- عضویت
- 2/10/23
- ارسال ها
- 72
- امتیاز واکنش
- 777
- امتیاز
- 178
- زمان حضور
- 9 روز 21 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
آقا سجاد چشمان مشکیاش را به چشمان مضطربم دوخت و مطمئن، پلک بر هم نهاد. حتی صورت مهربانش نیز، نتوانست ذرهای از دلشورهام را التیام بخشد.
- چشم جناب سروان.
با صدای بسته شدن در، فهمیدم که تنها شدیم. نگاهی به ابروهای پرپشت و قفل شدهاش کردم. ترس افتاده به جانم چند برابر شد. صدایم لرزان بود:
- برای امیر اتفاقی افتاده؟
سئوالم را به...
- چشم جناب سروان.
با صدای بسته شدن در، فهمیدم که تنها شدیم. نگاهی به ابروهای پرپشت و قفل شدهاش کردم. ترس افتاده به جانم چند برابر شد. صدایم لرزان بود:
- برای امیر اتفاقی افتاده؟
سئوالم را به...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان آواز قو | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com