- عضویت
- 1/7/19
- ارسال ها
- 38
- امتیاز واکنش
- 1,023
- امتیاز
- 153
- سن
- 28
- زمان حضور
- 1 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
-ولی چه میشه کرد، مهمون حبیب خداست دیگه. خودت همیشه اینو می گفتی.
از کوله اش بطری آب دیگری را در آورد و به امید قورت دادن بغضی که داشت اذیتش می کرد، چند قلپ از آن را روانه ی گلویش کرد.
-تو این هوای گرم، آدم زود زود تشنه اش میشه. حالا تازه الان بهاره، وای به حال وقتی که تابستون بیاد. اون موقع دیگه آفتاب که بزنه، گرما عقل از سر آدم می...
از کوله اش بطری آب دیگری را در آورد و به امید قورت دادن بغضی که داشت اذیتش می کرد، چند قلپ از آن را روانه ی گلویش کرد.
-تو این هوای گرم، آدم زود زود تشنه اش میشه. حالا تازه الان بهاره، وای به حال وقتی که تابستون بیاد. اون موقع دیگه آفتاب که بزنه، گرما عقل از سر آدم می...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان زندگی با چشمان بسته | پیمان بهزادنیا کار انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: