بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

-FãTéMęH- · 2/3/24

#پارت209

دستی برایش تکان می‌دهم و با لبخند رفتنش را تماشا می‌کنم. بعد از یک دقیقه، با تک بوقی از کنارم می‌گذرد. به سمت ماشینم رفته و سوار می‌شوم و به سمت آموزشگاه می‌رانم. کم‌کم استرس در دلم خانه می‌کند و دستانم دور فرمان شروع به عرق کردن می‌کنند. نفس عمیقی کشیده و زمزمه می‌کنم:
- هنوز که چیزی نشده. بزار برسم بعد...

-FãTéMęH- · 2/3/24

#پارت210

با صدای خانم غفاری، به سمت چپ می‌چرخم و به اویی که پشت میز فلزی ایستاده و در حال زیر و رو کردن پوشه‌های رنگی روی میز است، نگاه می‌کنم و می‌گویم:
- بله.
همان طور که صندلی چرخدار را هل می‌دهد، می‌گوید:
- بیا نزدیک‌تر، چرا دم در وایسادی؟
نیم نگاهی به پوسترهای روی دیوار انداخته و چند قدم جلو می‌روم و مقابل دو...

-FãTéMęH- · 3/3/24

#پارت211

خانم غفاری به سمت در رفته و با خروجش، بار دیگر استرس و اضطراب با شدت به تنم رسوخ می‌کند. دستپاچه به دختران نگاه می‌کنم و نمی‌دانم چه بگویم. از چهره‌هایشان معلوم است تقریباً هم سن خودم هستند و هیچ کدام بیشتر از بیست سال سن ندارند.
دستپاچه نگاهم را از آن‌ها می‌گیرم و به میز و صندلی گوشه‌ی اتاق می‌دهم. یک سه...

-FãTéMęH- · 4/3/24

#پارت212

برای جواب دادن استرس می‌گیرم و به چشمان منتظرشان خیره می‌شوم. با قلبی که نزدیک دهانم آمده است، می‌گویم:
- نقاشی به من آرامش میده. یه جورایی از این جهان جدام می‌کنه و منو به دنیای خودش می‌بره. زمان و مکانو گم می‌کنم و تموم فکرهای منفی و مشکلاتمو با قلم فراموش می‌کنم.
برای گفتن همین چند جمله، جان می‌کنم و...

-FãTéMęH- · 4/3/24

#پارت213

از ماشین پیاده شده و به سمت خانه می‌روم. هوا دیگر کم کم در حال تاریک شدن است. به سمت خانه رفته و وارد می‌شوم. بعد از پوشیدن دمپایی‌ها و بستن در خانه، وارد سالن شده و نگاهی به خانه‌ی سوت و کور می‌اندازم. انگار هیچ کس خانه نیست. به سمت کلید برق‌ها رفته و آن‌ها را می‌فشارم. نور چراغ‌ها، کل خانه را روشن...

-FãTéMęH- · 5/3/24

#پارت214

همان طور که پشت گربه را نوازش می‌کند، دو قدم جلو می‌آید و می‌گوید:
- یه چند روزی مهمون ماست. دوستم رفته مسافرت و قراره این چند روز من ازش مراقبت کنم.
نگاهم از چشمان سبز گربه به روی دندان‌های تیز و برانش می‌نشیند. تمام تنش سفید و پشمالو است. شاید هر کی او را ببیند، از او خوشش بیاید و صفت بامزه را به او دهد،...

-FãTéMęH- · 6/3/24

#پارت215

با فریادی که از من بعید است، سریع روی تـ*ـخت می‌نشینم و نفس نفس زنان به مقابلم نگاه می‌کنم. بوی بد عرق به مشامم می‌رسد و قفسه‌ی سـ*ـینه‌ام همانند بادکنک پر و خالی می‌شود.
تمام صحنه‌های در خوابم مقابل چشمانم رژه می‌روند. حس ترس و وحشتی که در خواب حس نمی‌کردم، حالا با شدت در وجودم جولان می‌داد.
موهای بلندم را که...

-FãTéMęH- · 8/3/24

#پارت216

وارد حمام شده و بعد از روشن کردن چراغ، سریع دوش کوتاهی گرفته و از حمام بیرون می‌زنم. پوشیدن لباس‌هایم حتی یک دقیقه نیز زمان نمی‌برد. از پله‌ها سرازیر شده و به روی پدر و زیبا که روی مبلمان نشسته‌اند لبخند می‌زنم. پدر لبخند می‌زند و زیبا می‌گوید:
- غذا رو برات گرم کردم.
تشکر زیر لبی گفته و وارد آشپزخانه...

-FãTéMęH- · 9/3/24

#پارت217

پوفی کشیده و در جایم غلت می‌زنم و سعی می‌کنم بار دیگر بخوابم، اما به محض بستن چشمانم، دو جفت چشم براق سبز مقابل پلک‌های بسته‌ام شکل می‌گیرند. سریع چشم باز کرده و کمد کرمی رنگ به جای آن دو چشم مقابل دیدگانم قرار می‌گیرد. نفس عمیقی کشیده و پوفی می‌کشم. خواب نیز از من فراری شده است. همین را کم داشتم.
تا ساعت...

-FãTéMęH- · 9/3/24

#پارت218

با چشمانی ستاره باران از روی مبل بلند شده و با لبخندی بزرگ بر لبان کشیده و درشتش به سمتم می‌آید و می‌گوید:
- اینجا چیکار می‌کنی؟
سعی می‌کنم به خود مسلط باشم، پس لبخند زده و می‌گویم:
- سلام.
به محض گفتن این کلام، لـ*ـبم را می‌جوم و به یاد حرف اردلان می‌افتم:
- چرا همیشه کسیو می‌بینی تیریپ بابابزرگ برمی‌داری و...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کدوم یک از گزینه‌ها در رمان خوب اعمال شده؟

جمله‌بندی و شیوه بیان

خط داستانی جدید و جذاب

توصیفات

واقعیت مداری رمان

غیرقابل پیش‌بینی بودن

زاویه دید مناسب

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین