خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
451
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
- بیا دیدین گفتم اون حمید ابرو شکسته نیست؛ اون ادبش کجا بود آخه. اون بتونه تنبون خودشو نگه داره کار کرده. حالا شیتیل ها رو بریزین وسط، که باختین بدم باختین.
پس هنوز آن پست فطرت نیامده بود.دامون دستش را از جیبش بیرون آورد و کلافه کل صورتش را دست کشید. حوصله‌ی معطل ماندن نداشت و هیچ چیز امشب طبق خواسته‌‌اش پیش نمی‌رفت.
با حرفی که زد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: هانیه تقی زاده، -FãTéMęH- و ~MobinA~

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
451
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
پسر پشت خط برای اولین بار بود که صدایی جز صدای محکم، سرد و خشک از دامون می‌شنید. صدایش می‌لرزید و باعث گرد شدن چشمان‌ پسر پشت خط شده بود.
این پسر عاشق بود یا عاشق، او بود؟!
- مروا.... الان کجاست؟...حالش....حالش چطوره؟
نگذاشت ثانیه‌ی دیگری دامون در این بی خبری دست و پا بزند به‌ همین دلیل به سرعت جواب داد:
- قربان داشتم‌می‌گفتم خانم راد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
  • تشکر
  • عالی
Reactions: هانیه تقی زاده، -FãTéMęH- و ~MobinA~

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
451
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
دامون سرش را به نشانه‌ی تائید تکان داد و دستش را به طرف شانه‌ی افسر برد و فشرد. به طرف ون پارک شده رفت. برای تک تک سرباز ها سرش را تکان داد و در تک صندلی کنار در نشست.
همه دامون را می‌شناختند، درحالی که هیچ شناختی از او نداشتند. نمی‌دانستند چطور و برای چه خودش را در خطر می‌اندازد، درحالی‌که اسمی ازش برده نمی‌شود؛ ولی می‌دانستند برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: هانیه تقی زاده، -FãTéMęH- و ~MobinA~

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
451
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرد خواست دوباره‌ جلوی دامون را بگیرد که این بار دامون با کلافگی برگشت و ضربه‌ی سریع و محکمی به قسمتی از سرش زد و او بیهوش روی زمین افتاد.
به افراد علامت داد و آن ها به طبقه‌ی پایین آمدند. یکی از آن ها با شک و دو دلی روی پاهایش نشست و دستش را زیر بینی مرد افتاده برد تا ببیند با شدت ضربه های دامون زنده است یا نه. که با حس نفس هایش،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: هانیه تقی زاده، -FãTéMęH- و ~MobinA~

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
451
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
دامون انتظار نداشت دوست های اون حیوان از معرفت چیزی بدانند؛ اما این حد از سرعت برای فروختن رفیق‌شان باعث شد با پوزخندی بگوید:
- اوه چه دوست های با معرفتی داره.
آن ها هم انتظار نداشتند که دامون این فروختن‌شان را به روی‌شان بیاورند. مثلا انتظار داشتند که با یک لبخندی تشویق‌شان کند و آن ها را به گفتن اطلاعات بعدی مجاب کند، به همین دلیل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، هانیه تقی زاده و ~MobinA~

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
451
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
سیگارش را آتش زد و در حالی که دودی را بیرون می‌داد به دیوار چرک پشت سر دامون نگاه کرد و گفت:
- حقیقتا فکر نمی‌کردم پلیسی بتونه رئیسمو پیدا کنه. تو اتاق بازجویی فهمیدم همون پلیسی که با من مبارزه کرد و بهم زخم زد تونسته پیداش کنه.
- هنوزم بهش می‌گی رئیس؟!
دامون تک خنده‌ی تمسخر آمیزی کرد و ادامه داد:
- چطور می‌تونی اینقدر ذلیل باشی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
  • تشکر
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-، هانیه تقی زاده و ~MobinA~

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
451
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
دامون مسیری که آمده بود را برگشت و به طرف جایی که چندی قبل دور آتش نشسته بودند رفت. باید آرام می‌شد نباید تند پیش می‌رفت؛ چون باید ذره ذره آن را به لبه‌ی مرگ می‌کشاند.
نفس عمیقی کشید و با اخمی که عمیق تر شده بود، دو نفری را در همان محل دید. به طرف اون پسر سیامک نام و فرد دیگری که پشتش به او بود و حدس می‌زد همان پست فطرت است رفت.
سیامک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
  • تشکر
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-، هانیه تقی زاده و ~MobinA~

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
451
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی بی دست مروا را نوازش کرد و در همان حالت گفت:
- تو می‌دونی این دختر چشه؟
مروا خودش را عقب کشید و پیشانی‌اش را خاراند. نمی‌دانست چه جوابی دهد:
- تو کارش یکم به مشکل خورده، بخاطر همین ذهنش درگیره بی بی.
بی بی محکم به گوشه‌ی گونه‌اش کوبید و چرخید و رو به مروا گفت:
- وای بر من...این دختر عاشق اون سمبورش بود.
مروا خنده‌ای کرد. از همان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، ~MobinA~ و هانیه تقی زاده

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
451
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
(چهل و پنج دقیقه قبل)
علی تنها کسی که در این جمع قابل تحمل بود، نمی‌دانست کجا بود؛ ولی بقیه‌شون با اون نگاه های ترسان و حرف هایی که گاه‌گداری برای بخشش رفیق‌شان می‌زدند رو مخش بود، به همین دلیل در همان اتاقک را رویشان قفل کرده بود تا بدون مزاحم هرچه سریع تر کار را تمام کند و به روستا برگردد.
به پایین پایش نگاه کرد. جایی که حمید افتاده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
  • تشکر
  • عالی
Reactions: هانیه تقی زاده، -FãTéMęH- و ~MobinA~

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
74
امتیاز واکنش
451
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
10 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
- آقا من غلط کردم. اصلا منو به پلیس تحویل بده. این کارت غیر...قانونیه.
دامون خنده‌ی بلندی کرد. این مردک‌ چه می‌گفت؟! از کدام‌ قانون حرف می‌زد؟
- حیف ارمغان نخواست و گرنه برات طوری پرونده سازی می‌کردم که هر لحظه تو سلولت آرزوی مرگ کنی تا خلاص شی. باید خدا رو هم‌ شکر کنی دست من افتادی؛ ولی خب‌ یکمم احمقی با بلبل زبونی هات اون روی پلید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
  • تشکر
  • عالی
Reactions: هانیه تقی زاده، ~MobinA~ و -FãTéMęH-
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا