خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

مبینا زارع

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
377
امتیاز
78
سن
15
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۲۰

پلک بر هم نهادم. شکل گرفتن صحنه‌ای خود ساخته و تخیلی مقابل دیدگانم باعث شد چهره‌ام در هم شود و پلک‌هایم از هم فاصله گیرند.
تصویری از خانمی زیبا روی که غنچه‌ی لـ*ـب‌هایش را قرمز و لباس شبی بلند، براق و آبی رنگ به تن کرده بود. روی صندلی میز آرایشی‌اش نشسته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، aassaall، فریاد و 6 نفر دیگر

مبینا زارع

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
377
امتیاز
78
سن
15
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۲۱

- ای من قربونت برم که بالاخره یه بار از این حرفا به ما زدی.
خجالت زده لـ*ـب گزیدم و با لبخندی که سعی در پنهان کردنش داشتم خودم به سمت کوچه علی چپ زدم:
- کاری داشتی؟
نچی‌ کرد و گفت:
- عه. نزن تو ذوقم دیگه.
با خنده‌ام که دیگر آشکار شده بود گفتم:
- کارتو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، اروان، aassaall و 5 نفر دیگر

مبینا زارع

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
377
امتیاز
78
سن
15
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۲۲

نگاهی به نورا که روی مبل نشسته و در حال لاک زدن به ناخن‌هایش بود و حتی زحمت نگاه کردن به من را به خودش نمی‌داد انداختم. با دیدن صحنه لاک زدن نورا صحنه خود ساخته از آن زن جلوی چشمانم شکل گرفت. چشمانم را بستم و سری تکان دادم بلکم این تصویر از جلوی چشمانم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، اروان، aassaall و 4 نفر دیگر

مبینا زارع

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
377
امتیاز
78
سن
15
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۲۳

باصدای بسته شدن در به حالت قبل نشستم. بطری آب معدنی را به طرف گرفت و با چشمانی نگران گفت:
- بگیر بخور.
با اینکه دلم نمی‌خواست اما به خاطر او جرعه‌ی کمی نوشیدم. دستمالی به طرفم گرفت که متعجب نگاهش کردم. اشاره‌ای به صورتم زد:
- ریملت پخش شده.
هوف. لعنتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، aassaall، اروان و 2 نفر دیگر

مبینا زارع

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
377
امتیاز
78
سن
15
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۲۴

با مکث کوتاهی دوباره پرسیدم:
- مامان و بابات کجان؟
انگار که تازه یادش آمده باشد اشک در چشمانش جمع شد.
- نمیدونم.
- خب اونجا که مامان و بابات بودن چه شکلی بود؟
لبان کوچکش را غنچه کرد و همانطور که مردمک سیاه رنگش را در کاسه چشمانش گرداند گفت:
- من و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، aassaall، اروان و 2 نفر دیگر

مبینا زارع

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
377
امتیاز
78
سن
15
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۲۵

- بابایی مثل مامانی تپل نیست، عینتَم نمی‌زنه. ولی قدش بلنده. امروزم اون لباس تِرمیه شو که من دوست ندارم پوشیده.
لبخندی به حرف‌هایش زدم. با این سن کم چه دقتی در ویژگی‌های ظاهری یک فرد داشت. کیوان پرسید:
- دقیقا کجا نشسته بودین؟
کمی متفکر به دور و اطراف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، فریاد، aassaall و 2 نفر دیگر

مبینا زارع

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
377
امتیاز
78
سن
15
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۲۶

- آرش سلام. میگم آیفون خرابه زنگ نمی‌خوره میشه بیای در و باز کنی؟
- الان دم دری؟
سنگینی بسته را به سختی با دو دست متحمل شدم و گفتم:
- آره.
- الان میام.
و تلفن را قطع کرد.
رو به کیوان گفتم:
- آرش میاد درو باز می‌کنه تو برو دیگه.
- باشه پس خدافظ.
دستی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، -FãTéMęH-، فریاد و 2 نفر دیگر

مبینا زارع

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/10/23
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
377
امتیاز
78
سن
15
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۲۷

هینی در گلو کشیدم و به آرش چشم دوختم:
- چی؟
سرگرد خیلی خونسرد دستانش را روی میز در هم قفل کرد:
- یه نفر مادر شما رو به قتل رسونده. اون انگشتم متعلق به مادر شما بوده. حالا اینکه هدفشون از فرستادنش در خونتون چی بوده رو هنوز نمی‌دونیم. اما ممکنه اصلا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سلوان | مبینا زارع کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~MobinA~، -FãTéMęH- و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا