رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...گونهی او را بهنرمی نوازش کرد و گفت:
- بهم اعتماد کن عزیزم.
لیلی بیحرکت کاملاً مغلوب اشرافزاده اغواگر شده بود که بهآرامی زمزمه کرد:
- بهت اعتماد دارم.
جولیو نیشخندی زد و پیروزمندانه به لیلی خیره شد. همچنان صورت معصومانهی او را همانند عروسکی با قلب تپنده نوازش میکرد...
...گریهکنان درحالیکه میلرزید، دواندوان از خیابان شلوغ و پر رفتوآمد عبور میکرد. ماشینها با سرعت زیادی هنگام عبور او نگه میداشتند. او بدون هیچ توجهی، بهسرعت سعی بر عبور از میان آنها داشت و در افکارش به گریز و دوری از وحشتی که تمام وجودش را در برگرفته بود میاندیشید...
...- کلارا؟ آروم باش!
کلارا بدون هیچ توجهی آرامآرام روی چهاردستوپا مانند گرگی گرسنه سمت لیلی میخزید. صدای نینا همانند صدایی بیاهمیت و مزاحم در تارهای صوتی خونآشام منعکس و محو میشد. فقط ضربان نامنظم قلب دخترک نوجوان را میشنید و برایش لــذتبخشترین چیز در آن لحظه بود...
...به همراه داشتیم.
او نفس عمیقی کشید و جولی ادامه داد:
- البته باید بگیم که این پیشنهاد برای اولین بار توسط مردی به اسم جِفری کالینز به ما داده شد.
کاترین با چینی بین ابروهایش که گویی قبلاً آن را جایی شنیده باشد، فوراً سرش را سمت جولی برگرداند و با بُهت گفت:
- جِف کالینز؟...
...حالت سرخوشی درحالیکه تلوتلو میخورد گفت:
- امشب بیخیال همهچی میشیم. فقط مثل دخترای سرخوش نوجوون بالا پایین میپریم.
آنها لیوانهایشان را به هم زدند. نینا صدای آهنگی که از پخشکننده موزیک زبانه میکشید را بلندتر کرد و آنها با شور و شوق بیشتری شروع به پایکوبی کردند.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...رفت و گفت:
- لیلی؟ بیا بریم تو.
او لیلی را با خود داخل برد. کلارا مدتی با سکوت به کاترین خیره شد و بدون اینکه چیزی بگوید به راه افتاد.
سمت خانه میرفت که کاترین برگشت و به او خیره شد. میخواست چیزی بگوید که نفس عمیقی کشید و ناامیدانه با نگاهی گنگ، به رفتن کلارا خیره شد.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...کاترین لبخندی زورکی زد و گفت:
- من باهاش حرف میزنم.
کاترین میخواست از پذیرایی خارج شود که جولی برگشت و گفت:
- آه کاترین، من و بیل میخواستیم امشب برای شام بریم بیرون. اگه مایل باشین و شما هم با ما بیاین، به یه قرار کاری تبدیل میشه. درضمن ما موضوع مهمی برای بحث داریم.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...میشد، درون رگهای خونی آنها تزریق کرد.
همهچیز بیحرکت و ساکن شده بود. سکوت مرگبار در عمارت نقش بسته و تنها احساسی عمیق و سیاه در قلب منجمد خونآشام سایه افکنده بود. با این احساسی که او را دربرداشت، سمت در بزرگ و بیروح عمارت روانه شد و در هوای سرد و مهآلود ناپدید گشت...
کلارا
هیاهو، صدای ماشینهایی که در خیابان شلوغ و گمراهکننده، با سرعت درحال عبور بودند. مردم لندن که در خیابانها ریخته و ترس و هراس غیرقابلکنترلی در جایجای خیابانها زبانه میکشید، گویی روز رستاخیز فرا رسیده باشد.
عدهای که نام خود را شجاع نهاده بودند، سعی بر اعتراض و بههمریختن اوضاع را...
مقدمه:
«سرشت انسان شریر نیست. هرگز نباید از سرشت انسان ناامید شد.»
مهاتما گاندی
***
تاریکی، عمق وجودم را در بر گرفته است و تنها به امید روشنایی صبحی دلانگیر از آن هستم. این امید هرگز از بین نخواهد رفت؛ زیرا میتوانم کورسویی از نور را در این شرارت عمیقی که قلبم را اسیر خود کرده، ببینم؛ اما...
...خیـ*ـانت، رسوایی و دردسرهایی عظیم، دامنگیر خانواده کلارکسون و اطرافیان آنها خواهد شد و کلارا بار دیگر خود را در میان زندگی فروپاشیدهاش خواهد دید. چهرههای نو و خطرآفرین بر شهر سیاتل سایه خواهد افکند و در این میان، پرده از رازها و پنهانکاریهای بزرگتری برداشته خواهد شد...