خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ریحانه صادق نژاد

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
81
امتیاز واکنش
462
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
- ارمغان به نظرت این رنگ بهتره یا این؟
رژ صورتی و گلبهی رنگ را جلوی ارمغان گرفت و کمی تکان داد تا توجهش را جلب کند.
ارمغان بدون نگاه کردن به مروا همچنان سرش پایین بود و در موبایلش می‌گشت و در همان حالت گفت:
- با توجه به شناختی که ازش دارم، مطمئن باش فرق این رنگ ها رو نمی‌فهمه. یکی رو بزن بره.
- کی رو می‌گی؟!
- کوچه‌ی دامون چپ‌.
- تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-، ~MobinA~ و هانیه تقی زاده

ریحانه صادق نژاد

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
81
امتیاز واکنش
462
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
ارمغان سرش را بالا آورد و وقتی نگاه گیج مروا را دید، بینی‌اش را بالا کشید و کمی موهای فرش را عقب برد تا از گرمایی که بخاطر گریه هایش احساس می‌کرد، کمی کم شود.
- منم قبلش مثل تو گیج بودم؛ ولی بعد دامون بهم گفت که نمی‌خواسته من این رو بفهمم...
ارمغان دلش نمی‌خواست این موضوع را به مروا بگوید، می‌دانست مروا با خودش دو دل است و این تغییرات...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
  • تشکر
Reactions: هانیه تقی زاده، -FãTéMęH- و ~MobinA~

ریحانه صادق نژاد

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
81
امتیاز واکنش
462
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
مروا بدون اینکه به طرف دامون برگردد، آهی کشید و بی حوصله گفت:
- چی‌ بگم؟
دامون نگاه کنجکاوی به مروا انداخت. متوجه نمی‌شد، چرا مروا از این رو به این رو شده است:
- چیزی شده که من نمی‌دونم؟!
مروا لبخند زیرکانه‌ای زد. هدفش همین بود که دامون حرفش را پیش بکشد و الان بهترین موقعیت بود:
- چیزی نشده.
دامون ناخودآگاه اخمی کرد و همانطور که فرمان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
Reactions: هانیه تقی زاده

ریحانه صادق نژاد

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
81
امتیاز واکنش
462
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
مروا کمی تنه‌اش را به طرف دامون نزدیک کرد و بعد با صدای پایینی گفت:
- اتفاقی افتاده؟
دامون نگاهش تماما به مسیر رو به رویش بود، به همین دلیل در همان حالت گفت:
- نه.
عصبی و کلافه بود و این حتی در حالتی که دامون در ساکت ترین حالت خودش هم قرار داشت، برای مروا کاملا احوالش روشن بود.
مروا دستش را بالا آورد و به بازوی دامون رساند. جرئت نوازش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
Reactions: هانیه تقی زاده

ریحانه صادق نژاد

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
81
امتیاز واکنش
462
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از اینکه وارد اتاقش شد، همانطور که به در تکیه داده بود، سر خورد و روی زمین نشست. ناراحت بود و بیشتر این ناراحتی‌اش بخاطر این بود که امشب متوجه شد که چه قدر از یکدیگر دور شدند. کو آن شب هایی که پیش هم بر روی تک کاناپه‌ی پشت بام‌ می‌نشستند و از هر درد و از هر روزمره‌ای که گذرانده بودند، حرف می‌زدند؟! کجاست اون دامونی که حتی طاقت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
Reactions: هانیه تقی زاده

ریحانه صادق نژاد

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
81
امتیاز واکنش
462
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
- هیچی بابا...یک نفر تو دانشگاه چرت و پرت می‌گفت.
- آها بعد تو باید دعوا کنی؟
ماکان ادای مروا را بدون صدا، تنها با حرکات لـ*ـب و صورتش درآورد و گفت:
- مروا جان من الان مامان بازی در نیار. از ظهر مامان کله مو کنده. اومدم پیشت بهت بگم به کانالم سر بزن؛ چون ویدئوی جدید گذاشتم و اینکه بین دوستات هم تبلیغ من رو بکن. تو چطور خواهری هستی؟ کو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 

ریحانه صادق نژاد

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
81
امتیاز واکنش
462
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
دامون صندلی کنارش را عقب کشید و با حرکت سرش به مروا اشاره کرد که بر روی آن بنشیند. مروا تعلل را دیگر جایز ندید و با یک سرفه‌ی نمایشی به طرف صندلی که دامون برایش حاضر کرده بود، رفت و روبه روی حمیدی نشست.
مروا میکروفونش را روشن کرد و سرش را به طرف دیگر سهام دار ها که طرف دیگر میز بزرگ کنفرانس نشسته بودند، چرخواند و گفت:
- فکر می‌کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 

ریحانه صادق نژاد

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
81
امتیاز واکنش
462
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
دامون کتش را از تنش درآورد و روی کاناپه‌ای که در وسط اتاق قرار داشت، پرت کرد و گفت:
- گفتم بیام بهت سر بزنم، بعد برم.
مروا یک ابرویش را بالا انداخت. درسته که اتفاقات دیشب را به روی خودش نمی‌آورد؛ ولی اینکه دامون هم طوری رفتار می‌کرد که انگار اون نبود که دیشب ناگهان رفتارش تغییر کرده بود، برایش سخت بود.
دامون میز را دور زد و کاغذ هایی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:

ریحانه صادق نژاد

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
81
امتیاز واکنش
462
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
همیشه آراسته در جشن ها‌ شرکت می‌کرد؛ ولی امشب طور دیگری حاضر شده بود. مثلا برش کنار لباسش باعث شده بود، زیبایی پای خوش تراشش راحت در معرض دید قرار بگیرد یا مثلا رژ قرمزی که زده بود، از همیشه پر رنگ تر بود و چشمان مشکی و کشیده‌اش هم‌ چیزی از لبانش کم نمی‌آورد و شاید همه‌ی این ها بخاطر این بود که بعد از مدت ها این اولین جشنی بود که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا