خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﻭﺍﯼ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ! ﮔﯿﺮﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻣﺪ ... ﺣﺴﺮﺕ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺑﯽ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻫﻢ ﺳﺮﺍﺏ ﺷﺪ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺯﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﻭﯼ ﻣﻦ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩﯼ ﭼﺘﺮ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﺧﯿﺲ ﻫﻢ ﺷﺪﯾﻢ ﻣﺸﺖ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻗﺴﻢ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﻣﺪﺍﻡ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻫﻢ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ " ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ " ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﻋﻄﺮ ﻣﺮﯾﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻧﮕﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ! ﺩﺍﺭﺩ ؟ ... ﻣﻦ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺩﻟﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻢ

ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻣﻬﺮ ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺩﻣﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﯾﺎ ﺑﯽ ﺭﺍﻫﻪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺪﻣﻬﺎﯾﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﻣﻘﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺍﺳﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﺭﻭﺡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﭼﯿﺴﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﯿﺎﻓﺘﻪ ﺍﻡ؟؟؟؟؟


حرف دلم...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
ﺑﯽﻗﺮﺍﺭ ﺗﻮﺍﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﻨﮕﻢ ﮔﻠﻪﻫﺎﺳﺖ ﺁﻩ ! ﺑﯽﺗﺎﺏ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻢ ﺣﻮﺻﻠﻪﻫﺎﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻋﮑﺲ ﺭﺥ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻓﺎﺻﻠﻪﻫﺎﺳﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻗﻔﺲ ﺗﻨﮓ ﭼﻪ ﻓﺮ ﻗﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ » ﺑﺎﻝ « ﻭﻗﺘﯽ ﻗﻔﺲ ﭘﺮ ﺯﺩﻥ ﭼﻠﭽﻠﻪﻫﺎﺳﺖ ﺑﯽﺗﻮ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﯿﻢ ﻓﺮﻭﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮔﺴﻞ ﺯﻟﺰﻟﻪﻫﺎﺳﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﭘﺮﺳﻤﺖ ﺍﺯ ﻣﺴﺌﻠﺔ ﺩﻭﺭﯼ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﺗﻮ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﻤﺔ ﻣﺴﺌﻠﻪﻫﺎﺳﺖ

تــــو چـــه میدانــــی از سکـــــوت عـشـق وقتـــــی تمـــــام بـــــی مهــــری هــــایت را ســـــــرد بودنت را سکـــــوت میکنـــــم و هنـــــوز ابلهـــــانــه تــــو بهتــــریـــن منی.....!

زندگی من آرام میگذشت. اتفاقی نمی افتاد...! تا این که سکوتی تمام وجودم را دگرگون کرد! بی صدا آفتابی شد...و دست مرا گرفت و به راه نوشتن کشید! آری سکوت! سکوتی که مشحون تحمل هاست... سکوتی که از دنیا بریده است! کاش نبود..اما وجود من آن را شدیدتر می کند. آی..!ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرق محبت میکنی! نمیخواهم..محبت نمیخواهم! آی صدای آشنا!..بد آمدی...چند روزی جرقه زدی رفتی. تماشای تو وقت میخواست گوش من پاسخی ندید دلم میخواهد صدایت را بشنوم... همین!


حرف دلم...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتها نوشتن برایم سخت ترین کار دنیا می شود با اینکه هنوزحرفهای زیادی برای نگفتن! دارم انگشتانم را یارای نوشتن نیست تنها کاری که از دستم بر می آید سکوت است و باز هم ناگفته هایم را سکوت می کنم می خواهم سکوتم را فریاد بزنم اما صدای سکوتم انقدر بلند هست که نیازی به فریاد نمی بینم.

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯼ ﺳﮑﻮﺕ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﻔﻘﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﻂ ﺧﻄﯽ ﻧﺸﻮﺩ ... ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺳﻢ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺶ ﻋﺠﯿﺐ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ ﺑﮕﺮﺩﻧﻦ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪﺩ

اينجا من هستم؛ سکوتي محض، سکوتي شکسته و درهم بخاطر هر روز نديدن تو اينجا من هستم ؛ تهي از زندگي و روزمرد‌گي ، خالي‌تر از هميشه؛ با کلافي درهم و پيچ در پيچ معني سکوتم را با چشمانم برايت بارها فرستاده‌ام اينجا من هستم با آوازي که هرگز نشنيدي من هستم و سازي مبهم اينجا من مانده‌آم تنها در پس اندوه صداي کهنه سازم من هستم و گلي پرپر شده از عشقي کور من هستم و يکرنگي شکسته‌ام اينجا در شهري دور من مانده‌ام به انتظار هر لحظه که ميايي در شهري خاک گرفته و غروبي تنگ ، که سينه‌ام را هر آن مي‌درد اينجا من مانده‌ام و سرمايي که استخوانم را داغان کرده است من هستم و سيمايي شکسته‌تر از هميشه اينجا من هستم و خيال هميشگي چشمان مشکي تو، حتي كلمات هم دگر از نوشتن دردهايم عاجزند.


حرف دلم...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﺬﺭﻡ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﺩ ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻋﺸﻘﻢ ﺑﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺩﺳﺘﻢ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺟﻬﺖ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﻢ ﻣﯽ ﺧﺰﺩ ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﻧﺪ ﺑﺎﺭ ﻏﻤﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﻫﺮ ﮔﺎﻣﻢ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺶ ﺧﺶ ﺭﻧﺞ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ ﻭ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺑﺪﻧﻢ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﯽ ﺟﻮﯾﻢ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﻫﺴﺘﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻖ ﻫﻘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻮﺍﺧﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﮕﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﺁﻩ ﻣﻦ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭ ﻭ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻗﺼﯿﺪﻡ ﻭ ﻋﻄﺮ ﻧﺎﺑﺶ ﺭﺍ ﺑﻮﯾﯿﺪﻡ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ... ﺍﺯ ﻏﻢ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﺭﻧﺠﯿﺪﻡ ... ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﭘﻮﺳﺘﻢ ﮔﻮﺍﻩ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ... ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ،ﺑﯽ ﺗﺮﺱ،ﺑﯽ ﻟﺮﺯ ﺯﯾﺮ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﺤﻮ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﺟﺎﻭﯾﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺷﺎﻫﺪ ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﺩﻭﺯﻡ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ... ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺭﺍ ﻭ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺶ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﻡ ﺑﺎﺩ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﯽ ﻭﺯﺩ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﮔﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻢ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﻢ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺧﯿﺴﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ


حرف دلم...

 

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
ﺳﮑﻮﺕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ! ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﺑﻮﺩﻧﺖ، ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﮐﻪ ... ﺑﺎ ﺩﻟﻢ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ! ؟ ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ! ؟ ﭼﺮﺍ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ؟! ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻤﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻤﺖ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ... ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﺳﺖ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮔﺎﻫﯽ! ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﻓﻘﻂ ﺧﯿﺎﻟﯿﺴﺖ ﺷﯿﺮﯾﻦ! ﮐﺎﺵ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭﯼ ﻣﻦ! ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻦ ﺟﺮﻋﻪ ﺟﺮﻋﻪ ﺍﺯ ﺷﻬﺪ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺳﯿﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ... ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺑﺎ ﺩﻟﻢ ﭼﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ ...

امیــــــد! خوشبختی یعنی... دیدن حرف های پشت سکوت خاموش کردن شمع غرور با یه فوت... خوشبختی یعنی دیدن نقاش بال شاپرک خوندن آرزوها توی دست قاصدک... لمس کردن خاطره ها چه شیرین چه تلخ... خوشبختی یعنی سفر... پشت پرچین خیال دیدن چشمای تر... رها شدن تو لحظه ها از هست و نیست مثل پر.... خوشبختی یعنی شنیدن اسم یه دوست از لـ*ـب باد... وقتی که دوره و فاصله ها اونو برده ز یاد خوشبختی یعنی نقش یه کلید باش به یه قفل واسه درمونده راه... راه عبور باش مثل یه پل...


حرف دلم...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند وقتیست هر چه می گردم ، هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ! نگاهم اما . . . گاهی حرف می زند ، گاهی فریاد می کشد . . . و من همیشه به دنبال کسی می گردم که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید ! سکوت میکنم نه به احترام آنان که از فریادم خسته شدند ! نه برای آنانی که به دنبال سکوتم هستند ! نه برای دل او که میخواهد با سکوتم مرا بشکند ! و نه برای بودنی تکراری سکوت میکنم . . . چون صدای تو را در سکوت می شنوم ، تو که تمام دنیای پر از فریادم را به یکباره خاموش کردی و به من سکوت را هدیه دادی . . .

برای آرزوهايی كه ميميرند سكوتی خواهم كرد سنگين تر از فرياد آخرين ياورم خاك آخرين فريادم سكوت هرگز كسی اين چنين به كشتن خود برخواسته بود؟ كه من به زندگی نشستم تو رفتی و من تنها به اين اميد دم ميزنم كه با هر نفس گامی به سوی تو نزديك تر شوم

خﺪﺍﻳﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺗﻤﻮﻡ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻲ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻢ ﺭﻗﻢ ﺯﺩﻩ ﻱ ... ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺑﻨﺪﻡ ... ﺻﺪﺍﻡ ﺭﻭ ﺩﺭ ﮔﻠﻮ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻲ ﮐﻨﻢ ... ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻡ ... ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻪ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﺪﺍﻳﺎ ... ﻣﺎﻩ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺭ ... ﺗﺎ ﻣﺮﻫﻤﻲ ﺑﺸﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺍﻏﻲ ﮐﻪ ﺭﻭ ﺩﻟﻤﻪ ...


حرف دلم...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلم میخواد خیلی چیزا اینجا بنویسم... ولی تقریبا به این نتیجه رسیدم اینجاهم یه وقتایی باید ساکت بود... مثل همه جا... یه چیزایی رو نمیشه گفت... نه به دوست... نه به آشنا... نه حتی به خانواده... یه چیزایی باید انقدر تو دلت بمونن که باهات دفن بشن... اره دوست عزیز... اینجام حتی نمیشه حرف دلو زد... خوشبحال خیلیا که راحت میان اینجاو حرف میزنن تا خالی بشن... حیف...

ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻮ ﺩﻋﻮﺍ ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯽ... ﺁﺭﻭم ﺑﺸﻴﻨﯽ و ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯽ.. ﺑﻪ ﻓﺤﺶ ﻫﺎﺵ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﯼ و ﺑﺰﺍﺭﯼ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﮔﻴﺮﻳﺎﺷﻮ ﺑﮑﻨﻪ.. ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪ، ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯽ و ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺶ ﺑﮕﯽ: ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﺠﻨﮓ! ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ.

ﺳﮑﻮﺕ ﻭﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻢ ....ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ... ﺗﻮﺋﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻢ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﻢ ﻫﺴﺘﯽ ... ... ... ﺍﻣﺎ !!!.... ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ .... ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﯾﺮﺍﻧﯿﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ ... ﺑﺒﯿﻦ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ... ﭼﻮﻥ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﻮﯼ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺷﺒﺎﻧﮕﺎﻫﺎﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺟﻐﺪ ﻫﺎﯼ ﺷﻮﻡ ... ﺧﺒﺮ ﺗﻨﻬﺎﺋﯽ ﻭﻣﺮﺩﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ !!!... ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ!!!


حرف دلم...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﯾﮏ ﺑﺮﮔﻪ ﺳﻔﯿﺪ!!! ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎ ﺣﺮﻑ ﻧﺎ ﮔﻔﺘﻨﯽ!!! ﻭ ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ... ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻏﺬ ﮐﻮﭼﮏ ﺟﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ!!! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﻐﺾ ﺁﻟﻮﺩ ﻗﻄﺮﻩ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﻫﻮﺱ ﺳﺮﺳﺮﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ! ﻭ ﺑﺮﮒ ﺳﻔﯿﺪﻡ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻗﻄﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ! ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ... ﺩﺭ ﺑﺮﮔﻪ ﺍﻡ , ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥ ﻗﻄﺮﻩ ﯾﮏ ﻗﻠﺐ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ! ﻭ , ﻭﻗﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ!!! ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ‌...

بعضی وقتهاسکوت میکنی چون آنقدر رنجیده ای که نمی خواهی حرف بزنی چون واقعا حرفی واسه گفتن نداری گاه سکوت یه اعتراضه گاهی هم یه انتظار امابیشترسکوت واسه اینکه هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تودروجودت داری، توصیف کنه فهمیدم چرا سکوت کردم


حرف دلم...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
ﺑﺎ ﺩﻟﻬﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﺳﯿﺮ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺷﻮ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﮐﺎﺭﻡ ﮔﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﯿﺎﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﺯ ﻓﻠﮏ ﻧﺜﺎﺭﻡ ﻣﻦ ﺍﺑﺮﻡ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺪﻩ ﺑﺮ ﺗﻨﺖ ﺑﺒﺎﺭﻡ ﺩﺭ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﯼ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﺷﻤﺎﺭﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﺳﭙﺎﺭﻡ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺍﻡ ﻣﻦ ﻟﯿﻼ ﺑﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎ ﺩﭼﺎﺭﻡ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻟﯽ ﺍﻡ ﻣﻦ ﺑﺰﺩﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﻔﺲ ﻏﺒﺎﺭﻡ ﻣﺎﻫﯽ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﭘﻠﻨﮓ ﺯﺧﻤﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﯼ ﺷﺐ ﺷﮑﺎﺭﻡ ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺒﺎﻫﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻃﻌﻢ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻡ

گذشت آن زمان کهنه ديدار... رفت آن دقيقه هاى پر هياهو...رفت آن حس ديــــدار...شکست آن لحظه ى زيبا سکوت... سکـــــوت و تــــــــو... چه ساده گذشتى از اين همه احساس... و...من...و...سکوت...سکوت..سکوت...


حرف دلم...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
ﺣﺮﻓــﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﻌــﺒﯿﺮ ﻣﯿﮑــﻨﯽ ﺳﮑـــﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﺗﻔـــﺴﯿﺮ ﺩﯾــﺮﻭﺯﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣــﻮﺵ ﻓﺮﺩﺍﯾـــﻢ ﺭﺍ ﭘﯿﺸـــﮕﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﻧـــﺒﻮﺩﻧــﻢ ﻣﺸـــﮑﻮﮐﯽ ﺩﺭ ﺑــﻮﺩﻧﻢ ﻣﺮﺩﺩ ﺍﺯ ﻫــﯿﭻ ﮔـــﻼﯾﻪ ﻣﯿـــﺴﺎﺯﯼ ﺍﺯ ﻫــﻤﻪ ﭼﯿــﺰ ﺑﻬــﺎﻧﻪ ﻣـــﻦ ؛ ﮐــﺠﺎﯼ ﺍﯾــﻦ ﻧﻤﺎﯾــــﺸﻢ . . . ؟

ﺳـﮑﻮﺕ"ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﺘﺮ ﺍﺯ "ﺣـﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﯿﺸﺪﺍﺭ" ﺍﺳﺖ ! ﺑﺪﻭﻥِ ﺷَـﻚ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ " ﺳُﮑــﻮﺕ " ﻣـﯽ ﮐــﻨﺪ؛ﺭﻭﺯﯼ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﻔﺖ .. .

ﺩﺭﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺗﻨــﻬـــــــﺎ ﯾﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ، ﺩﻟﺘﻨــــــﮕﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺗﻢ ، ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ ، ﻏــــــﺼﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺩﻝ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﺩ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺪ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺒﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﮐﺎﻫﮕﻠﯽ ﺳﺖ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ... ﺳﺎﺩﻩ ﻣــــﯽ ﺷﮑﻨﺪ ... ﺳﺎﺩﻩ ﻣـــــــﯽ ﻣﯿﺮﺩ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ، ﺗﻨﻬﺎ، ﺳﺨﺖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ


حرف دلم...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا