- عضویت
- 29/7/18
- ارسال ها
- 178
- امتیاز واکنش
- 15,318
- امتیاز
- 253
- زمان حضور
- 12 روز 16 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
زن بلند شد. صندلی رو نزدیک من گذاشت و دوباره نشست.
کاملاً خشک و بدون هیچ احساسی به چشمام خیره شده بود.
سعی کردم از نگاهش فرار کنم، ولی نمیشد. گفتم:
_خب؟
به صندلی تکیه داد. با تعجب و در حالی که پوزخند زده بود، حرف خودم رو تکرار کرد:
_خب؟! یعنی تو تا این جای ماجرا اصلاً برات مهم نبوده؟
بدون فکر گفتم...
کاملاً خشک و بدون هیچ احساسی به چشمام خیره شده بود.
سعی کردم از نگاهش فرار کنم، ولی نمیشد. گفتم:
_خب؟
به صندلی تکیه داد. با تعجب و در حالی که پوزخند زده بود، حرف خودم رو تکرار کرد:
_خب؟! یعنی تو تا این جای ماجرا اصلاً برات مهم نبوده؟
بدون فکر گفتم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان کوتاه آجودانیه | mohamad_h کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: