خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

داستان

  1. سیده کوثر موسوی

    قصه جیرتدان

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره زیرکی آذربایجان منطقه ای در شمال غربی ایران است. مردم آذربایجان مردمی مهربان، سختکوش و هنرمند هستند. مردم آذربایجان به زبان ترکی صحبت می کنند. قصه شب”جیرتدان”: یکی بود، یکی نبود. یک پیرزن بود. این پیرزن یک نوه خیلی کوچولو داشت. این نوه آن قدر کوچولو و ریز و...
  2. سیده کوثر موسوی

    قصه خانه خرگوش

    قصه ای کودکانه و آموزنده از تلاش و کوشش قصه شب”خانه خرگوش”: زمانی، خرگوش کوچکی در چمنزاری زندگی می کرد. این خرگوش مثل همه خرگوش ها بود، اما فقط یک فرق داشت. او در لانه خرگوش ها که در دل زمین بود زندگی نمی کرد. خرگوش کوچولو می گفت: «من این لانه ها را دوست ندارم. منظره زیبایی برای تماشا...
  3. سیده کوثر موسوی

    قصه افسانه اپوتینا

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره اعتماد کردن قصه شب”افسانه اپوتینا”: روزگاری دخترکی فقیر به نام اینیا روی تخته سنگی نشسته بود و در حالی که اشک می ریخت به لباس های پاره خود فکر می کرد. لباس های دخترک آن قدر پاره بود که حتی بدن لـ*ـختش دیده می شد. ناگهان چشمش به لامای کوچکی افتاد که به طرفش می آمد...
  4. سیده کوثر موسوی

    قصه چتر گلدار

    قصه “چتر قصه ای کودکانه درباره آرزو داشتن قصه شب”چترگلدار”: «اگر یک پیرزن مهربان، یک چتر گلدار به من هدیه می داد، من از خوشحالی به هوا می پریدم و شروع می کردم به رقصیدن. آن وقت با چتر گلدارم می توانستم خیلی کارها را انجام بدهم. می توانستم کیف مادرم را بردارم و کفش هایش را هم بپوشم و به گردش...
  5. سیده کوثر موسوی

    قصه قطاری که نمی خواست روی ریل حرکت کند

    قصه ای آموزنده از سرکش بودن برای کودکان قصه شب “قطاری که نمی خواست روی ریل حرکت کند”: روزی از روزها، قطاری بود که می خواست از ریل بیرون بیاید. او می گفت: «چرا من باید تمام عمرم بر روی ریل حرکت کنم.» ریل به او جواب داد: «اینجا برای تو خیلی بهتر است. من به خاطر تو کشیده شده ام و توهم جوری ساخته...
  6. ZaHRa

    لولو خورخوره وحشی و بزرگ

    یکی بود یکی نبود. خانومی در شهری زندگی می کرد که بسیار خوشرو و خوش خنده بود. این خانوم سن بالایی داشت، فقیر بود و تنها زندگی می کرد. درآمد او بسیار کم بود و حتی همسایه ها هم به او کمک می‌ کردند و به خاطر خدماتی که انجام می داد مقدار کمی پول می‌ دادند اما نکته جالب اینجا بود که او همیشه خوشحال و...
  7. ZaHRa

    قصه کودکانه پلیس جنگل

    اردک ها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه،و آب رو کثیف و گل آلود می کردند و به حق بقیه ی حیوونا که می خواستن آب بخورن اهمیت نمی دادن. زرافه ی مغرور که به خاطر قد بلندش می تونست برگهای بالای درختارو بخوره، بارها و بارها خونه ی پرنده هایی که روی شاخه های درختا بودند رو خراب می کرد و فرار...
  8. ZaHRa

    قصه کودکانه چشمه سحر آمیز

    روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ خرگوش کنجکاوی زندگی می کرد. یک روز، خرگوش کنجکاو درحال دویدن و بازی کردن بود که به چشمه ای سحر آمیز رسید. خرگوش می خواست از چشمه آب بنوشد که ناگهان زنبوری خود را به خرگوش رساند و به او گفت: از این چشمه آب ننوش. هر که از این آب بنوشد کوچک می شود. اما خرگوش به حرف...
  9. Cadman

    ابومسلم خراسانی

    شاگرد معمار، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های خویش در معماری و در نهایت می نالید از این که کسی قدر او را نمی داند و حقوقش پایین است. روزی برای سلمانی به راه افتاد. دید سلمانی مشغول است و کسی را موی کوتاه می کند. فرصت را مناسب...
  10. Cadman

    پنجره طلایی

    پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب بر می خاست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود. هم زمان با طلوع خورشید از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند. در دور دست ها خانه ای با پنجره هایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی...
  11. Mahii

    داستان کوتاه کودکانه خانواده‌ی میمون کوچولو

    توی یک جنگل سبز حیوانات زیادی زندگی می‌کردند. یکی از این روزا میمون کوچولوی قصه‌ی ما تک و تنها به جنگل سبز آمد. او هیچ کسی را نداشت. آدم‌ها پدر و مادرش را شکار کرده و به باغ وحش برده بودند. اما میمون کوچولو از دست آن‌ها فرار کرده بود. میمون کوچولوی قصه‌ی ما بسیار غمگین و ناراحت بود و تنهایی تو...
  12. Mahii

    قصه کودکانه یه سنگریزه توی کفشمه

    یک سنگریزه توی کفش منه! ولی من مطمئنم که قبلا هیچ سنگریزه‌ای اونجا نبود! این سنگریزه از کجا اومده؟ نکنه از توی خیابون اومده؟ همون موقع که رفته بودم صدای طبل‌ها رو گوش بدم! دام! دام! دام! یا نکنه که از آسمون افتاده؟ یا یک پرنده اونو انداخته؟! یا شایدم یک غول دست و پا چلفتی اونو انداخته توی کفش...
  13. Cadman

    پسرك و خدا

    شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد. خانمی که...
  14. goli.e

    داستان های قابوسنامه

    داستان قاضی دور اندیش یک روز سلطان خود را به شکل یک مسافر معمولی درآورد و شروع به مسافرت در شهرهای کشورش کرد تا ببیند مردم کشورش چگونه مسافرت می‌کنند. سوار بر یک اسب چابک سفر خودش را آغاز کرد. او به سفرش تا نزدیک شهر باسورا ادامه داد. او در آن‌جا در کنار جاده، مرد بیچاره‌ی فلجی را دید که با...
  15. Gita_s

    داستان های گرافیکی دنباله دار

    داستان گرافیکی دنـباله‌دار،حکایتی اسـت در قـالب تعدادی تصویر متوالی که معمولا همراه با متن‌ ارائه می‌شود.این داستان‌ از نظر اندازه می‌تواند از یک تـصویر منفرد تا هزاران تصویر به هم پیوسته‌ را شامل شود.در داستان گرافیکی‌ دنباله‌دار،هر تصویر‌ پیـامی مستقل دارد و تصاویر در مجموع‌ روایتی را کـامل...
  16. M O B I N A

    داستان روح دختر بچه

    روح دختر بچه ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به سمت خانه بودم. من در «بیگو» واقع در شمال جزیره «گوام» زندگی می‌کنم. از آنجایی که به شدت خواب آلود بودم. ضبط ماشین را روشن کردم تا احیانا خوابم نبرد. سپس کمی به سرعت ماشین افزودم، آن چنان که سرعتم از...
  17. M O B I N A

    داستان ترسناک سوییچ ماشین

    ۱. سوییچ ماشین “سوییچ ماشین داستان ترسناکی است که برای یک پدر و دختر در یک شب بارانی اتفاق ‌افتد.” شبی پدری همراه دخترش، در جاده‌ای کم تردد در بیرون شهر رانندگی می‌کرد. آن‌ها کل روز را نزد مادر دخترک که در بیمارستان بسـ*ـتری بود سپری کرده بودند و شب هنگام در حال برگشت به خانه بودند. دختر در حالی که...
  18. سیده کوثر موسوی

    قصه دختر کوچولو

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره مقایسه کردن قصه دختر کوچولو: یک روز دختری به جنگل رفت. او رفت و رفت تا به یک فیل رسید. فیل از او پرسید: ” تو کی هستی؟” دختر جواب داد: ” من یک دخترم.” فیل گفت: ” تو یک دختری؟ اما به نظر من خیلی خیلی کوچیکی!” دختر گفت:” باشد. من دختر کوچکی هستم.” بعد، از فیل...
  19. سیده کوثر موسوی

    قصه اژدهای سیاه و هواپیما

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره نترسیدن قصه شب اژدهای سیاه و هواپیما: پسر کوچولویی با مادرش سوار هواپیما شده بود. او به همراه مادرش می خواست به شهری برود که مادربزرگش در آن زندگی می کرد. پسرک خیلی دوست داشت سوار هواپیما شود. او کنار پنجره نشسته بود و از آن به بیرون نگاه می کرد. مادر پرسید...
  20. سیده کوثر موسوی

    قصه مارکوس دیگر چه؟

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره تصمیم گرفتن قصه شب “مارکوس دیگر چه!؟”: روزی مارکوس به پدر و مادرش گفت: ” من یک پرنده می خواهم؟” مادرش گفت: ” خدای من، دیگه چی؟” مارکوس گفت: ” یک پرنده خوشگل، اما نه توی قفس!” پدرش گفت: ” وای! خدای من، دیگه چی؟” مارکوس گفت: ” پرنده ای که پیش خودم بخوابه و همراه من...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا