خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
کم پیش می‌آمد آقاجان روی دخترهایش دست بلند کند اما؛ اگر دست بلند کند دیگر کسی نمی‌تواند جلویش را بگیرد!
محمد خورشید را روی قالی دستباف قرمز که جهاز بی‌بی بود انداخت.
- همین‌جا می‌مونی.
بعد هم شانه‌های خورشید فلک زده از صدای مهیب کوبش در بالا پرید. قطره اشکی از چشم‌های پرش بر روی گونه سرخش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 3 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلش پر کشید برای محبت‌های آبکی ریز و درشت پدرها در فیلم‌های آبکی‌تر! کاش پدرش به جای کشیدن موهایش نوازش‌اش می‌کرد و صورت خورشید از جای سیلی‌ها گلگون نبود!
کاش محمد مانند دیگر برادران بود! غیرت داشت نه تعصب! محبت داشت نه خشم! چشم‌های خیسش به آسمان دوخته شد و خورشید پرتو‌اش را با شدت بیشتری روی زخم‌های خورشید کوباند.
شنیدن صدای در، برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 3 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
خورشید آخرین جرعه شکلات داغ را سر کشید و لیوان کاغدی را در سطل آشغال قرمز رنگ پرتاب کرد.

نگاهش را به زن رنگ پریده روی نیمکت دوخت. زیر چشم‌های زن سیاه شده بود و سر و وضعش شلخته بود. به هرحال پسر پنج ساله‌اش در کما است!
خورشید دست انداخت دور شانه‌‌های ظریف زن که از فرط درد و رنج خمیده شده بودند. زن بیچاره که حس کرد پشتوانه‌ای دارد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 3 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرد به تندی از در بیمارستان بیرون زد و به سرعت برق از دید خورشید ناپدید شد. خورشید به دنبال مرد بیرون زد و به طرف راست که مرد رفته بود دوید.
خورشید با این‌که می‌دانست هیچ‌وقت نمی‌تواند به مرد برسد باز هم در تکاپو بود. شالش در پایین پله‌ها، جلوی پزشک میانسالی افتاده بود و دانه‌های عرق صورتش را پوشانده بود.‌
خورشید بازهم با عجز داد زد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 3 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
خورشید به اخم‌هایش جان بخشید. اگر می‌توانست حتماً می‌پرید روی سر سپهراد و دانه‌‌‌به‌دانه موهای دم‌اسبی‌اش را با دندان می‌کند.
سپهراد به طرف پنجره اتاق خورشید چرخید و با دیدن صورت سرخ و نگاه خصمانه دخترک، به دور از چشم بی‌بی چشمکی به طرفش پرتاب کرد.
پرده از دست خورشید سر خورد و پنجره را پوشاند. خورشید به زیر لچکش دست انداخت و همان‌طور...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 2 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
همین‌که از اتاق محمد بیرون زد بازدم‌اش را با قدرت به هوا پرتاب کرد. دستش را روی قلب‌اش گذاشت و چشم‌هایش را بست.
به حتم که روزی بخاطر همین خیره سری آن نگاه عجیب، جان خواهد داد! خورشید چشم‌هایش را باز کرد و درحالی که حرص‌اش از سپهراد چندین برابر شده بود، به طرف مطبخ رفت.
- ننه جون زود باش دیگه. چقدره فس فس می‌کنی آخه!
خورشید دندان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 2 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
- هوی خره!
- چته بزغاله!
- این پسره که تو خونتون می‌مونه کیه؟
خورشید درحالی که چای‌اش را می‌نوشید صورتش را درهم کرد.
- ازش بدم میاد! خیلی چسب و سیریشه! نمی‌دونم از کجا پیداش شد یهو!
- چشم‌هاش یه جوریه! نه؟
- من که ازش می‌ترسم!
- ولی به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، *NiLOOFaR*، MaRjAn و 2 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
خورشید خندید و با خود به این فکر کرد که چقدر آدم‌های دور و اطراف‌اش می‌خواهند او زودتر روی اسب سفید پشت شاهزاده‌اش بنشیند!
***
صبح روز بعد با صدای مرغ‌اش حنا خانم، چشم گشود و از پرتوهای خورشید که لجوجانه به داخل سرک می‌کشیدند استقبال گرمی کرد.
کش و قوسی به بدن‌اش داد و سپس با کرختی از جایش بلند شد. بازهم شب پیش افکار مبهم‌اش در سرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، *NiLOOFaR*، -FãTéMęH- و یک کاربر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
خورشید به دست‌های چروکیده و کشیده بی‌بی که با مهارت تمام خمیر را ورز می‌داد نگاه کرد. سپس سر بلند کرد و پرسید:
- بی‌بی امروز که جمعه نیست! نون تازه هم داریم. برای چی خودت رو اذیت می‌کنی آخه؟!
- برای خودمون نیست. اون پسره هست، اسمش هی یادم میره سِپَره؟ سوپِره؟ چی چی بود آخه؟
- سپهراد؟!
- ها آره برای اونه. امروز قراره برگرده. گفتم با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، MaRjAn، -FãTéMęH- و یک کاربر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوست داشت زیر باران بماند و بی‌پروا بخندد درست همانند دیوانگان! دوست داشت آن‌قدر در حیاط بچرخد که دامن لباس‌اش به رقص دربیاید و موهای‌اش مثل نسیم بهاری بوزند ولی برخلاف دوست داشتن‌هایش به داخل حانه کاهگلی‌شان پناه برد.
اگر مثل دیوانگان در حیاط چرخ بخورد، همسایه‌شان مریم خانم که حکم بی‌بی‌سی روستا را دارد قطعاً او را خواهد دید و از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، MaRjAn و -FãTéMęH-
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا