در حال تایپ رمان نیلگاه | sahar m و yasnazare کاربران انجمن رمان ۹۸

yasnazare · 17/5/24

نیلگون
پارت ۱۹
پرواز تاخیر خورده بود و اعصابم از این همه سر و صدای توی فرودگاه به هم ریخته بود. بیشتر از یک ساعت بود، که هنسفری م توی گوشم بود و آهنگ های گوشیم یکی بعد از دیگری پخش میشد. غرق خاطرات و احساسات و تصاویر...

sahar m · 22/5/24

پارت ۲۰
ارسلان:
(سه روز قبل)
چند وقتی بود که بخاطر پیدا کردن پلاک ماشین یکم فشار برای حل پرونده روی من کمتر شده بود. درست که همه از به زبون آوردنش میترسیدن؛ ولی همیشه یک گمشده بهتر از یک مرده بود. این مرد چند هفته بود که گم شده بود و...

yasnazare · 23/5/24

پارت ۲۱
ارسلان:
شش ساعت بود که توی ماشین جلوی در خونه اسماعیل نشسته بودیم کمرم درد گرفته بود اعصابم خورد شده بود کوهیار رفته بود یک چیزی بگیره بخوریم چون دیگه از شکمم زده بود به اعصابم قصد جونش رو کرده بودم.
رفت آمد خونشون زیاد بود همسایه ها...

yasnazare · 30/5/24

پارت ۲۲
نیلگون:
تو این مدت تا جایی که من و بردیا در توان مون بود نذاشتیم کارکنان شرکت متوجه اصل ماجرای نبودِ بابا بشن؛ ولی حالا که سرگرد وثوق تصمیم داشت به شرکت بیاد این ماجرا پیچیده تر می شد و شک و ابهام کارکنان هم بیشتر!
تصمیم گرفتم صبح...

sahar m · 30/5/24

پارت ۲۳
ارسلان:
وقتی اسم بردیا باقری رو بردم به وضوح پریدن رنگ ارجمند رو دیدم، مشخص بود که فکر نمی‌کرد با اون حرف بزنم؛ البته کم به نظر خودم منطقی ترین آدم همین بردیا باقری بود. دست راست خشایار ارجمند، همه چیز از زیر دست اون رد میشد حتی...

sahar m · 12/6/24

پارت ۲۴
نیلگون:
یک ساعت بود که کارد میزدی خون بیرون نمیومد دیروز که زنگ زده بود گفت که براتون توضیح میدم چرا اومدم از راه اومد رفت بالا سر بردیا مشخص که یک چیزی بهش گفته که من نباید بدونم بردیا عادت...

sahar m · 14/6/24

پارت ۲۵
نیلگون:
سر تکون داد و گفت:
-برای همین گفتم مسئله پیچیده شده الان پدرتون از یک تاجر تبدیل شده به کسی که تعداد زیادی دشمن ناشناس داره.
توی چشماش نگاه کردم میخواست خودم بگم بزرگ ترین مضنونین پرونده به نظرش کیان اینکه داشت ازم حرف...

sahar m · 20/6/24

پارت ۲۵
ارسلان:
از وقتی از شرکت نویان خبر دار شدم سر نخ کشیده بودم تا برسم به این باند عجیب و غریب پر از حاشیه و خلاف مربوط به شرکت های دارویی و پزشکی کثافت کاری های زیادی رو شده بود. آنقدر اطلاعات به پرونده اضافه شده بود و آنقدر آدم...

yasnazare · 21/6/24

پارت۲۶
ارسلان:
با کوهیار توی پذیرایی نشستیم غزل و ترانه شروع کردن به چیدن میز که غزل گفت:
-دیدم مامان داره ماکارونی با مرغ درست می‌کنه نگو کوهیار میخواسته بیاد.
کوهیار هم یکم خجالت زده شد ولی گفت:
-لطف کردین خاله.
مامان هم شروع کرد به...

yasnazare · 6/7/24

نیلگون
پارت۲۷
جز معدود دفعاتی بود که بعد از نبود بابام تو اتاق ش میرفتم، اتاقی که وقتی بابام بود اکثر مواقع درش قفل بود.‌ امروز صبح تصمیم داشتم خونه بمونم همینطوری که برای خودم قهوه درست کرده بودم وارد اتاق بابا شدم، نور اون اتاق فوق العاده...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین