خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
بیابد هر که اندیشد ز گنجش برترین قسمت

خلایق را همه قسمت شد اندر گنج او مانا

ز خشم و قوتش جایی که اندیشد دل بخرد

ز جود و همتش جایی که اندیشد دل دانا

نه آتش را بود گرمی، نه آهن را بود قوت

نه دریا را بود رادی، نه گردون را بود بالا

ز خشمش تلخ تر چیزی نباشد در جهان هرگز

ز تلخی خشم او نشگفت اگر الوا شود حلوا

دل اعدای او سنگست لیکن سنگ آهن کش

از آن پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا

ایا شاهی که از شاهان نیامد کس ترا همسر

ایا میری که از میران نباشد کس ترا همتا

به هر می خوردنی چندان به ما بر زر تو درپاشی

که از بس رنگ زر تو سلب زرین شود بر ما

امیرا! خسروا! شاها! همانا عهد کرده‌ستی

که گنجی را برافشانی چو بر کف برنهی صهبا

تو از دیدار مادح همچنان شادان شوی شاها

که هرگز نیم از آن وامق نگشت از دیدن عذرا

طواف زایران بینم به گرد قصر تو دایم

همانا قصر تو کعبه‌ست و گرد قصر تو بطحا

ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی

که پیش تو جبین بر خاک ننهاده‌ست چون مولا

هر آنکس کو زبان دارد همیشه آفرین خواند

بر آن کو آفرین تو به یک لفظی کند املا

ز شاهان همه گیتی ثنا گفتن ترا شاید

که لفظ اندر ثنای تو همه یکسر شود غرا

همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون

چو بر دیبای فیروزه فشانده لؤلؤ لالا

گهی چون آینه چینی نماید ماه دو هفته

گهی چو مهره سیمین نماید زهره زهرا

عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی

قرین کامگاری باشد و یار دولت برنا

میان مجلس شادی، می روشن ستان دایم

گه از دست بت خُلُخ، گه از دست بت یغما


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیگلون پرده برکشید هوا

باغ بنوشت مفرش دیبا

آبدان گشت نیلگون رخسار

و آسمان گشت سیمگون سیما

چون بلور شکسته، بسته شود

گر براندازی آب را بهوا

لوح یاقوت زرد گشت بباغ

بر درختان صحیفه مینا

بینوا گشت باغ مینا رنگ

تا درو زاغ برگرفت نوا

مطرب بینوا نوا نزند

اندر آن مجلسی که نیست نوا

گر نه عاشق شدست برگ درخت

از چه رخ زرد گشت و پشت دوتا

باد را کیمیای سوده که داد

که ازو زر ساو گشت گیا

گر گیا زرد گشت باک مدار

بس بود سرخ روی خواجه ما

خواجه سید اسعد آنکه ازوست

هرچه سعدست زیر هفت سما

آنکه با رای او یکیست قدر

آنکه با امر او یکیست قضا


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
زیر تدبیر محکمش آفاق

زیر اعلام همتش دنیا

تا بدریا رسید باد سخاش

در شکستست زایش دریا

کل جودست دست او دایم

وان دگر جودها همه اجزا

هر که امروز کرد خدمت او

خدمت او ملک کند فردا

هر که خالی شد از عنایت او

عالم او را دهد عنان عنا

ز ایرانرا سرای او حرمست

مسند او منا و صدر صفا

هر که تنها شود ز خدمت او

از همه چیزها شود تنها

آفرین خدای باد بر او

کافرین را بلند کرد بنا

با بها گشت صدر و بالش ازو

که ثنا زو گرفت فر و بها

او کند فرق نیک را از بد

او شناسد صواب را ز خطا

خاطر من مگر بمدحت او

ندهد بر مدیح خلق رضا

گرچه دورم بتن ز خدمت او

نکنم بی بهانه رسم رها

هر زمان مدحتی فرستم نو

ای رساننده زود باش هلا

ای سزاوارتر بمدح و ثناست

جهد کن تا رسد سزا بسزا

ای ستوده خوی ستوده سخن

ای بلند اختر بلند عطا

گر بخدمت نیامدم بر تو

عذر کی تازه رخ نمود مرا

تا ز درگاه تو جدا گشتم

هر زمانی مرا غمیست جدا

فرقت پرده تو گشت مرا

پرده ای بر دو دیده بینا

من به مدح و دعا ز دستم چنگ

گر بسنده کنی بمدح و دعا

تا نمازست مایه مؤمن

تا صلیبست قبله ترسا

شادمان باش و بختیار و عزیز

جاودان، کامران و کامروا


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوست دارم کودک سیمین‌برِ بیجاده لـ*ـب

هر کجا زیشان یکی بینی مرا آنجا طلب

خاصه با روی سپید و پاک چون تابنده روز

خاصه با موی سیاه و تیره چون تاریک شب

هر که را زینگونه باشد ماهرویی مشکموی

نیست معذور، ار بیاساید زمانی از طرب

تا ستاده ست از دو چشمش بر نباید داشت چشم

تا نشسته ست از دو لعلش بر نشاید داشت لـ*ـب

گر مرا زین کودک بت روی دادستی خدای

بر لـ*ـب او بـ*ـو*سه ها میدادمی دادن عجب

ای خوشا زین پیشتر کاندر سرایم زین صفت

کودکان بودند سیمین سـ*ـینه و زرین سلب

با سرینهای سپید و گرد چون - سمن

با میانهای نزار و زار چون تار قصب

از دلارامی و نغزی چون غزلهای شهید

وز دلاویزی و خوبی چون ترانه بوطلب

گر تهی شد زین بتان اکنون سرایم باک نیست

دل پرست از آفرین خسرو خسرونسب

پادشه زاده محمد خسرو پیروز بخت

سر فراز تاجداران عجم و آن عرب

خسروان را گر نسب نیکوترین چیزی بود

هم نسب دارد ملک زاده بملک و هم حسب

ای قرین آورده اندر فضل بر خوی ملک

ای هزینه کرده ملک و مال برنام و نسب

پیش از این هر شاهی و هر خسروی فرزند را

از پی فرهنگ شاگرد فلان کردی لقب


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهمن آنگه روستم را چند گه شاگرد شد

تا خصالش بیخلل گشت و فعالش منتخب

همچنان کیخسرو واسفندیار گرد را

رستم دستان همی آموخت فرهنگ و ادب

تو هم از خردی بدانستی همه فرهنگها

ناکشیده ذل شاگردی ونادیده تعب

تو دلی داری چو دریا و کفی داری چو ابر

زان همی پاشی جواهر، زین همی باری ذهب

در هنر شاگرد خویشی چون نکوتر بنگری

فضلهای خویشتن را هم تو بودستی سبب

هم خداوند سخایی هم خداوند سخن

هم خداوند حسامی هم خداوند حسب

جز ملک محمود را، هر خسروی را خسروی

هیچ خسرو رانیاید زین که من گفتم غضب

پادشاهی چون تویی از پادشاهان جهان

پادشاهی را به تست ای پادشه زاده نسب

فر شاهی چون تو داری لاجرم شاهی توراست

من چه دانم کردن ار پیداستی خار از رطب

عامل بصره بنام تو همی خواهد خراج

خاطب بغداد بر نامت همی خواند خطب

گرت فرمان آید از سلطان که خالی کن عراق

گردن گردنکشانرا نرم گردان چون عصب

نامه فتح تو از شام آید و دیگر ز مصر

منزلی زان تو حلوان باشد و دیگر حلب

خانه بی طاعتان از تیغ تو گردد خراب

گنجهای مغربی از دست تو گردد خرب

ور بر این سوی دگر فرمان دهد شمشیر تو

فرد گرداند ز خانان تا که چین از فرب


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
خانه بی طاعتان از تیغ تو گردد خراب

گنجهای مغربی از دست تو گردد خرب

ور بر این سوی دگر فرمان دهد شمشیر تو

فرد گرداند ز خانان تا که چین از فرب

همچنان چون طبع تو بر راد مردی شیفته است

تیغ تو بر کشتن و خون ریختن دارد سغب

اندر آن صحرا که شیران دو لشکر صف کشند

و آسمان از بر همی خواند برایشان «اقترب »

چشمه روشن نبیند دیده از گرد سپاه

بانگ تندر نشنود گوش از غو کوس و چلب

گشته از تیر خدنگ اندر کف مردان بجنگ

درقها چون کاغذ آماج سلطان پر ثقب

سیل خون اندر میانشان رفته و برخاسته

بر سر خون همچنان بیجاده گنبدهاحبب

تیغها چون ارغوان و رویها چون شنبلید

آن ز خون خلق و این از بیم تاراج و نهب

چون همای رایت تو روی بنماید ز دور

زان دو لشکر در زمان بنشیند آشوب و شغب

نامجویانشان بجای نام بپسندند ننگ

پیشدستانشان همی پیشی کنند اندر هرب

رزمگه زیشان چنان گردد که پنداری بود

هیبت تو باد و ایشان کاه و آن صحرا خشب

جامه نادوخته پوشد هم از روز نخست

هر کسی کو را گرفت از هیبت تیغ تو تب

ای محمد سیرت و نامت محمد هر که او

از محمد بازگردد بازگشت از دین رب


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
دشمنان تو شریک دشمنان ایزدند

بر تو یک یک راز گیتی بر گرفتن «قدوجب»

از قیاس نام تو مر بدسگالان ترا

گاه بوجهل لعین خوانیم و گاهی بولهب

گرد بوجهل آنکسی گردد که نندیشد ز جهل

بولهب را بر خود آن خواند که بپسندد لهب

گر کسی گوید: من و تو، آسمان گوید بدو

تو چو او باشی، اگر باشد روا که همچو حب

من یقین دانم همی گرچه رجب را فضلهاست

یکشب از ماه مبارک به که سی روز از رجب

ای تمامی طالع سعد تو ناکرده پدید

دشمنانت چون ستاره بر فلک زیر ذنب

زانکه زین پس تو بزخم هندی و تاب کمند

کرد خواهی گردن هر بدسگالی را ادب

بدسگال تو زه پیراهن از بیم مسد

باز نشناسد همی در گردن خویش از کنب

تا چو بنویسی بصورت هر یکی چون هم بوند

شیر و شیر و دیر و دیر و زیر و زیر و حب و حب

تا نسازد کامل اندر دایره با منسرح

تا نباشد وافر اندر دایره با مقتضب

شادمان باش ای کریم و در کریمی بی ریا

پادشا باش ای جواد و در جوادی بی ریب

دشمنان و حاسدان و بدسگالان ترا

مرگ اندر بیکسی و زندگانی در تعب


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب

گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب

عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز

مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب

با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر

با دو چشمم آب و خون و با تنم رنج و عذاب

وین عجایب تر که چون این هشت با من یار کرد

هشت چیز از من ببرد و هشت چیز تنگیاب

راحت وآرام روح ورامش و تسکین دل

نزهت ودیدار چشم و زینت و فرّ شباب

در رگ و اندر تن و اندر دل و در چشم من

خواب و صبر و روح و خونم را بر افتاد انقلاب

رنج دارد جای خون و درد دارد جای روح

عشق دارد جای صبر و آب دارد جای خواب

این تنم از هجر تو چون برگ بید اندر خزان

این دلم در عشق تو چون توزی اندر ماهتاب

روی تو بسـ*ـترد و بربود و بیفکند و ببرد

چارچیز از چارچیز و هر یکی را کرد غاب

خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل

نیکویی از گرد ماه و روشنی از آفتاب

چار چیز تو نباشد سال و مه بی هشت چیز

هر یکی زان هشت دارد سوی دل بردن شتاب

چشم تو بی خواب و سهر و روی تو بی سیم و گل

جعد توبی چین و پیچ و زلف تو بی بند و تاب

تاب زلفین و خم جعد تو نشناسم همی

از خم و تاب کمند خسرو مالک رقاب


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب

گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب

عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز

مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب

با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر

با دو چشمم آب و خون و با تنم رنج و عذاب

وین عجایب تر که چون این هشت با من یار کرد

هشت چیز از من ببرد و هشت چیز تنگیاب

راحت وآرام روح ورامش و تسکین دل

نزهت ودیدار چشم و زینت و فرّ شباب

در رگ و اندر تن و اندر دل و در چشم من

خواب و صبر و روح و خونم را بر افتاد انقلاب

رنج دارد جای خون و درد دارد جای روح

عشق دارد جای صبر و آب دارد جای خواب

این تنم از هجر تو چون برگ بید اندر خزان

این دلم در عشق تو چون توزی اندر ماهتاب

روی تو بسـ*ـترد و بربود و بیفکند و ببرد

چارچیز از چارچیز و هر یکی را کرد غاب

خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل

نیکویی از گرد ماه و روشنی از آفتاب

چار چیز تو نباشد سال و مه بی هشت چیز

هر یکی زان هشت دارد سوی دل بردن شتاب

چشم تو بی خواب و سهر و روی تو بی سیم و گل

جعد توبی چین و پیچ و زلف تو بی بند و تاب

تاب زلفین و خم جعد تو نشناسم همی

از خم و تاب کمند خسرو مالک رقاب

میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین

کایزد او را چند چیز نیک داد از چند باب

از هنر نام بلند و از شرف جاه عریض

از ادب لفظ بدیع و از خرد رای صواب

با هنر دست سخی و با شرف روی نکو

با خرد خوی نکو با سخن فصل الخطاب

هرگز او در چار وقت از چار چیز اندر نماند

عجز هرگز پیش یک نهمت نگشت او راحجاب

وقت کردار از توان و وقت پیکار از عدو

وقت دیدار از صواب و وقت گفتار از جواب

هشت چیز از او ببرد از هشت مایه هشت چیز

سال و ماه این هشت چیزش را همینست اکتساب

حلم او سنگ زمین و طبع او لطف هوا

روی او دیدار ماه و کف او جود سحاب

رسم او حسن بهار و لفظ او قدر شکر

خلق او بازار مشک و خوی او بوی گلاب

در دیار گوزگانان اندرین عهد قریب

چار چیز نامور کرد از پی مزد و ثواب

مسجد آدینه و عالی منار میمنه

سد رود شور بار و جوی آب نوسراب

از پی خوبی و از بهر صلاح مردمان

کشت کرد اندر بیابان، آب راند اندر سراب

دولت و اقبال او بی حیلت و بی رنج و ذل

بـ*ـو*ستان وسبزه کرد از سوخته دشتی خراب

هشت چیزش را برابر یافتم با هشت چیز

هر یکی زان هشت سوی فضل او دارد مآب

تیغ او را با قضا وتیر او را با قدر

دست او را با سپهر و خشت او را با شهاب

حزم او را با امان و عزم او را با ظفر

لفظ او را با قران و حفظ او را با کتاب

جان خصمش هر زمانی سوی خویش اندر کشد

تیغ او را از غلاف و تیر او را از قراب

اصل رادی و بزرگی را دو چیز اندر دوچیز

دست او را در عنان و پای او را در رکاب

تابه فروردین زمین از لاله بر پوشد ردا

تا به دی ماه آسمان از ابر بر بندد نقاب

تا چو شهریور درآید بازگردد عندلیب

تا چو فروردین درآید پشت بنماید غراب

شادمان باد او ز ایزد بر گنـ*ـاه او را عفو

دشمنش را بر نکوتر طاعت ایزد عقاب

چارچیزش را مبادا جاودانه چار چیز

این دعا نشگفت اگر گردد بساعت مستجاب

مدت او را کران و لشکر او را عدد

ملکت او را زوال و نعمت او را حساب


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
سپیده دم که هوا بر درید پرده شب

بر آمد از سر که روز با ردای قصب

سپید روز سپه روی داده بود به چین

شب سیاه سپه روی داده سوی حلب

چنان سیاه وشی اندکی سپید بروی

چو زنگیی که بخنده گشاده باشد لـ*ـب

همی فروشد شمامه ای ز مشک سیاه

همی بر آمد شمعی ز عنبر اشهب

ز بهر بدرقه باشب همی شدند بهم

ستارگان که هوای شبستشان مذهب

همی شد از پس شب با ستارگان پروین

چو هفت کوکب سیمین بر آهنین زبزب

ستاره در شب تاری بدیع تر باشد

اگر ستاره هوادار شب بود چه عجب

سپیده جامه برد جامه کز نمایش بود ؟

سپید صورت او همچو صورت مشوب ؟

چو غوطه خورد در آب کبود مرغ سپید

ز چشم دیده نهان شد در آسمان کوکب

یکی ستاره برآمد میان کاخ امیر

کزو جمال فزود اندر آفرینش رب


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا