خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
27
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
به یکی از خدمه‌ها گفتم اسپند را آماده بگذارند. بچه‌ها را از دور سفره جمع کردم و به دست مادران‌شان سپردم. باصدای بلندی رو به جمع گفتم:

-لطف کنید بشینید که عروس و داماد نزدیک‌اند. راه باید باز باشه.

مهمان‌هایمان حرف گوش‌کن بودند! همگی نشستند و جو آرام‌تر شد. تک و توک آقایان هم آمده بودند. قرار بود باقی‌شان، پشت سر عروس و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
27
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
خطبه‌ی عقد هم جاری شد و من هم گوشه‌ی پارچه را گرفتم. قند ساییدن را بلد نبودم و آن را به دخترخاله‌ی فائزه محول کردم.
فائزه تک‌دختر بود و خواهر و برادری نداشت. برای همین هم دخترخاله‌هایش برایش سنگ تمام گذاشتند. البته که، از من بیشتر، ابداً!
البته که آن عقد، عقدی سوری بود. قبلاً عقدی محضری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
27
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
همه چیز خوب بود. مراسم به خوبی برگزار می‌شد. دوساعتی بود که عروسی شروع شده بود و من، از همان ابتدا لحظه‌ای ننشسته بودم. الکی نبود! 6سال تمرین رقص باید جایی خرج می‌شد یا نه؟ نزدیک سوپرایزم برای عروس و داماد بود. دستی به شانه‌ی فائزه که بین دیوار انسانی در حال طنازی بود، زدم و همراه با چشمکی، به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
27
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
-لعنتی من عاشق همین ذهن خلاقتم که از هر چیزی یه داستان می‌سازی. لابد مامانت هم در جریان این قتل صحنه‌سازی‌شده هست و می‌خواد منی که دوست صمیمیت هستم هم توی مراسم قتلت باشم و شاهد مرگ رفیقم باشم؟

- سکوت دودقیقه! می‌خواستم ادامه‌ش بدم. یه خورده که به مراسم جو داده شد، یهو بگن گلوله‌ها، برای پینت‌بال بوده و خودتون رو جمع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، *ELNAZ*، Saghár✿ و 5 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
27
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
«منتظر رخدادی هیجان‌انگیز باش! امشب، یک تغییر بزرگ توی زندگی‌ت پیش میاد!»
زمزمه کردم:
-ناموساً همون فرضیه‌ی جناییم داره درست در میاد.
در حالی که از جایم بلند می‌شدم، غر زدم:
-ننه‌ی ما هم قبل از قتل‌مون قیافه‌مون رو بیشتر بزک دوزک می‌کنه! عوض گریه زاری‌شه!
و وارد سالن شدم و به سمت مبل دونفره‌ای که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
27
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
دی‌جی: و سوپرایز بزرگ ِ امشب خواهر داماد ِ گل!
متعجب از جایم بلند شدم و از روی همان سِن، رو به دی‌جی گفتم:
-به‌جان ِ خودم من دیگه هیچ کاری ندارم! سوپرایزم تموم شد!
صدای خنده‌ی میزهای جلویی آمد و دقایقی بعد-که حرفم به عقبی‌ها هم رسید-صدای خنده‌ی آن‌ها هم بلند شد. مادرم صدایم زد و پایین سِن رفتم. مادرم شال و مانتویم را به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
27
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
***

2ساعتی گذشته بود و من هنوز ننشسته بودم. همه می‌گفتند آن شب مراسم برای من هم بوده و اجازه‌ی نشستن نداشتم! موقع شام بود و همه مشغول شام‌خوردن بودند. اما من میل نداشتم. باوجود آن‌که گرسنه بودم، میکاپ روی صورتم و کلاً آن تیپ مجلسی، باعث می‌شد اشتهایم کور بشود. به‌علاوه‌ی این که تا از جایم بلند می‌شدم، یک نفر صدایم می‌زد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
27
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
به طرف مادرم رفتم و شال و مانتویم را از صندلی کنارش برداشتم. نگاهم کرد و پرسید:

-کجا می‌ری؟ چرا لنزهات رو در آوردی؟

-الیاس گفت برم حیاط کوچیکه. می‌خواد عکس بگیره. چشم‌هام قرمز شده مامان! کور شدم بابا! می‌دونی که از لنز متنفرم.

مامان: ماهک تو رو به‌خدا انقدر پشمک‌بازی در نیار بچه! طفلی الیاس اون همه بااحساس ازت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
27
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
تک‌خنده‌ی کرد و گفت:

-شنیدم ها!

شانه بالا انداختم:

-مهم نیست.

نگاهی به ناخن‌هایم انداختم. بلندشان کرده بودم و با لاک‌های آبی، صورتی و زرد، یکی در میان تزئین کرده بودم. زیر ناخن شصتم را تمیز کردم و به جان ِ تصویر ِ سلفی‌مان افتادم! می‌دانستم در آن لحظات، چهره‌ام چگونه می‌شد. هر دو چشمم را ریز می‌کردم و با دو انگشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

MAEE_A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/9/19
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
712
امتیاز
153
سن
27
زمان حضور
3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
باتوجه به کفش‌های نفرین‌شده‌ی پاشنه‌بلندم، دوقدم بیشتر نتوانستم دنبالش بدوم. او هم که با آن قد ِ نوردبان‌مانندش، دوقدم بر می‌داشت، 6کیلومتر از من دور می‌شد! رسماً دهانم را سرویس کرد. صاف ایستادم و پوکر فیس گفتم:

-اوکی! تو بردی! ولی بد تلافی می‌کنم الی!

الیاس: الی؟ قبلاً یاس بودم که!

-تو کلاً شبیه دخترهایی!

شانه بالا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دونفره‌ی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا