خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

داستان

  1. سیده کوثر موسوی

    قصه قیچی مادربزرگ

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره حرف گوش دادن قصه شب ” قیچی مادربزرگ “: روزگاری پسری بود به نام تیم که خیلی بازیگوشی می‌ کرد. این جور موقع‌ ها مادرش عادت داشت بگوید: “تیم!” و پدرش فریاد می‌ زد:”تیم” اما مادربزرگش همیشه می‌ گفت: “تیم واقعاً پسر خوبی است” تیم مادربزرگش را خیلی دوست داشت و اغلب به...
  2. سیده کوثر موسوی

    قصه داروی شادمانی

    قصه ای کودکانه درباره فریب دادن قصه شب “داروی شادمانی”: روزی، روزگاری، پادشاه نادانی بود که فکر می کرد خیلی بیمار است. پادشاه مرتب می گفت حالش بد است و چیزی به پایان زندگی اش نمانده است، اما حقیقت این بود که پادشاه از بیماری بیکاری رنج می برد. او از بیکاری زیاد مریض شده بود، اما خودش چنین چیزی...
  3. سیده کوثر موسوی

    قصه سفر عید

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره عید نوروز سیزده فروردین مصادف با روز خانواده و روز جهانی طبیعت است. قصه شب “سفر عید”: عید شده بود. همه جا پر از شکوفه بود. پرستوها آواز می خواندند و هوای شهر تمیز و صاف بود. زری دلش نمی خواست از رختخواب بیرون بیاید. می خواست همان جا دراز بکشد و به صدای پرستوها...
  4. سیده کوثر موسوی

    قصه گرگ گرسنه ساده لوح

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره ادم ساده لوح ذربایجان یکی از مناطق کشور ایران است که مردم آن به زبان ترکی صحبت می کنند. مردم آذربایجان بسیار هنرمند هستند. صنایع دستی، موسیقی و قصه های مردم آذربایجان معروف است. قصه شب “گرگ گرسنه ساده لوح”: یکی بود یکی نبود. روزی گرگ گرسنه ای برای پیدا کردن غذا...
  5. سیده کوثر موسوی

    قصه خاله خرسه

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره کمک کردن قصه شب “خاله خرسه”: روزی خاله خرسه با یک کیسه گلابی از خانه بیرون رفت. کلاغی به او رسید و پرسید خاله خرسه، کجا می روی؟ خاله خرسه جواب داد: “دنبال کسی میگردم که وقتی برای پیداکردن عسل می روم از بچه هایم مراقبت کند. برای این کار هم این کیسه گلابی را به او...
  6. سیده کوثر موسوی

    داستان یک دوست جدید

    روز اول ماه مهر، سپهر کوچولوبه مدرسه رفت و سر کلاس دوم نشست.کنار او یک پسر کوچولوی غمگین نشسته بود.سپهر از او پرسید:«اسمت چیه؟» پسرک جواب د اد:« پارسا.» یک دوست جدید دوست روز اول ماه مهر، سپهر کوچولوبه مدرسه رفت و سر کلاس دوم نشست.کنار او یک پسر کوچولوی غمگین نشسته بود.سپهر از او پرسید:«اسمت...
  7. سیده کوثر موسوی

    داستان رفتگر مهربان

    خیابان پر ازبرگ های رنگارنگ بود . رفتگر زحمت کشی مشغول تمیزکردن خیابان بود که ناگهان در بین برگ های روی خیابان جاروش به چیزی برخورد کرد. اول فکر کرد سنگ است ولی از سنگ نرم تر بود خم شدو آن را از روی زمین برداشت . دید یک کیف پول زنانه است .تو ی کیف را باز کرد و چشمش به عکس یه دختر بچه ی کوچکی...
  8. Meysa

    داستان کوتاه بره ابر سفید

    یک بادبادک بود که دنبال دوست می‌گشت. یک روز توی فیس بوک با یک باد آشنا شد. از آن روز به بعد باهم چت کردند. یک روز گذشت، دو روز گذشت، روز سوم باهم قرار گذاشتند، کنار یک ابر پنبه‌ای سفید که شکل بره بود یکدیگر را ببینند. بادبادک خیلی خوش‏حال شد. حمامی رفت. سر و رویی شست. مویی شانه کرد. ابرویی کمان...
  9. Meysa

    داستان کوتاه مسواک شتره

    یک شتره بود. یا شاید هم نبود. آخه شتره توی خانه نبود. چون مسواکش را گم کرده بود. برای همین رفته بود بیرون تا مسواکش را پیدا کند. تا مارمولک را دید، گفت: «تو مسواک منو ندیدی؟ می خوام دندونام رو مسواک کنم.» مارمولک دُمش را تکان داد و گفت: «نه که ندیدم، آخه مسواک تو به چه درد من می خوره.» شتره رفت...
  10. سیده کوثر موسوی

    داستان سگ ولگرد و استخوان

    روزی از روزها، یک سگ ولگرد به دنبال غذا می گشت که به یک مغازه قصابی رسید. او یک تکه استخوان پیدا کرد که مقداری گوشت به اون چسبیده بودپس استخوان را برداشت و پا ه فرار گذاشت تا جای امنی پیدا کند و از غذایی که پیدا کرده بودریال لـ*ـذت ببردسگ قصه ما، شروع کرد به جویدن استخوان و چون استخوان خیلی بزرگ...
  11. سیده کوثر موسوی

    داستان ببری که دیگر حیوانات را مسخره می کرد

    روزی ببر باهوش و چالاک و قوی وجود داشت که همیشه حیوانات دیگر را مسخره می کرد و به آنها می خندید، مخصوصا زنبور ضعیف و کوچک و فیل کند ِ دست و پا چلفتی را مسخره می کرد. یک روز حیوانات جنگل از جمله ببر در غاری جمع شده بودند که ناگهان زمین لرزه ای آمد و در خروجی غار بسته شد. از آنجایی که ببر قوی بود...
  12. Cadman

    فلورانس نایتینگل

    فلورانس نایتینگل پرستاری بود که در قرن 19 جان انسان‌های زیادی را نجات داد. نام او از نام شهری به نام فلورانس در ایتالیا گرفته شده بود؛ شهری که والدینش پس از ازدواج در سال 1818 به آنجا رفتند. خانواده‌اش ثروتمند بودند و در انگلستان دو خانه و همچنین خدمتکار داشتند. فلورانس در زمانه‌ی خود زنی...
  13. Cadman

    قلم موی سحرآمیز

    رز عاشق نقاشی بود. او خیلی فقیر بود و هیچ خودکار و مدادی نداشت. او با چوب روی ماسه نقاشی می کشید. روزی از روزها پیرزنی رز را دید و گفت: «سلام! بیا این قلم مو و کاغذها رو بگیر. مال تو.» رز با لبخندی گفت: «خیلی ممنون!» رز خیلی خوشحال بود. با خود فکر کرد: «بذار ببینم، چی بکشم؟» اطراف را نگاه کرد و...
  14. Cadman

    تکه طلا

    پاول مرد بسیار ثروتمندی بود اما هیچ وقت از پولهایش خرج نمی کرد. او می ترسید که کسی آن را بدزدد. وانمود می کرد فقیر است و لباسهای کثیف و کهنه می پوشید. مردم به او می خندیدند ولی او اهمیتی نمی داد. او فقط به پول هایش اهمیت می داد. روزی یک تکه بزرگ طلا خرید. آن را در چاله ای نزدیک یک درخت مخفی کرد...
  15. Cadman

    بررسی داستان طوفان خورشیدی قریب الوقوع و پایان اینترنت در دنیا

    طوفان‌های خورشیدی پدیده‌های جذابی هستند و بر اساس تحقیقات جدید، دفعه بعدی که فوران جرم و انرژی از خورشید به زمین برخورد کند، می‌تواند موجب قطعی چند ماهه اینترنت شود. به گزارش ایسنا، چند روزی است که شاهد چرخیدن خبری مبنی بر پایان قریب الوقوع اینترنت جهانی بر اثر وقوع یک طوفان خورشیدی در فضای...
  16. سیده کوثر موسوی

    قصه دوستی گوزن و زرافه

    به دنبال قصه کودکانه می گردید؟ امروز یک قصه زیبا و روان را برای شما آماده کرده ایم که می توانید کودکان خردسال خود را با آن سرگرم کرده و یا آنها را برای خواب آماده کنید. کودک در این قصه با مذموم بودن صفت حسادت و تاثیر آن در احساس رضایت مندی و شادی آشنا می شود. اگر کودک شما به زرافه علاقه دارد می...
  17. سیده کوثر موسوی

    قصه علی کوچولوی بازیگوش

    علی کوچولو و مامانش می خوان امروز با هم برای خرید به بازار برن. مامان علی بهش می گه: پسرم، تو نباید تو خیابون و بازار دستمو ول کنی. چون ممکنه اگه دستمو ول کنی، گم بشی. علی کوچولو که خیلی خوشحاله با مامانش بیرون می ره به مامانش می گه: چشم مامان. بعد علی و مامان حاضر می شن و با هم از خونه بیرون می...
  18. سیده کوثر موسوی

    قصه کودکانه تمساح دهان گشاد

    حیوونای جنگل دور درخت بلوط جمع شده بودن و داشتن آگهی روی درخت رو می خوندن. چه سر و صدایی شده بود. توی آگهی نوشته بود به زودی یه عکاس به جنگل می یاد و قراره از همه حیوونا با لبخند، عکس بگیره. به بهترین لبخند هم قراره جایزه داده بشه. حیوونا با خوندن این خبر دستپاچه شدن . هر یکی تصمیم گرفت برای...
  19. M O B I N A

    داستان جادوگر شهر اُز

    دوروتی با عمو و زن عمویش در دشتی پهناور خشک و پوشیده از علف زندگی می کرد. کلبه آنها خیلی کوچک و ساده بود. زندگی آنها از راه کشاورزی می گذشت. در دشتی که آنها زندگی می کردند، گردبادهای خطرناکی می وزید، به همین دلیل آن ها در کف اتاق دریچه ای درست کرده بودند که به زیرزمین راه داشت و هر وقت گرباد می...
  20. سیده کوثر موسوی

    قصه اردکی که اسمش شیرینی بود

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره کمک کردن قصه شب “اردکی که اسمش شیرینی بود”: در خانه باز بود. مادر اردک ها کواک کواک کرد و از در بیرون رفت. شش تا جوجه اردک هم کواک کواک کردند و به دنبال مادرشان، پشت سر هم از در بیرون رفتند. مادر زهرا دید که اردکها از خانه بیرون رفتند. زهرا را صدا زد و به او...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا