رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
روزی جوهر نویسندهی غم تمام خواهد شد.
روزی دگر اشکهایم با گونههای یخ بستهام مهمانی نمیگیرند.
روزی زخمهایم را کسی مرحم میبخشد.
روزی نالههایم برای برون رفتن ز دهانم سرکشی میکنند.
و روزی تمام این روزها، برایم تجربه خواهد شد.
#پیدایپنهان
#فاطمه_قاسمی
...این همه فاصله؟
چرا این همه سختی دادن؟
مگر آخرش، مهمان نکیرو منکر نمیشویم؟!
چرا گریه کنیم، وقتی که زود زود از اینجا میرویم و همه چیز تمام میشود.
رنجهارا چرا درکنج سـ*ـینه مفقود کردن؟
غم ها را هدیه دادن به همدگیر، چه سودی دارد؟!
وقتی همین روزها، با سوره اخلاص راهی میشویم.
#پیدایپنهان...
...است.
من میترسم، میترسم از دنیای که با نقطهای اشتباه، محرم مجرم میشود.
با جابه کردن حرفی، نگاه گـ*ـناه!
بااشباهی کوچک، خوبی ها دود!
من میترسم، میترسم از دنیای که از واقعیتها فرسنگها دور است.
از مردمی که پشت نقاب گم شدهاند!
آری، من از این پیداهای پنهان عجیب میترسم.
#پیدایپنهان...
...فانی پرت کند؛ اما ما، چه بی واهمه و بابهانه از قطار دورمیشویم.
ایستگاه به ایستگاه، دور و دورتر.
انگار یادمان رفته از کجا آمدهایم و به کجا میرویم.
مقصد نهای کجاست؟!
درایستگاه آخر، چندنفر بیشتر نیست واین است رسم بندگیما.
فراموش کردن و از یاد بردن.
بدجور گم شدهایم، نه؟!
#پیدایپنهان...
...مدادم را، همچون رقصندهای، روبرگ تاب میدهم.
به خودم که میآیم، میبینم باز دست دل، تورا نقاشی کرده.
شاید به خاطر همین، دوستانم قلمم را، قلم احساس میخوانند.
***
دست بردار باران!
من نه دگر اشکی برای ریختن دارم، نه چیزی برای باختن.
منم و یک قلب، که ضربههای آخرش را میزند!
#پیدایپنهان...
...نه هم صحبتی که دل و زبانش یکی باشد.
آخرش هم به دست یکی خواهم مرد
شاید اگر میدانستم عاقبت طعمهی عشق میشوم، هیچوقت از حدم نمیگذاشتم.
هیچوقت عشق را طلب نمیکردم.
هیچوقت بازی های کودکی را رها نمیکردم.
هیچوقت
هیچوقت
و آخر من ماندمو هیچوقت های تمام نشدنی...
#دلنوشته_رویای_ندیدنت
#فاطمه_قاسمی
...باری ازغم
که جرعت گفتنشان را نداری
وقتی همیشه کمک میکنی
نمیتوانی یکبار نه بگویی
چون دروغگو میخواننت
کم کم به تو خودپسند هم میگویند
آخرش هیچکس یک ممنون خشک و خالی به تو نمیگوید
گویا تو فقط آمدهای تا کمک حال دیگران باشی و خودت همیشه از غم و غصه و کمک تهی.
#دلنوشته_رویای_ندیدنت
#فاطمه_قاسمی
...نشسته ام.
تنهای تنها.
باخیال تو گاهی قدم میزنم.
بی توجه به سرماو سرخی دست هایم، تا انتهای پیاده رو میرم و فقط صدای خش خش له شدن برگها زیر پایم به گوشم میرسد
یادش به خیر پارسال همین موقع. من بودمو، تو بودی، حرف های عاشقانه..
دست در دست، و نگاهای خیرهی مردم.
#دلنوشته_رویای_ندیدنت
#فاطمه_قاسمی
...دختری یا پسر
کوچکی یا بزرگ
فاصلهات یک قدم است یا هزارن فرسنگ
فقط دلت میجوشد، برای یک بار دیدنش
گاهی حتی کنارت نشسته، اما باز دلتنگی
این دلتنگی هم فلسفه ی عجیبی دارد.
دورهات که بکند، کارت تمام است.
در شاد ترین مکانم غمگینی، اگر اوکه باید باشد، کنارت نباشد.
#دلنوشته_رویای_ندیدنت
#فاطمه_قاسمی
...بود.
گویا به اتشم کشیده اند..
با هرقطرهی اشکش خنجری به قلبم رفت..
نه هنوزم دوستش داشتم..حتی از اون سوی دنیا
حتی با همه ی بدی هایش...
باز دوستش داشتم.
با گریه خوابش برد.
برای بار آخر سرم را روی قلبش گذاشتم و بعد برای همیشه رفتم...رفتم از دنیای که هیچش معلوم نیست.
#دلنوشته_رویای_ندیدنت...
...هفده ساله ام. فقط همین.
هی بیخیال. عادت کردهام به این حجوم درد.
عادت کرده ام که برای نفسی دوباره، به قلبم التماس کنم.
عادت کرده ام به اشک ریختن.
میدانی؟ به ترس عادت کردهام.
از خوابیدن میترسم. ازبیداری بدتر.
اوایل تو بودی شاد بودم.
اما حالا از بودنت فقط میترسم.
#دلنوشته_رویای_ندیدنت...
...لابه لای موهایت تاب دهم، بی تابم کرده
بعضی وقتا دوست دارم فریاد کنم نامت را
اما حیف، حیف که این فریاد را فقط من و خدایم می شنویم
خوب است که می توانم از تو بنویسم
اما نوشتن از تو در عین شیرین بودن، تلخ ترینه نوشته هاست.
همچون فرهاد که تلخ تریت خاطره اش شیرین بود.
#دلنوشته_رویای_ندیدنت...
...لباس مردانه که میبینم، ناگاه او را درآن تصور میکنم. باهمان حالت همیشگی، و اعتماد به نفسش، که خود را زیباترینه مردان میخواند، تا من بخندم.
وای، وای برمن عاشق.
باز که از او نوشتم.
باز که آخر جمله ام به او ختم شد.
مادرم راست میگفت که من حواس پرت ترین دختر شهرم.
#دلنوشته_رویای_ندیدنت
#فاطمه_قاسمی
...می گردی؟
حرفها دگر باهم ناآشنا شدهاند. تو چرا دنبال واژهها میگردی؟
غروب کرده اگر عشق میان آدمیان. دل من ،چرا دنبال حوا میگردی؟
از هر جملهی من، درد میچکد فقط. تو دنبال چه چیز میگردی؟
ای دل تنهای من، تا کسی به نام الله است. تو چرا دنبال بندهاش میگردی؟
#دلنوشته_رویای_ندیدنت
#فاطمه_قاسمی
...فرقی ندارد.
آیا به راستی بین شب و روز فرقی نیست؟
هردو درآسمانند؛ اما فرقشان زمین تاآسمان است.
چه فایده او که نمیداند.
او که نمیفهمد.
وقتی با دست خودت برایش شال گردان میبافی و
خودت در سوز پاییزی بی شال بیرون میزنی.
یخ میکنی.
اما نه از سوز سرما.
از بی مهری.
#دلنوشته_رویای_ندیدنت
#فاطمه_قاسمی
...برای روزهای تنگ شده که باهم این جاده را قدم می زدیم.
نترس خوب من.
نترس، بعد از توهم همدمهای خواهم داشت.
نه چند روز، نه چند ماه، بلکه تا آخر عمر.
آنها از تو باوفا ترند.
قسم خوردهاند که بعد تو همیشه بامن باشند.
تو آنها را کم وبیش میشناسی.
غم وغصه ورنج وتنهایی.
#دلنوشته_رویای_ندیدنت...
...دختر و پسرهای کوچکی که به امید تحصیل، به مدرسه میآیند؛ اما نه پول لباس خریدن را دارند و نه کیف وکفش درست..
شاید بتوانم با یک مداد سیاه، خوشی را بر دل پاکشان بنویسم؛ وبایک پاک کن، غم از چهرهی زیبایشان پاک کنم.
کاش انقدر توانا بودم، که بگویم بامن، همه چیز بامن.
#دلنوشته_رویای_ندیدنت...
...میداند که آخر خط نگاهم ابرهای هستند، که من درمیانشان، رخ تورا میجویم و با قطرههای باران، بذر عشقت را دردلم آبیاری میکنم.
حالم تعریفی ندارد؛ انگار رسیدن به تومحال است.
امانه، هنوز روزنهی امیدی هست.
خدا زلیخا را به یوسف رساند، من وتو که باهم فاصلهای نداریم.
#دلنوشته_رویای_ندیدنت...