خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدوم شعر به دلت نشست!؟

  • از ماه تا پروانگی

    رای: 1 50.0%
  • سراب

    رای: 0 0.0%
  • وصال

    رای: 1 50.0%
  • شهر کبود

    رای: 0 0.0%
  • مرا بنگر

    رای: 0 0.0%
  • پالیز

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2

_nazanin_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
63
امتیاز واکنش
494
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
3 روز 9 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام اشعار: قسم به خرمن گیسوانت
ژانر: عاشقانه، تراژدی
شاعر: نازنین هاشمی نسب کاربر انجمن رمان ۹۸
مقدمه:

من آن نیلوفرِ تنهای مرداب
تو آن مرداب سهمگینِ داستان‌ها

من گلی سرزنده و شاد
تو آن هرزی که زد تیشه برجان

من بال و پر پروانه بودم
تو تیری کشنده برجانِ آن بال

من آن جنگلِ پرمهر و لبالب زندگانی
تو آن آتش که سوزاند هستی‌اش را

من آن اَبر سپیدِ آسمان‌ها
توآن شب که رسید به‌سان غم‌ها


شاعرانه قسم به خرمن گیسوانت | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Sajede Khatami، Delvin22، مبینا گوهری و 7 نفر دیگر

_nazanin_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
63
امتیاز واکنش
494
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
3 روز 9 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
«از ماه تا پروانگی»



در شبِ سیه رنگ مژه‌گانت
دیدم درخشش ماه تابان را


در ظلمات آن مردمک سیاهت
دیدم پرواز پروانه‌ها را

درخرمن گیسوانِ تیره‌ات
دیدم سرخطِ اشعار شاعران را

در وجود آبی رنگ آسمانت
دیدم طلوع دلپذیر خورشید ناب را



شاعرانه قسم به خرمن گیسوانت | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Sajede Khatami، Delvin22، مبینا گوهری و 7 نفر دیگر

_nazanin_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
63
امتیاز واکنش
494
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
3 روز 9 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
«سراب»

روزی من

در مأمن‌گاه ژرف نگاهت
ستاره‌گان را دیدم.

در پناهگاه امن آ*غو*شت
آسمانِ آبی را دیدم.

در صوتِ محبوب کلامت
صدای بلبل‌ را شنیدم.

در خرمنِ گیسوان سیه رنگت
شاخسارهای بیدِ مجنون را دیدم.

چرخید و
چرخید

حالا در باتلاقِ این روزگار سفاک
عقرب شدنت را دیدم.

در سراب دروغینِ نگاهت
تشنگی را نوشیدم.

در زندانِ ستمگر آ*غو*شت
سرما را به‌تن کردم.

در زهر سوزنده‌ی کلامت
بی‌رحمانه جان سپردم.

در خرمنِ گیسوان ظالمت
شاخسارهای خشکیده را دیدم.

با مثال برایت بگویم

پروانه در آ*غو*ش عقرب تاب نمی‌آورد
پروانه پروانگی می‌کند اما
عقرب می‌کشد تا زندگی کند.




شاعرانه قسم به خرمن گیسوانت | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Sajede Khatami، Delvin22، مبینا گوهری و 6 نفر دیگر

_nazanin_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
63
امتیاز واکنش
494
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
3 روز 9 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
«وصال»


آغازِ این وصال را تو به تصویر بکش
در من هوسی از سرِ دلتنگی بکش.

سرمای صبوری را تو به سبزی بکش
درمانی برای این دل سنگین بکش.

احساسی از کُنج دلت بیرون بکش
بر رُخ بیچاره‌ی من، برف بکش.

در سرتاسر عمقِ دلم رنگ بکش
بر قلب دیوانه‌ی من شوق بکش.

در من گوهری از جنس چشمانت بکش
میان قلبمان تو زنجیر بکش.

انتهای این وصال را تو به شادی بکش
درونم مَرهمی از سراجبار بکش.



شاعرانه قسم به خرمن گیسوانت | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Sajede Khatami، Delvin22، مبینا گوهری و 7 نفر دیگر

_nazanin_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
63
امتیاز واکنش
494
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
3 روز 9 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
«شهر کبود»

در سرازیریِ این شهر کبود
قلب دیوانه‌ی من شرّ حسود
در هلالِ قمر سردِ کمون
نور می‌رود از بهر عیون

در سراشیبی این کوچه‌‌ی درد
عابری می‌رود از قلب صبور
در حریرِ نرم و رقصان نگاه
اشک می‌تابد از زهر درون

سوز سرما می‌زند بر باغ گل
می‌شود پژمرده آن یاس رها
در خزان زرد این دنیای بُت
بت‌شکن می‌شود اسیرِ دریای سرب



شاعرانه قسم به خرمن گیسوانت | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Sajede Khatami، Delvin22، مبینا گوهری و 7 نفر دیگر

_nazanin_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
63
امتیاز واکنش
494
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
3 روز 9 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
«مرا بنگر»

خنده‌هایم بعدِتو بغض شد
مرا بنگر
برایت بگویم فرهاد، بی‌شیرین درد شد؟
بگویم از مجنون، بی‌لیلی مرگ شد؟
من فرهاد داستان‌هایت نبودم
من آن مجنون بی‌چاره نبودم
از خود بگویم!
من بعدِتو...
هنوز ریسمان پوسیده‌ی عشق را می‌بـ*ـو*سم.
هنوز افسارِ لبخندهایم را می‌جویم.
هنوز از قصه‌ی شیرین و فرهاد برایت می‌گویم.
هنوز موهای نرمت را در خیالم می‌بویم.
هنوز درخشش ماه تابان را در آسمانِ نگاهت می‌بینم.
مرا بنگر...
من آن شوریده‌حالِ محکوم
من آن شبگردِ کوچه‌های دلدادگی
در قصه‌ها نیستم.
همدمت نیستم اما
نام مرا نیز به یاد داشته باش.


شاعرانه قسم به خرمن گیسوانت | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Delvin22، مبینا گوهری، daryam1 و 6 نفر دیگر

_nazanin_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
63
امتیاز واکنش
494
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
3 روز 9 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
«پالیز»
اطراف قلبم را پرچین کشیدم.
نمی‌خاستم بیگانه‌ای...
دل و دینِ مرا به‌تاراج ببرد.

در مزرعه‌ی پربار درونم
مترسکی موحش به دار آویختم.
نمی‌خاستم کلاغی...
عظمتم را به غارت ببرد.

از خورشید مأیوس شده‌ام.
گل آفتابگردانم...
دیگر روی خورشید را نمی‌خواهد.

زرد شده‌ام اما
این رنگ را با سیاهی شب
تاخت نمی‌زنم.

نشد...

در این پالیز
شاخه و برگ‌هایم به چپاول رفت...
و
گل آفتابگردانم
دلبر ماه شد.



شاعرانه قسم به خرمن گیسوانت | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Delvin22، مبینا گوهری، daryam1 و 5 نفر دیگر

_nazanin_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
63
امتیاز واکنش
494
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
3 روز 9 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
«اگر می‌ماندی»

کاش می‌ماندی
کاش می‌دیدی

هنوزهم در رویاهایم
عطر فرِ گیسوانت را می‌بـ*ـو*سم.

هنوزهم در خیالاتم
آن چشمان سیه رنگت را با قلمِ توهم
بر قلبم نقش می‌زنم.

هنوزهم در خواب‌هایم
دل‌تنگت می‌شوم و غدّه‌ی بغض را
در بیداری می‌ترکانم.

هنوزهم در تخیلاتم
آن عطرِ یاسِ آغشته به لباست را
می‌بوییم و می‌سوزم.

هنوزهم در این زندگانی
آن مژه‌های بلند و دلفریبت را
می‌پندارم و میمیرم.

هنوزهم در تصوراتم
دستانت را می‌گیرم و می‌گویم
ماه درخشان من تویی

من ملعبه‌ی دستان تو بودم
تو شاه‌نشین دنج قلبم...

کاش می‌ماندی
کاش می‌دیدی

مرا با خطبه‌ی درد
به عقدِ مرگ درآوردند...

مرگ من نبودِ توست.
دردِ من گذر بی‌رحم توست.

از قلبم گریختی و نمی‌دانستی
سازه‌ی مستحکم قلبم بعد از تو
آوار شد برسرم...​


شاعرانه قسم به خرمن گیسوانت | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Delvin22، مبینا گوهری، daryam1 و 4 نفر دیگر

_nazanin_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
63
امتیاز واکنش
494
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
3 روز 9 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آذرگون»

خنده‌هایت را که دیدم
مُهر عاشقی، بر قلبم نشست
مگر تصنیف لبخندت
این‌گونه می‌رُباید دل دلداده را؟

چشم‌هایت را که دیدم
قلبم برای تپیدن ناز کرد
مگر غزل دیده‌گانت
این‌گونه فریب می‌دهد دینِ آدمی را؟

صورت ماهت را که دیدم
مغزم از تـ*ـخت سلطنت کنار رفت
مگر قصیده‌ی حضورت
این‌گونه مجنون می‌کند آدم عاقل را؟

در قلب آذرگونِ درونت
می‌شوم آن شاعر شوریدهِ‌حال
می‌سُرایم غزل و قصیده و شعرِ تورا



شاعرانه قسم به خرمن گیسوانت | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Delvin22، مبینا گوهری، daryam1 و 5 نفر دیگر

_nazanin_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
63
امتیاز واکنش
494
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
3 روز 9 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
«سیمگون»

فغان آسمان را می‌نگری؟
آن اَبرهای پنبه‌ای و سفید رنگ
دیگر در آسمانِ نیلگون، دلربایی نمی‌کنند.
سرت را بالا بگیر و بنگر
پرنده‌ای بی‌نوا زیر این گلوله‌های باران
در هجوم رنگ‌ِ فگارِ خاکستری
در تلألو اَبرهای خون‌آلود
بال‌های دلفریبش را می‌تکاند
وجودش لابه‌لای اَبرهای غضبناک
در میان هزاران سربازِ مه‌آلود
محو می‌شود.
غّرش آسمان را می‌شنوی؟
دل آدمی که هیچ
گنـ*ـاهِ قلب کوچک آن پرنده‌ی بی‌گنـ*ـاه چیست؟
مگر می‌دانست آن اسنفج‌های سیمگون
آن لاجوردِ خوش‌خلق
دلش را بترکاند!
حالا مرا بنگر
خودت را ببین
من آن پرنده‌ی پریشان حال
تو عضوی مخوف از ارتش این آسمان
بال‌هایم را با گلوله‌هایت نسنج
من راه و رسم مبارزه را نمی‌دانم...


شاعرانه قسم به خرمن گیسوانت | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Delvin22، مبینا گوهری، daryam1 و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا