رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
تپش های قلب مدام در ذهنم میپیچد؛
قلبی که انگار از فرط دلتنگی،
همچون لبی تشنه در کویر است
و کماکان منتظر جرعهای از آب!
آه از نگاهی که دوخته شده به سراب،
به کجا میرسد این قلب بیتاب؟
که هر دم این جان را، در نگاه سبر او میدیدم.
#اوزان_نویس
...هایی شیرینم!
چرا که درخت هر چقدر پر بار تر باشد سنگ های بیشتری سمتش پرت میشود!
ریشه هایم بر دل زمین نفوذ کرده و زمین با سنگ دلی ریشه هایم را میسوزاند...
آری اکنون زخمی ام اما همچنان پر بار!
گوش بشنید و دل رنجید
عمق این فاجعه همانند سه نقطه رها شده آخر واژه ها، بیانتهاست...
#اوزان_نویس
...استرسی عجیب!
با خود کلنجار میروم که آیا
این تیرگی ها عوامل درونی دارند؟
براستی که حق بیان نمود آن دوست مخالف
بیپروا با چشمی کور ستم کرده و نمیبینم
لیکن جرئت حقیق را دارم
اگر نفس لغزشی وا داشته...
گردنم باریک تر از مو!
مدتی از این دیار میروم و در پیلهی تنهای خود سکون میمانم...
...پریشانم
ناچار به تنهایی گرفتار و در اطراف، هیچ دوستی ندارم
که گیرد دستی بر پر و بالم
تا ترمیم شود حالم و به پرواز در آیم...
کاش میتوان نوشت شبنمی را که جاریست بر گونه هایم...
تا بدانی چه دردی نهفته شده در این جسمِ بیجانم...
تا بدانی چه کرده ای که چنین نیز تو را دوست میدارم...
...برای من
همانند خورشیدی هستی
در پشت کوه و نمی تابی بر دل من
به گونهای که گل سر زنده روحم پژمرده میشود...
اکنون که در مرداب قلب تو گیره کرده و طعم دلتنگی را میچشم هر دم
میدانم تو رهگذری هستی که رد میشوی از پل زندگی ام....
مرا پشت گوش انداختی و با قلبی تهی ادعای عشق میکنی!
#اوزان_نویس
...باقیست!
از کج شناسی داعیِ به دعوت آمده تا ادعایی که مملو از تهیست گرفته
تا ظاهرنمایی که گسترهی قلب خود را نیك فعل میدهد
شرحی کامل از ریاکاریست!
همسانِ ابلیس انسان نمای که
در خلأای مجزا از عالم دنیا تشنهی دیناریست!
و من چو طفل گم گشتهی آهو اشک ریزان
چنگ زنم بر دامنه ایزدمنان ...
...گر خود را ز من بپوشی
شکیبای را بر من تحمیل نکنی
در تاریکیِ مطلق و خموشی
زار میزنم همچو نونهالی
كه مادرش گم گشته...
اکنون كه اشک را کنج لـ*ـبم میچشم
میدانم چگونه دلباختهی تواَم.
حمیرایِ من، عشق زیبای من
بگو که هستی
فقط و فقط مال من
منطق ندارد دل من
زمزمه کن با یاد من
بگو و بگو اوزان من...
به صعبی رنجیده ولی به سهلی بخشیدم هر بار...
در خود فرورفتم همچو روحی مردم
ولی حیاتی بخشیدم هربار...
سمی را چشیده ولی پادزهری شدم هر بار...
نیك در سرای خود به چوخ رفتیم و سرخوش رخ عقاب را حفظ نمودیم ...
#اوزان_نویس
...سمت شعلهی چشمانت که راز های جهان را بر ملا میکند.
پر میکشند و جاودانه برایت آوازهی جان سپردن سر میدهند.
یاران از شهد نگاهت به وجد آمده و مات و مبهوت میمانند
گویی شمعی به آرامی در تاریکیِ دلشان افروخته شده
و عشق را در تو کمین میکنند.
#اوزان_نویس
لینک...
...بر دشت سبز دلت تا بزدایم غبار غم درونت را!
کاش بودم اشک چو باران بهاری میگریستم به پایت!
گر گلی بودم، میدادم نهال وجودم را بر قاصدک تا بپاشد بر جلوهات
گر عشق بودم، مینواختم مهرورزی را برایت
نیستم لیکن افسوس
باران و اشک و گل و عشق
هر چه هستم، تو را ستایش میکنم ای دوست!
میلادت مبارک...
...خود در دل تاریکی
بیرون کشیده و جهانی را به طلوع وا میدارد؟
یقیناً که تو خود میتابی در دلها
و با کلامِ شکرین مسیر عشق را هویدا میکنی
میدانی خیلی از رویدادها
و تفرقههایی که دل را
سوق میداد به فراق
پشت سر نهادیم و باز همچو آهنربا
در مسیر جاذبهیِ دوستیها
سمت یكدیگر کشیده شدیم
#اوزان_نویس
هرازگاهی به گذرگاه خاطراتمان
نظری افکنده
و ناکامیهای تیرهگشتهِی آن ایامی را
که از دل ربوده شده
به خاطر میآورم
که طعم باریکهای از مهر را میدهد
و سرخوش جهانم به آن ایام بربادرفته
لبخندی همانند غنچهیِ نوشکفته میزند
#اوزان_نویس
کاش وسعت آن را دارا بودی
که هرازگاهی خوانا
خود را از چشمانداز ما ببینی
آنگاه به ارزش والایِ خود پی میبردی
تمنایِ سرور را از عمقِ وجود خواستارم
برای تو...
#اوزان_نویس
قلمم را با جوهر عشق بهآرامی
بر روی دل نوازش میدهم
در هالهای از خاطرات دلپسند
کشالهوار به سویت پر میکشم
شهدِ نیكتر از بوی مشك را
میتراوشد در روح آدمی
ای دوست بنگر که یاد تو هر دم
در دلهای تار ما روشن است
الهی که بتابی تا ابد در دلها!
#اوزان_نویس
خیرهاَم به فلك در دل شب
که مملو است از چشمههای نجم
و سالروزت را به یاد میآورم
حال كه میدانم آنها
ندارند چشم دیدنت را
زیرا که تو خود سوگواری
و مهتابِ روشنِ دلهایی
#اوزان_نویس
...دلم بهآرامی سمت شعلهی چشمانت که رازهای جهان را برملا میکند
پر میکشند و جاودانه برایت آوازهی جان سپردن سر میدهند
یاران از شهد نگاهت به وجد آمده و مات و مبهوت میمانند
گویی شمعی بهآرامی در تاریکیِ دلشان افروخته شده
و عشق را در تو کمین میکنند
#شمع_دل_افروز
#اوزان_نویس
#دلنوشته_شمع_دل_افروز
...های تیره و خسته خوشهی انگور جدا کرده و دور میریختم.
ایکاش تو آفتاب بودی و من مهتاب، تا میتابی کمی نیز به اسمان دلم...
تا نور عشقت از قلب بر چهرهام نمایان شود.
هر جا که هستی آشفته دل خستهی من مباش.
من اینجا زیر پلک های خاموش،
عشقت را هر دم در رویا
کمین میکنم...
#اوزان_نویس
...میکنی پریشانی را...
بگذار نیك بگویمت؛ هراس من ز حسد دل نیست، نگاه تو بر آن است.
زین پس تیرگی هارا به اغما خواهیم برد.
جرعهای از آب زلال زندگی خواهیم خورد.
مانند کودکی نو نهال با ندای دل پیش خواهیم رفت...
بدینسان که؛ پایان حکایت نبشهی روح، مدد راهی برای نرگس مستانه خواهد بود.
#اوزان_نویس
...مستانه
نگارشگران: ozan♪ و Saghar
ژانر: عاشقانه، تراژدی
مقدمه:
من آن نرگس مستانم
که ایستادم در این راهی
که نه پایان خوش دارد
و نه پایان بیجانی
گر از احزان برگشتم
بدیدم روی ماهش را
به فال نیک میگیرم
به پایان میرسانم
صفحهی دل را
#نرگس_مستانه
#دلنوشته_نرگس_مستانه
#ساغر_هاشمی_مقدم
#اوزان_نویس