رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...به قاتل زنجیره ای...
همهی این دردا هم از یه سندرومی به اسم قلب شکته نشأت میگیره...
جالب تر این که دانشمندا یه دارویی رو برای بهبود قلب شکسته پیدا کردن...
اما نمیدونن که قلب وقتی بشکنه، خیلی بد میشکنه و پودر میشه...
و دیگه با هیچ چسب و دارو و درمانی نمیشه کاری کرد مثل اولش کار کنه... :)
#قلمِ_گل
...بهش فکر میکنن که چه خاطراتی داشتن و چه خاطراتی میتونستن داشته باشن...
قلبشون تاریک میشه چون آدمای اطراف اونارو با بیرحمی ازشون گرفتن...
این آدما دیگه چیزی برای از دست دادن ندارن پس تا تهش میرن...
بترسید از این آدما ...
مخصوصا اگر یه بخشی، حتی یه سر سوزن از این تغییرات گردن شماست ... :)
#قلمِ_گل
...یه قیچی میگیری دستت و تو بین این قهقهه ها...
موهاتو از ته میبری...
و زمانی که موهای تو دستتو میبینی ...
قلبت سیاه میشه و خالی از هر حسی...
فقط ضل میزنی به آینه و میگی...
"من این نبودم... کسایی که این منو ساختید... ممنون ولی باید از من بترسید...
این من جدید دیگه به هیچکس رحم نمیکنه..." :)
#قلمِ_گل
......
آهنگایی که باهاشون خاطره داریمو گوش میدیمو...
زیر بارون قهقهه میزنیم...
اونقدر بلند که صدای قهقههمون خورده شیشه های دلو غرورمون که هیچی، زمین و زمانو می لرزونه...
وقتی یکیو تو این حال دیدین بهش نگین دیونه...
حتی حالشو هم ازش نپرسین...
فقط برین کنارو راهو براش باز کنید همین... :)
#قلمِ_گل
...جونمو برای شنیدنشون کنار گذاشتمو ...
تو هیچوقت صادقانه نگفتی...
واس تموم اون لحظه هایی که میتونستم دستتو بگیرم ولی دریغ کردی...
ببخشید...
حتی بخاطر تموم اون دعواها و بدخلقیات...
بخاطر تموم اون دلخوریایی که به وجود آوردی و من بجات عذرخواهی کردمو تو ...
با بیرحمی گفتی نمیبخشم و رفتی ... :)
#قلمِ_گل
سخته بخوای خودت باشی اونم وقتی که...
کل دنیا متحد شدن وَ دارن به عقب حلت میدن...
کسی اون عقب نیست تا بگیرتتو تکیه گاهت باشه ...
پس از مرز دنیا پایین میوفتی و توی یه گودال سیاهی غلت میخوریو بعد از یه پلک زدن...
خودتو جلوی آینه با یه نگاه یخ زده با یه تیغ روی شاهرگ خاطراتت پیدا میکنی ... :)
#قلمِ_گل
...اینجا اضافیای...
رفتم طرفش...
گفت: مگه نمیینی ازت خستم؟ ...
دستشو گرفتم...
کشید عقب دستشو...
محکم تر گرفتم ...
منو کشید از یه بلندی پرتم کرد وسط یه سیاهی مطلق...
با گریه از خواب پریدم ...
دستم هنوز گرم بود...
همونجا احساساتمو کشتم تا دیگه ...
این حس داشتن در عین نداشتنو تجربه نکنم ... :)...
قرار بود مثل کوه پشتم باشی...
ولی عمیق ترین دره جهان شدی...
من چیز زیادی نمیخواستم ...
فقط یه تکیه گاه میخواستم...
یه آ*غو*ش امن...
یه لبخند با محبت ...
یه دوستت دارم بی منت ...
یکم آرامش خاطر بخاطر بودنت...
من همینا رو میخواستم... :)
#قلمِ_گل
...اجازه میده خوردت کنه و توام مجبوری خفه خون بگیری تا به اهالی دنیا بر نخوره ...
پس تویی که کسیو نداری حامیت باشه احمق نباش و هیچوقت گریه نکن ...
اگر بغضت گرفت نفس عمیق بکش ...
پلک بزن...
سرد و سیاه شو...
محکم از جات پاشو ...
کنارشون بزار ...
تا بفهمن بیخودی برای زمین زدنت مایه گذاشتن... :)...
...برداشتیم ...
تصمیم گرفتیم بزاریم سیاهیِ بی احساسی قلبمونو بگیره تا بیشتر از این آسیب نبینیم ...
ولی همه چیز اونجایی بد تر شد که برای مهار اشکامون بلند قهقهه میزدیم. طوری که وقتی صدامون کل دنیارو میلرزوند ...
همه نگاه کردن و با قضاوت از روی ظاهر گفتن : ...
خوشبحالشون هیچ غمی ندارن ... :)
#قلمِ_گل
...بلند ميشه و ميگه نگران نباشيد من خوبم و با لبخند دست تکون میده...
وبعد چند قدم اونطرفتر میفته روی زمین و مستقیم تا خود خدا با آرامش پرواز میکنه... :)
***
اون چیزی که بتونه منو مثل قبل کنه..
تغییر نیس...
معجزه اس ...
که این روزا کلا نایابه و زمین و زمانو بهم بدوزی بازم پیداش نمیکنی... :)...
...خوردم ...
با بی حسی عکسو گذاشتم رو پروفایلم و تصمیم گرفتم برم بیرون ...
درو که باز کردم رفتم توی خیابون صدای بوق متمددی اومد...
آروم چشمامو بستم و زیر لـ*ـب گفتم: هیچ وقت نمیبخشمت ...
توی اون لحظه فقط یک جمله توی ذهنم نقش بست:
دوستم منتظر باش منم دارم میام پیشت ... دیگه تنها نیستی ... :)
#قلمِ_گل
...کسی که فقط یه قدم برات برداشت ، نباید دو کیلومترو با پای پیاده بری...
دقیقا اشتباه ما قلب سیاها همینجا بود ...
اطرافیانمون بخشی از ما نبودن ...
تمام ما بودن ...
برای همین بعد رفتنشون احساس خالی شدن و پوچی کردیم ...
قلبای سیاه دیگه این اشتباهو تکرار نکنید ... خودتون باشید ... توروخدا...! :)...
...قلبمون سیاه و خالی از احساس شد این بود که با هرکسی آشنا شدیم بهش گفتیم :
خنده هات مال خودت...
غمات مال خودم...
خوبیات مال خودت...
بدیات مال خودم...
خوشیات مال خودت...
سختیات مال خودم...
تو یک جمله اگر بشه دلیل حال بدمونو توضیح داد همین جملس...
که تبدیل شد به بزرگ ترین اشتباه زندگیمون... :)...
...چقدر بهت اهمیت میدن ، چقدر براشون مهمی ...
اما همین آدما سال تا سال سراغی ازت نمیگیرن ...
و فقط کافیه مشکلی برات پیش بیاد و ازشون کمک بخوای ...
جوری ناپدید میشن که یادت میره اصلا همچین آدمایی تو زدگیت بودن یا فقط توهم زدی...؟
دیگ واقعا دارم شک میکنم کی اینجا قلب نداره و قلبش سیاهه...! :)...
...و بـ*ـغلشون کنی که با حرفا و کاراشون نابودت کردن اینکار ذره ذره آبت میکنه ...
اینکه باید خودت بزنی به بیخیالی
و تموم اون حسا و خاطرات بدو پشت یه دیوار به اسم " لبخند " حبس کنی، مثل خوره از درون میخورتت ...
و عذاب آور ترین لحظه اونجاییه
که آرزو میکنی کاش هیچوقت این آدما رو نمیشناختی ... :)
#قلمِ_گل
...مرکز احساساتم اما اونا چیکار کردن ....
"تنهام گذاشتن"
حالا که سال جدیده پای سفره هفت سین سیاه دلم درحالی که دارم سین هاشو میشمرم : سر درد ، سرما ، سنگ بودن ، سیاه شدن احساس ، سبدی از غم ، سد اشک ، سوگواری برای امید ها .....
قول میدم که دیگه هیچوقت به یاد نیارم که اصلا وجود داشتین .......
#قلمِ_گل
...اعتقادات و باورها و اعتماد های نابجاشون هستن ...
اینا رو اذیت نکنید و بهشون نگید سال خوبی داشته باشی، موفق باشی، شانس بیاری و...
اینا دیگه هیچ امید و باوری به سال جدید و قدیم و شادی و شانس و موفقیت ندارن ...
اینا همونایین که قید همه چیزو زدن و قبلشون سیاه شد تا دیگه کسی بهشون خنجر نزنه...
آدما گاهی از همه درد و رنجاشون به سطوح میان ...
دیگه جایی واسه ذخیره خاطرات خوب ندارن...
پس تصمیم میگیرن مثل حافظه گوشی همه چیز و پاک کنن ...
اما یهو جای خاطرات ...
تموم احساس و هرچیزی که درونشون بوده رو پاک میکنن... :)
#قلمِ_گل
......
و زمانی که قلبو روحتو به عنوان بها دادی،
ازشون چیزی جز یه جای خالی که با چیزی مثل قیر همونقدر سیاه و غلیظ درحال پر شدنه باقی نمیمونه ...
این چیز سیاه شامل خیلی چیزا میشه مثل دود غلیظی از غم، یه بارون پر از دلتنگی، یه دفتر خاطرات پر از حسرت، اما تو یه سری موارد خاص
اسمش " تنفره " :)
#قلمِ_گل