در حال تایپ رمان نیلگاه | sahar m و yasnazare کاربران انجمن رمان ۹۸

yasnazare · 8/7/24

نیل
پارت۲۸

همین امروز باید به آدرس داخل پرونده میرفتم، مهمونی آخر همین هفته بود در نتیجه وقتی نداشتم.
بعد چند ساعت رانندگی بالاخره رسیدم، با چشم پلاکِ خونه هارو دنبال کردم البته خونه که نه،...

sahar m · 18/7/24

نیلگون
پارت۲۹:
- راستی اسمت رو بهم نگفتی؟
- نیلگون
-چه اسم خوشگلی، خیلی زیاد از دیدنت خوش حالم نیلگون خانم
با حالت انزجار منم اظهار خوش حالی کردم...

sahar m · 19/7/24

پارت ۳۰
ارسلان:
بعد از یک روز کامل بنایی و جا به جایی لوله و تلاش های پی در پی برای پیدا کردن لوله کش بالاخره تموم شده بود.
من و کوهیار توی بهار خواب خونشون دراز کشیده بودیم که که تلفنم زنگ خورد گوشی برداشتم و...

sahar m · 25/7/24

پارت ۳۰
ارسلان:
بعد از یک روز کامل بنایی و جا به جایی لوله و تلاش های پی در پی برای پیدا کردن لوله کش بالاخره تموم شده بود.
من و کوهیار توی بهار خواب خونشون دراز کشیده بودیم که که تلفنم زنگ خورد گوشی برداشتم و...

sahar m · 26/7/24

ارسلان
پارت۳۱:
مامان نمی‌خواست بزاره برگردیم تهران، یک سری نقشه های شومی داشت که موندمون جایز نبود. توی راه برگشت کوهیار تا خود تهران از مامان نقل قول میکرد می‌گفت خاله گفته لاغر شدی. کجا لاغر شده یک گرم با من تفاوت نداره. صبح زودتر راه...

yasnazare · 2/8/24

ارسلان
پارت ۳۲:
راست می‌گفت اینکه تمام چیزی که میدونست حتی حس میکرد رو بهم گفته بود باعث شد بیشتر بهش اعتماد کنم بگم:
-منظورتون چیزی مثل قاچاق دارو؟
با شک بهم نگاه کرد نفس عمیقی کشید و گفت:
-امیدوارم به همین جا ختم بشه ولی مسئله خیلی...

sahar m · 8/8/24

ارسلان
پارت ۳۳:
بالاخره روز مهمونی رسیده بود و به لطف ارجمند همه چیز خوب پیش می‌رفت یک ون با فاصله کمی از محل مهمونی مستقر کرده بودیم و کوهیار و بچه ها اونجا بودن. از این بابت خیالم راحت بود که اگر اتفاقی بیوفته...

sahar m · 14/8/24

ارسلان
پارت ۳۴:
با دقت اسکندری رو با چشم دنبال میکردم. رفت سمت یک مرد قد بلند با کت و شلوار سرمه ای، نمیشناختمش البته قرار نبود همه افراد مهمونی رو بشناسم. نگاه نیلگون کردم نوشیدنی...

sahar m · 16/8/24

ارسلان
پارت۳۵:
نیلگون زود خودش جمع کرد و از توی سینی نوشیدنی سبکی برداشت کمی خورد و گفت:
ـ بیزینس ما همینطوریه وقتی کسی نیست جار نمی‌زنیم که نیست. وظیفه شماست که پیگیر بارتون باشین.
باقری صداش صاف کرد همه نگاهش...

yasnazare · 30/8/24

پارت ۳۶
نیلگون:

وقتی به چهره ی ارسلان وثوق موقعی که داشتم پلن مهمونی رو توضیح می دادم فکر میکنم، ناخودآگاه لبخند پیروز مندانه ای رو لـ*ـبم میاد، تا اینجای کار خیلی سعی کرده بود منو از فضای پرونده دور نگه داره علی رغم اینکه بهش گفته بودم میتونه...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین