- عضویت
- 1/7/19
- ارسال ها
- 38
- امتیاز واکنش
- 1,023
- امتیاز
- 153
- سن
- 28
- زمان حضور
- 1 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
هم حرف می زد و هم با دست هایش، از زبان ایما و اشاره استفاده می کرد. مادرم و فرگل، سرشان را پایین انداخته بودند و فقط می خندیدند.
-چرا دارید می خندید؟ خیر سرم دارم جدی حرف می زنم. روا نیست دو تا کفتر عاشق رو بیشتر از این چیز کنید، یعنی معطل کنید مادر جون!
مادرم اشکی را که به خاطر خنده از چشم هایش سرازیر شده بود، پاک کرد و گفت:
-پسرم...
-چرا دارید می خندید؟ خیر سرم دارم جدی حرف می زنم. روا نیست دو تا کفتر عاشق رو بیشتر از این چیز کنید، یعنی معطل کنید مادر جون!
مادرم اشکی را که به خاطر خنده از چشم هایش سرازیر شده بود، پاک کرد و گفت:
-پسرم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان زندگی با چشمان بسته | پیمان بهزادنیا کار انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: