خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,841
امتیاز واکنش
43,507
امتیاز
483
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 44 دقیقه
گاهی
دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...!!
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید
فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی..!!
پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت
نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای
فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت
میخواهد زانو هایت را تنگ در آ*غو*ش بگیری وگوشه ای
گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط"
نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت
تنگ می شود...


کافه دلتنگی

 
  • تشکر
Reactions: Fatemeh14

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,841
امتیاز واکنش
43,507
امتیاز
483
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 44 دقیقه
مـادربـزرگ مـی گفـت:
قلبـــت که بــی نظـم زد
از همیــشه عاشق تـــری . . .
اشکــت که بــی اختیــار ریخــت
از همیــشه دلتنــگ تـــری . . .


کافه دلتنگی

 
  • تشکر
Reactions: Fatemeh14

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,841
امتیاز واکنش
43,507
امتیاز
483
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 44 دقیقه
یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!


کافه دلتنگی

 
  • تشکر
Reactions: Fatemeh14

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,841
امتیاز واکنش
43,507
امتیاز
483
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 44 دقیقه
دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.


کافه دلتنگی

 
  • تشکر
Reactions: Fatemeh14

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,841
امتیاز واکنش
43,507
امتیاز
483
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 44 دقیقه
هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .


کافه دلتنگی

 
  • تشکر
Reactions: Fatemeh14

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,841
امتیاز واکنش
43,507
امتیاز
483
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 44 دقیقه
شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!


کافه دلتنگی

 
  • تشکر
Reactions: Fatemeh14

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,841
امتیاز واکنش
43,507
امتیاز
483
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 44 دقیقه
مي خواستم بروم تا انتهاي عدم ،



مي خواستم نيست شوم ، گم شوم.

قلب شيشه اي غرورم افتاد و شكست .

حتي آهي نكشيدم چون زندگي را با حضور ت دوست دارم .

تو را قسم مي دهم به شبنم هاي شفاف

به صداقت ياس ،

تو را قسم مي دهم به پاكي و محبت كه بماني

تو را قسم مي دهم به آب و آيينه كه بماني ... همه رفتند ، تو بمان ...


کافه دلتنگی

 
  • تشکر
Reactions: Fatemeh14

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,841
امتیاز واکنش
43,507
امتیاز
483
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 44 دقیقه
دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ، دستانم را کمی کنار می زنم و از لا‌ به لا‌ی انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ، چیز زیادی نیست و از من نیز چیزی نمانده است جز آیینه زلا‌لی که از آن گله دارم که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد... !؟ و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ، چقدر

بی کس و تنها ماندی ! جواب صفحه های سفیدت را چه دهم که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم.

می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی.

به سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد.

نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی...

تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ، تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت...

حالا‌ از آن حرفهای رنگین اثری نیست و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند ، از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ، چون دیگر دنیا برای من بی رنگ است!

و اما باز هم تو ای حریم پاک و بی آ لا‌یشم! می خواهم ترکت کنم و هیچ گاه به سوی صفحه های قلم خورده ای که خود بر رویت حک کردم ، باز نگردم . شاید اینگونه مجبور نباشی دستهای سفیدت را به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له شوی و گیسوانم را بر تن لطیفت احساس کنی.

لحظه ، لحظه ای است جادوئی... ! در کنج خلوت این اتاق دستهای دختری ، آرام صندوقچه ای را مهر می کند و زمزمه ای در زیر لـ*ـب دارد . نوایش ضعیف نیست اما هیچ کس نمی تواند بفهمد او چه می گفت و دیگر نمی گوید...


کافه دلتنگی

 
  • تشکر
Reactions: Fatemeh14

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,841
امتیاز واکنش
43,507
امتیاز
483
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 44 دقیقه
به بهانه باران که می نویسم همه چیزخیس می شود و من در لحظه های بازان به آغازی دوباره می رسم..من راوی لحظه های چتر هستم...لحظه هایی که تنها من هستم خدا هست و ....
من از باران آغاز می شوم...

مرا که به نام باران صدا می زنند ترانه هایم ابری می شوند و آن وقت از اولین دقایق عاشقی می بارم تا ...

نمی دانم که خوورشید داردآسمان مه گرفته ام یا نه؟...تنها می دانم که خورشید ـ خیال هر روز آسمانم است...من باران هستم...یا نه؟...کاش می دانستم که کجای قصه آسمان ایستاده ام که اینگونه خیس حرف می زنم؟....

گاهی وقتها که دلت می گیرد پنجره را باز می کنی تا تنهایی ات هوایی بخورد و باد بوزد لای هزار توی گیسوهایت ..

گاهی وقتها که دلم می گیرد پشت پنجره می آیم تا باد عطر گیسوهایت را درهوای تنهای ام پخش کند..پنجره را باز می کنم...


کافه دلتنگی

 
  • تشکر
Reactions: Fatemeh14

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,841
امتیاز واکنش
43,507
امتیاز
483
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 44 دقیقه
ایـטּ روزهآ هـم خوش حآلـم هم غمگیـטּ . . . !
نمـﮯ فهمم . . .
خودم هم حآلـم رآ نمـﮯ فهمم . . .
گآهــﮯ قنـב בر בلـم آبــــ مـﮯ شوב و روحم بہ آسماטּ هآ پـر مـﮯ کشـב . . .
گآهــﮯ تنهآ בلـم اتآقـﮯ میخوآهـב تآریـڪـ و سوتــــ و ڪور . . .
ڪه بنشینم گوشہ ڪنـآرش و ثآنـیہ بہ ثآنـیہ ام رآ هم آغـوش غـم شوم . . .
نمیـבآنم . . .
تنهآ چیز ﮮ ڪه میـבآنم ایـטּ استــــ ڪه ایـטּ روزهآ בلـم بــچہ مـﮯ شوב בمـﮯ میخنـבב בمـﮯمیگریـב و پآ بہ
زمیـטּ مـﮯ ڪوبـב ، בمـﮯ بهآنہ هآﮮ ڪودڪآنہ میگیـرב . . . !
{בل ڪوچـڪـ مـטּ} آرام بآش . . .


کافه دلتنگی

 
  • تشکر
Reactions: Fatemeh14
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا