خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

مبینا زارع

منتقد آزمایشی + طراح آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
72
امتیاز واکنش
777
امتیاز
178
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۲۹

ظاهرا منتظر همین سئوال بود که بی‌درنگ شروع به توضیح دادن کرد:
- آها. بابام گفت نمی‌زارم کنکور هنر بدی ولی یکی از دوستاش بود گفت میبرمت پیش اون تست بدی. حالا امروز عصر قرار بریم. گفت اولین و آخرین فرصتته ولی باید قول بدی که پزشکی رو هم ادامه بدی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Rangin_Kaman_729، Whisper، آروان و 7 نفر دیگر

مبینا زارع

منتقد آزمایشی + طراح آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
72
امتیاز واکنش
777
امتیاز
178
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۰

سرمای اواخر آذر ماه باعث شده بود پوششی سخت به خود بپوشانم. شادی و خوشحالی در دلم هم سبب شده بود از رنگ‌های تیره بپرهیزم و از رنگ روشنی همچون آبی‌روشن در پوششم استفاده کنم.
خوشحال بودم که آزاد شده بود و در همان لحظه‌های اول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Rangin_Kaman_729، Whisper، "zhina" و 8 نفر دیگر

مبینا زارع

منتقد آزمایشی + طراح آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
72
امتیاز واکنش
777
امتیاز
178
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۱

به معنای واقعی کلمه هنگ کرده بودم:
- چی؟
دستانش را روی میز در هم قلاب کرد:
- ببین من از اولم قصدم دوستی و اینا نبوده. از همون روز اولی که دیدمت عاشقت شدم. اینو خودتم خوب می‌دونی.
گیج و حیران گفتم:
- می‌دونم. ولی میگم که... خب... خیلی یهویی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Rangin_Kaman_729، "zhina"، آروان و 7 نفر دیگر

مبینا زارع

منتقد آزمایشی + طراح آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
72
امتیاز واکنش
777
امتیاز
178
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۲

به سرعت از اتاق خارج شد و در را محکم به هم کوبید.
- واقعا در خوبیه که تا حالا خورد نشده.
بغضی کوچک راه گلویم را سد کرد. می‌دانستم هدفش کمک به من است اما نادانسته حقیقت را پتک مانند بر سرم کوبیده بود و این درد داشت. کنارم آمد و دستش را بر شانه‌ام نهاد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Rangin_Kaman_729، Whisper، "zhina" و 8 نفر دیگر

مبینا زارع

منتقد آزمایشی + طراح آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
72
امتیاز واکنش
777
امتیاز
178
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۳

وارد شدیم و آرش سلامی به منشی کرد. منشی از جای برخاست و با دستش به دری شیری رنگ اشاره کرد:
- سلام. بفرمایید داخل. آقای دکتر منتظرتونن.
با تقه‌ام به در آن را باز کرد. دستی پشت کمرم نشست و مرا به داخل هدایت کرد.
مردی بلند قامت با مو‌هایی جو گندمی که نشان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Rangin_Kaman_729، Whisper، "zhina" و 7 نفر دیگر

مبینا زارع

منتقد آزمایشی + طراح آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
72
امتیاز واکنش
777
امتیاز
178
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۴

بسته‌ی چی؟
- نمی‌دونم بازش نکردم. گذاشتم تو اتاقتون.
سری تکان دادم و بی‌آنکه سئوالی دیگر بپرسم به سمت اتاقم رفتم. در را باز کردم و با دیدن جعبه‌ای مستطیلی شکل استرس بر وجودم هجوم آورد. خود را در اتاق انداختم و در را پشت سرم به هم زدم. با فشردن پلک‌هایم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Rangin_Kaman_729، Whisper، اروان و 7 نفر دیگر

مبینا زارع

منتقد آزمایشی + طراح آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
72
امتیاز واکنش
777
امتیاز
178
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۵

کم‌کم داشتم نگران نیامدن کیوان می‌شدم؛ می‌دانستم هنوز فرصت است؛ اما دلم می‌خواست هر چه سریع‌تر از راه رسد.
از شر سر‌وصدا‌های سالن به یکی از اتاق‌های بالا پناه بردم تا از حال او آگاه شوم. چند بوق و سپس صدای آرامبخشش در تلفن زنگ خورد:
- جانم تبسم جان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Rangin_Kaman_729، aassaall، Whisper و 5 نفر دیگر

مبینا زارع

منتقد آزمایشی + طراح آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
72
امتیاز واکنش
777
امتیاز
178
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۶

چشمانم گرد شد و با اضطرابی از سر تعجب گفتم:
- فربد زده؟
لبخند ریزی بر چهره‌اش نشاند و گفت:
- بیخیال بابا طوری نشده که. اصلا فدای یه تار موی خانمم.
- شوخی نکن کیوان. میگم فربد زده؟
سکوتش تایید حرفم را می‌رساند. صدای پر از خشم فرید در آن روزی که با من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Rangin_Kaman_729، aassaall، Whisper و 5 نفر دیگر

مبینا زارع

منتقد آزمایشی + طراح آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
72
امتیاز واکنش
777
امتیاز
178
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۷

با دستی که بر روی شانه‌ام قرار گرفت؛ نگاهم در چشمان آرشی که نگاهش حالت حمایت‌گرانه‌ای داشت نشست و با اطمینان لـ*ـب زد:
- برو. پسر خوبیه. نگران نباش من هواتو دارم.
نفس حبس شده‌ام را لرزان بیرون فرستادم و گام‌های لرزانم را یکی پس از دیگری برداشتم. به یکدیگر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: aassaall، Whisper، YeGaNeH و 3 نفر دیگر

مبینا زارع

منتقد آزمایشی + طراح آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
72
امتیاز واکنش
777
امتیاز
178
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۸

چشمانم از هم فاصله گرفت اما هنوز هم جز سیاهی چیزی نمی‌دیدم.
کم‌کم تاری چشمانم بر طرف شد و خود را در اتاقی تنگ و تاریک که تنها منبع نوری آن دریچه‌ای کوچک بر دیوار سمت راست بود دیدم. ناگهان تمام اتفاقات به ذهنم هجوم آوردند و همین باعث شد چشمانِ گرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Rangin_Kaman_729، اروان، aassaall و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا