداد. رویم را گرفتم و با همان پوزخند گفتم: -نظرم عوض شد! متوجه شدم که تعجب کرد. بدون چرخاندن سرم به سمتش از گوشه ی چشم نگاهش کردم و ادامه دادم: -دیگه درکم نمی کنی! رمان 98 رمان 98| دانلود رمان...
  14. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...مدرسمون وقتی می خواستن درمورد خوشبختی انشا بنویسن، می گفتن گندم! مادرم تو دوازده سالگیم مرد، همون موقع اون گندم خوشبخت، خوشبختیش ته کشید! مرگ مادرم شد شروع همه چیز! همه ی اتفاق ها از دوازده سالگیم شروع شد و تا همین الان ادامه داره دکتر! دوست داری بشنوی؟! *** رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
  15. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...گذشته اش برایش روشن شده بودند. شرمندگی در نگاهش نبود اما می دانستم حرف هایم برایش خیلی بیشتر از تصورم گران تمام شده اند! خوشحال بودم که پیروز این میدان من بودم، با تمام زخم هایی که بر روح و جسمم خورده بود باز هم من بودم که یکه تازی می کردم و حق تماما با من بود! #دیجور رمان 98 رمان 98| دانلود رمان
  16. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...می خواست آرام باشم ولی آرامش حق من نبود، این دنیا فرصت آرام بودن را در همان 12 سال ابتداییِ زندگیم به من داد و بعد از زندگی ام گرفتش! گریه هایم آن قدر رقت انگیز بود که دل خودم هم می سوخت. خود را روی خاک انداخته و زار زدم، آن قدر که نفهمیدم چه وقت بیهوش شدم. *** رمان 98 رمان 98| دانلود رمان...
  17. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...از جان برای پاشا بگو. خدا برای احمد و مهلا نگهش دارد! خنده اش که تمام شد و نگاه شیفته ی مرا دید لبخند بچگانه و شیرینی زد و گفت: -مانی قراره واسم ماشین بخره! به حرف بی ربطش لبخند بی جانی زدم و برای بار هزارم به او اشتباهش را گوش زد کردم و گفتم: -مامانی، نه مانی! رمان 98 رمان 98| دانلود رمان...
  18. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...نبود. دوباره جیغ زدم: -بچه‌م! امیر بچه‌م چرا ساکته؟ حالا انگار صداهای اطرافم واضح می شد، گریه های اطرافیانم و داد و بیداد های امیر که معلوم نبود به چه کسی نسبتشان می دهد گوش هایم را خراش داد. صورتم را روی صورت کودکم گذاشتم و چشمانم بسته شد؛ خدایا، دیدی؟ *** رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
  19. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...عفریته بود، خوب می دانستم! گیسو که نگرانم شده بود تکانم داد و گفت: -گندم خوبی؟ نگاهش نکردم، اصلا گیسو که بود وقتی من تمام عقل و ذهن و قلبم را کودکم پر کرده بود؟ گلویم خشک شده بود و به جایش تمام بدنم را عرق خیس کرد، تلفن را در دست فشردم و لرزان گفتم: -تو..تو... رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
  20. ~PARLA~

    بـــــــرگزیده رمان دیجور | ~PARLA~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...پارتنر و چه میدونم دوست دخترش! از ثریا انتظاری نمی رفت، دست پرورده ی عمه فهیمه همین میشد، ولی سمیر...چی بگم؛ با ثریا مسخره ام می کنن و می گن مثل بچه ننه ها همش وصلی به مامان. ولی گندم، آخه... میان حرفش پریدم و حین فشار دادن شانه اش گفتم: - تو نباید گول بخوری! رمان 98 رمان 98| دانلود رمان #دیجور
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا