خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
28
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
صورتم را جمع کردم و گفتم:
-بهتر! خیلی حوصله‌ی اون محمدحسین ِ تخس و زن‌داییم رو دارم؟ فسقل بچه ما رو نصیحت می‌کنه! ایش!
بلند خندید و پشت‌بندش صدای خنده‌ی چندین نفر دیگه هم بلند شد.
-مگه هندزفری رو کندی لعنتی؟
عرفان: آره کندم. بچه‌ها از خودَن!
-خب نشون بده ببینم کی‌ها سخن‌رانی من رو گوش کردند.
نشان داد و من دهانم شبیه غار ِ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Meysa، *ELNAZ*، Saghár✿ و 7 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
28
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
کسی که لیاقت چادر پوشیدن را ندارد، نپوشیدنش بهتر است! پس آن را کنار گذاشتم. پدرم کمی سرسنگین شد؛ اما مادرم پس از مدتی کنار آمد. فامیل پدری هم از آن زمان ندیده بودم. حوصله‌ی نصیحت‌هایشان را نداشتم. رسم آن‌ها ازدواج زود برای دخترها بود. همه‌ی دخترهای عمه‌ها و عموهایم، ازدواج کرده بودند. حتی بچه هم داشتند. البته که آرام و امیر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 8 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
28
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
-چه‌طوری دیوونه؟
آرام: جفتم رو الان دیدم عالی‌ام!
صدای ساجده در آمد:
-بی‌تربیت! بقیه هم مهمونت هستن! باید به اون بچسبی؟
در حالی که از آرام جدا می‌شدم، گفتم:
-این خُل، جفتمه. دلم براش تنگ شده بود.
جواد که برادر آرام بود، گفت:
-از اون موقع آرام یک‌سره داره "ماهک، ماهک" می‌کنه. تازه، اون موقع که داشتیم تصویری باهات حرف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 8 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
28
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان: تو نمی‌خوای لباس بخری؟ بچه‌ها می‌گفتن قراره توی سه‌روز ببری‌شون. خودت چی؟
-نه. من بامهدیار و زنش که هنوز نمی‌دونم کیه[؟] می‌رم. الکی که نیستم! یه‌دونه خواهر ِ داماد باید تک باشه!
مامان، شانه‌ای بالا انداخت. فکر می‌کنم تقریباً این تیک خانوادگی‌مان بود! با بی‌خیالی گفت:
-زیاد به خودت فشار نیار. فکر کردی مهدیار می‌تونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 8 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
28
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهدیار: با فائزه بیایم دنبالت؟ نزدیک محل ِ کار ِ تو هستیم. دیگه نخواد باز بری خونه.
-گوشی رو به فائزه بده.
چند ثانیه مکث شد و بعد صدای فائزه آمد:
-جونم ماهک؟
-فائزه شال همراهت هست؟
ریز خندید و گفت:
-می‌دونستم با مقنعه نمی‌آی بیرون. برات برداشتم.
-دمت گرم. بیاید دنبالم. فعلاً.
منتظر پاسخش نماندم و قطع کردم. می‌دانستم از این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 8 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
28
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
به هم نگاه کردیم. او خندید و من شانه بالا انداختم. وارد اتاق پرو بزرگش شدم. خداروشکر بالأخره یک جا اتاق پرو درست و حسابی دیدیم! با خودم عهد کردم اگر آن لباس خوب نبود، قید لباس‌خریدن را بزنم و با مانتو و شلوار، وسط مراسم قِر بدهم! پوشیدم و اندازه‌ام بود. نفس راحتی کشیدم و خود را در آیینه نگاه کردم. خوب بود. با چهره‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 8 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
28
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
سری تکان دادم و تشکر کردم. پیاده شدم و با گفتن ِ "الان بر می‌گردم." وارد خانه شدم. وسایل مورد نیازم را برداشتم و به مامان توضیح مختصری دادم که قرار است کجا بروم. با بقیه هم خداحافظی کردم و رفتم پایین. مهدیار مرا رساند و من بعد از برداشتن وسایل و خریدهایم، با فائزه و مهدیار خداحافظی کردم و به زحمت زنگ درب خانه‌ی پدر ِ مادرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 7 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
28
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
-رفت بخوابه!
و بعد، شلیک خنده‌ی حضار! خنده‌ام گرفت. سری تکان دادم و در اتاق را باز کردم. کلید را از داخل گذاشتم. اما قفل نکردم. شال و مانتویم را درآوردم و با همان شلوار جین چسب و تی‌شرت راحتی، روی لحاف دونفره ولو شدم.
چراغ هنوز روشن بود. به سختی بلند شدم که چراغ را خاموش بکنم. سایه‌ای از شیشه‌ی مات درب دیدم. چند تقه به در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 7 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
28
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
-معذرت می‌خوام، چیزی شده؟
لبخند زد و در حالی که چسب مو را بر می‌داشت، گفت:
-نه عزیزم، چه مشکلی؟ فقط سفارش کرد یکم بیشتر به خواهرشوهرش برسیم.
ابروهایم بالا رفت و چیزی نگفتم. عجیب بود!
***
پس از پوشیدن شال و مانتوی کرمی‌رنگم، تشکر و خداحافظی کردم و از آرایشگاه خارج شدم. مهدیار هزینه‌اش را قبلاً پرداخت کرده بود. مدل مو و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
28
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
صندلی عقب نشستم و شالم را کمی جلو کشیدم. بالاخره پس از یک‌هفته، گوشی‌ام را دستم گرفتم و وارد شبکه‌های اجتماعی شدم. تا جایی که می‌توانستم، همه‌شان را پاسخ دادم. صدای الیاس را شنیدم:
-خانم ِ ماهک‌خانم!
-بله؟
الیاس:رسیدیم. پیاده نمی‌شی؟
-اِ؟ چه زود! فقط اگه می‌شه صندوق رو بزن سعید. می‌خوام ساکم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا