خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
63
سن
16
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_نه
شایان پیش قدم شد و با ادب و متانت گفت:
- خوشبختم.
اما پناه حتی نمی‌توانست کلمات را کنار هم بچیند. از درون داشت می‌مرد و جان می‌داد؛ مهم نبود کِه چه فکر می‌کند، او تنها خودش می‌دانست اگر لـ*ـب باز کند، این بغض رسوایش می‌کند. بنابراین به سر تکان دادنی اکتفا کرد و تمام احساسات دخترانه‌اش را با ضربی یکجا کشت! جالب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Mitra_Mohammadi، Essence و 6 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
63
سن
16
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_ده
پناه متعجب نگاهی به دخترک انداخت و در دفاع از دانش آموز سال دومی‌اش رو به دبیر زبان تشر زد:
- یعنی چی خانم رضاییان؟ از شما بعیده! دانش آموز هر چقدر هم تنبل و ضعیف باشه؛ لیاقتش ترک تحصیل نیست! بنده به شخصه شاهد دانش آموزانی بودم که با تلاش از نقطه‌ی منفی یک، به صد رسیدن!
خانم رضاییان از برخورد تند پناه اخمی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، Mitra_Mohammadi و 6 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
63
سن
16
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_یازده
نگین لبخندی از ته دل روی لـ*ـب‌های خسته‌اش نشاند و با قدردانی تشکر گرمی از پناه به جا آورد.
پناه چشم از دخترک گرفت و به مادرش دوخت. زن نسبتا جوانی بود؛ چادری سیاه بر سر داشت و با قدرت هرچه تمام‌تر سعی در پوشاندن خود داشت. اما پوشاندن چه؟ چرا این زن آنقدر ترسو و استرسی به نظر می‌رسید؟
- خانم مولایی می‌تونم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، Essence و 6 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
63
سن
16
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_دوازده
***
- سلام بر مادر نمونه‌ی خودم.
طاهره خانم لبخند گرمی زد و آ*غو*شش را به روی دختر کوچکش باز کرد:
- سلام به روی ماهت مادر. خوبی؟ شوهرت خوبه؟ چه عجب یاد ما کردی!
پناه شرمنده در آ*غو*ش پر آرامش مادرش فرورفت و عطر تنش را بویید. در همان حال گفت:
- مامان‌جان شما که می‌بینی من درگیرم! تازه همین امروز از کارا راحت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، Essence و 5 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
63
سن
16
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_سیزده
پناه پر از ذوق خندید و دستانش را محکم دور کمر مردانه‌ی شایان حلقه کرد. در همان حال پر ناز زمزمه کرد:
- شما دلتون فقط برای زن اولتون تنگ میشه؟ یا دوریه پنج‌تای دیگه هم اینجوری اذیتتون می‌کنه؟
شایان ابرویی بالا انداخت و گفت:
- فکر کردم این بحث و تموم کردیم!
پناه آرام عقب کشید و با لبخند آرام‌بخشی گفت:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Essence، Tiralin و 4 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
63
سن
16
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_چهارده
پناه لبخند زد و از جایش بلند شد؛ از بالا نگاهی به شایان انداخت و گفت:
- لباسات تو کمدن. بردار بپوش، می‌رم کمک مامان.
***
سرروی پای مادرش گذاشت؛ دامنش را بو کرد و لبخند زد.
تمام آرامشش خلاصه می‌شد در بوی مادرش و تمام. طولی نکشید که دستان پر مهر مادرش، نوازش‌وار روی موهایش کشیده شد.
- موهات...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Essence، Tiralin و 5 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
63
سن
16
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_پانزده
پناه لـ*ـب گزید و زیر چشمی به آذر خانم و لبخند گوشه‌ی لـ*ـبش نگاهی انداخت و در این دم، صدای بابک‌خان پدر شایان بلند شد.
- راه گم کردید؟
پناه از آ*غو*ش شایان بیرون آمد و با لبخند سمت بابک‌خان برگشت. دیدن او، در این شب عجیب کمی دلش را آرام می‌کرد؛ او بود که همیشه، حسرت بی‌ پدری را در دلش کم‌رنگ‌تر می‌کرد. بی‌آنکه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Essence، -FãTéMęH- و 4 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
63
سن
16
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_شانزده
- دخترم؟ پناه؟,
پناه با شنیدن صدای بابک‌خان، سر بالا آورد و گنگ گفت:
- بله؟
بابک‌خان تک نگاهی به شایان انداخت و گفت:
- خوبی بابا؟
پناه گردن راست کرد و خیره به بابک‌خان گفت:
- بله بابا؛ خوبم. فقط یه‌ مقدار خستم؛ امروز مدرسه بودم، یکم فشار اومد بهم.
بابک‌خان اخم محوی بر ابرو نشاند؛ رو به شایان که غرق حرف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Essence، -FãTéMęH- و 4 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
63
سن
16
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_هفده
شایان ابرویی بالا انداخت و پرسید:
- یعنی چی؟ مگه حالت بد نیست؟ خب همون رو بگو.
پناه لبخند حرص دراری زد و جواب داد:
- چرا، حالم بده؛ خیلی هم بده! می‌خوام برم بشینم کنار دکتر، بگم آقای دکتر من حالم خیلی‌خیلی بده؛ شوهرم جلوی چشمم نامزدسابق‌شو بـ*ـغل می‌کنه. رو میز شام کنارش می‌شینه!
شایان کنار خیابان ترمز کرد؛...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Essence، -FãTéMęH- و 3 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
63
سن
16
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_هجده
شایان کلافه نفس عمیقی کشید و گفت:
- تو نباید بخاطر یه اتفاق پیش و پا افتاده، با من اینجوری رفتار کنی.
پناه با شنیدن صدای آسانسور که طبقه‌ی سوم را اعلام می‌کرد؛ بی‌توجه به شایان از آسانسور خارج شد و سمت در واحد حرکت کرد.
نفس عمیقی کشید و کلید را وارد قفل کرد؛ چرخاند و درب را گشود، کفش‌هایش را از پا درآورد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Essence، -FãTéMęH- و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا