خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
78
سن
17
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_نوزده
شایان چنان دندان روی هم سایید که صدایشان به گوش پناه هم رسید؛ دیگر کم‌کم داشت عصبی می‌شد. در همان حال با لحنی فوق عصبی با غیظ گفت:
- واضح حرف بزن پناه؛ خوب می‌دونی از حرف‌های دوپهلو چقدر بدم میاد‌.
پناه ابرو بالا انداخت و با لحنی که شایان را زیادی عصبانی می‌کرد؛ گفت:
- حرف‌های من خیلی هم واضحه آقای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، Tiralin و 3 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
78
سن
17
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_بیست
***
- چیزی کم و کسر ندارید؟
زنان متعجب سری به معنای نه تکان دادند و به رفتن او چشم دوختند. به محض دور شدنش، پیرزنی خود را جلو کشید و گفت:
- دیدین تروخدا؟ بیا بچه بزرگ کن. نه به خواهرش که با شکم حامله خودشو کشت؛ نه به این که خونسرد داره راه می‌ره.
زن دیگر پوزخندی زد و با تمسخر گفت:
- به غرور خانم‌ معلم بر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، Della࿐ و 3 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
78
سن
17
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_بیست‌ویک

- گریه کن خواهری. گریه کن خالی بشی... .
پروانه پُر صدا بغضش را شکست و چشمانش به اشک نشست. بلندبلند زجه می‌زد و با هق‌هق می‌گفت:
- چیکار کنیم الان پناه؟ بی‌مادر شدم پنــاه.
مشت بر کمر پناه می‌کوبید و بلند گریه می‌کرد؛ پناه سر بالا برد و محکم لـ*ـب به دندان گرفت. بغض گلویش را تنگ کرده بود، قدرت شکستنش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، Della࿐ و 3 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
78
سن
17
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_بیست‌ودو
با تصور آینده‌ی بی‌مادرش، بغض کهنه و خاک خورده‌اش را با صدای بلندی شکاند و به حال زارش، آوای گریه سر داد. روی خاک خم شد و محکم به تن فشرد. زجه‌هایش دل سنگ را آب می‌کرد. هق‌هق‌های پرسوزش آسمان را به گریه وادار می‌کرد و تمام عالم را به عزاداری!
میان گریه‌هایش عصبی موهای زیبایش را در دست فشرد و محکم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، Della࿐ و 3 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
78
سن
17
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_بیست‌وسه
شایان ابرو بالا انداخت و متعجب گفت:
- سهراب خودتی پسر؟
سهراب قهقهه‌ای سر داد و گفت:
- بله که منم دادا! چی‌شد؟ خیلی خماری کشیدی فکر کردی روح مقدسمه؟
شایان بی‌جان لبخندی زد و گفت:
- تو که معرفت رو خوردی یه آبم روش! فکر نمی‌کردم یاد فقیر فقرا کنی!
سهراب خجل گفت:
- نفرما عشق جانم! ما اون دنیا هم بریم یه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، Della࿐ و 3 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
78
سن
17
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_بیست‌وچهار
***
با برخورد نور خورشید به چشمانش، خسته پلک گشود و آب دهانش را قورت داد. با کرختی شدیدی از جایش بلند شد؛ زبان روی لـ*ـب‌های خشک شده‌اش کشید و تاپ مشکی رنگش را از روی زمین برداشت و بی‌حال به تن زد. بعد از برداشتن و پوشیدن دامن مشکی رنگش، آرام و بی‌صدا از اتاق خارج شد.
سریع دوشی گرفت اما موهایش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روز‌های ‌بی‌پناهی | خورشید حقیقت کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~MobinA~، -FãTéMęH- و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا