رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...آنجا را احاطه کرده بودند.
رگههای سرخ تابان چشمهای اشرافزاده را پوشاند و بهنرمی گفت:
- خواهران کلارکسون رو ببر مخفیگاه، جولی.
جولی با سرش اطاعت کرده و دستبهکار شد.
چشمهای میشی هراسان از بین شکافِ در به اتفاقات پیش رو خیره شده و وحشت وجود او را فرا گرفته بود.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...و با لـ*ـذت و آرامش در حال تماشای بازی بود یافت.
زمزمهکنان درحالیکه با نگاه یخی سردش او را زیر نظر داشت گفت:
- مجلس کامله و جولیو کنار شهردار نشسته.
کاترین که صدای او را در آن شلوغی به وضوح میشنید با نگاه شرورانهای به اشرافزاده، جواب داد:
- خوبه، نقشه رو اجرا میکنیم.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...کلارا سرش را به معنای تأیید تکان داد و گفت:
- اعضای مجلس اومدن، جولیو هم چند دقیقه قبل رسید.
نیشخندی مخوف بر چهره خونآشام نقش بست و با دندانهای خونآشامیای که بهآرامی در حال رشد بودند، حالت خشنود و خطرناکی روی چهره کاترین نقش بست و گفت:
- پس بریم برای شکار شبانه.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...با سردرگمی از جایش بلند شد و بهآرامی نزدیک سابین شد. کنار او ایستاد و با نگاهی که به پایین انداخته بود گفت:
- راستش من رازدار خوبی هستم.
سابین با چشمهای اروپاییاش که غم در آنها لانه کرده بود به چشمهای زیبای نینا خیره شد و پس از کمی مکث، لبخند ملیحی را به لـ*ـب نشاند.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...باشین.
کاترین در را باز کرد و آنها از کلاس خارج شدند. نینا با نگرانیای که چهرهاش را پوشانده بود به رفتن آنها خیره شد. او با بسته شدن در برگشت و به سابین که با نگاه اسرارآمیزی در حال نگاه کردن به او بود خیره شد.
سابین با کمی مکث گفت:
- یه چیزی هست که باید بهت بگم.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...پلهها پایین میآمد که جولی به او رسید و با چهرهای خشک و جدیت عمیقی گفت:
- میدونی که باید چیکار کنی؟
لیلی سرش را به معنای تأیید تکان داد و جولی گفت:
- خوبه.
جولی با حالت قبلیاش پرسید:
- میدونی قراره چیکار کنن؟
لیلی لبخندزنان جواب داد:
- از نقشه احمقانهشون خبر دارم...
...بهتر از این پیدا نمیکنیم.
کلارا مشکوکانه گفت:
- منظورت چیه؟
سابین با آرامشی که همیشه در حالت چهره و درونیاش داشت ادامه داد:
- امشب اینجا پر میشه از آدمای زیاد که سروصدای زیادی تولید میکنه. در ضمن، اعضای انجمن هم هستن و بیشک جولیو هم میاد. بهترین فرصت برای اتمام کاره...
...سعی بر پنهان ساختن خندههای بلندشان را داشتند که لیام هراسان به چهره شرورانه مربی که مضحکانه به او نگاه میکرد، خیره گشت.
آدرین با خندهای که سعی داشت آن را مهار کند، به لیام که ناامیدانه با شانههای افتادهاش همراه با آیزاک و مربی در حال رفتن به حیاط بودند، خیره شد.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...ترسیده باشد، به چشمان گشادشده لیام خیره شد و گفت:
- مطمئن باش اگه این مسابقه رو نبریم، مربی حسابی از خجالتمون درمیاد.
لیام با خنده بلندی گفت:
- حاضرم توسط یه خرس گنده گریزلی تو جنگل فراری داده بشم؛ ولی دست اون اَندرسون احمق نیفتم. مردک مثل خر میمونه؛ مدام جفتک میندازه.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...با بیتفاوتی رو به بقیه کرد و گفت:
- ما باید از دست جولیو خلاص بشیم؛ اما اول باید بفهمیم که اون خونآشامه یا نه...
و با نگرانی افزود:
- که البته امیدوارم خونآشام باشه!
سابین با خونسردی رو به کلارا گفت:
- کشتن اون کاملاً آسونه؛ چون تعداد ما بیشتره و قویتر از اون هستیم.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...شب شد و با حالت مزاح گفت:
- چرا باید بکشمت؟ بدون تو من چیکار کنم؟ تو مایه سرگرمی منی عزیز دلم.
کلارا با نفرت به او خیره شد و گفت:
- همهی این آتیشا از گور تو بلند میشه. بهتره از این به بعد مراقب خودت باشی؛ چون اگه کار اشتباه دیگهای بکنی، میفرستمت ته جهنم تا جزغاله بشی...
...و دلنشین فضا را پر کرده و در یک لحظه نور بسیار کم و ارغوانیرنگ، محوطه بار را پوشاند.
گویی خونآشام متوجه تغییر نبود و بیتفاوت به هر چیزی که در اطرافش اتفاق میافتاد به نوشیدنش ادامه داد.
نگاههای درخشان شکارچی بر او ثابت بود که با سرخوشی و لبخندزنان گفت:
- با من میرقصی؟...
...واضحتر و با سختی بیان کرد:
- منظورم خودمون هستیم.
نینا با بُهت آشکاری گفت:
- چی؟
کلارا بدون هیچ احساسی با نگاه سردی ادامه داد:
- همونطور که به بهترین دوستم، لیلی حمله کردم، میتونم به تو هم بکنم. باید از همدیگه دور بمونیم تا هیچ آسیبی بهت نرسونم؛ نه به تو و نه به لیلی.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...آن دو خواهر که به قصد کشت به همدیگر ضربههای مهلکی وارد میکردند، نعرهکنان گفت:
- دارید چه غلطی میکنید؟
نینا پس از سابین سر رسید و با دیدن چهره خونین آنها جیغکشان نام کلارا را بر زبان آورد؛ اما آنها در کار خود بودند و هیچچیز و هیچکس نمیتوانست مانع درگیریشان بشود.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...از او وادار میکرد.
جیغهای دختر مومشکی که با دیدن چهره واقعی هیولا دوست وحشتزدهاش را همراه خودش به بیرون از کمینگاه مرگ میکشید، او را بیشتر و بیشتر حریص میکرد. هیولای درونش او را وحشیتر و متمایلتر میکرد تا خودش را گم کند.
بهراستی این اتفاقات شوم پایان آغازش بود؟...
...گفت:
- آره پسر، تو کارت درسته. انگار میخوای همه افتخارات رو نصیب خودت بکنی.
لیام با شیطنت گفت:
- آره خب، میخوام توجه خوشگلترین دختر مارسویل رو به خودم جلب کنم. مگه بده که یه دوستدختری داشته باشم که چشم همه دنبالشه؟
آدرین مشتی به بازوی او زد و گفت:
- کرم موذی!
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...داشت که نگاه اسرارآمیزی به خود گرفت و گفت:
- چی میخوای یادم بیاد؟ هیچ کدوم تو حال خودمون نبودیم و چیز زیادی یادم نمیاد.
نینا که شوکه به نظر میرسید، سعی کرد چهرهای عادی به خود بگیرد و گفت:
- آره، من هم چیز زیادی یادم نمیاد. فکر کنم کاترین من و کلارا رو با خودش برد.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...جواب دادم:
- تو مدرسه.
شادی عجیب و غیرمنطقی در صدایش پیچید و گفت:
- خوبه دلبندم. هر روز خدا میری مدرسه و نمیخوام هیچ غیبتی داشته باشی؛ حتی اگه روز تعطیل باشه باز هم از روی محکمکاری میری. شیرفهم شد؟
با تعجب و گنگی به حرفهایی که میزد گوش سپردم و او بینفس ادامه داد:
#دامگسترانبازگشتتاریکی
...درمورد من چه افکار و احساساتی داشت؛ اما این برایم عجیب و غیرعادی بود که در این بازه زمانی که با او در حال صحبت بودم ضربان قلبش عادی و یکنواخت بود. شاید با خود فکر میکند که دیوانه هستم؛ یا شاید هم من اولین نوجوانی نیستم که با او روبهرو شده و ممکن است مواد مصرف کرده باشد...
...کند که جولیو بهسرعت و با آرامش قبلی گفت:
- باید مژده بدم که پرنده فراریتون، همونی که بلوند و شیرینه به قفس برگشته و شب در امن و امانه.
کاترین شوکه گفت:
- تو چی گفتی؟ لیلی کجاست؟
جولیو لبخندی زد و گفت:
- گفتم که، الان توی خونهی امنشه و داره خواب پرنس رؤیاهاش رو میبینه.
#دامگسترانبازگشتتاریکی