خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
کارخانه را به عهده بگیرد.
- خدای من! معلومه که آره! با پول کلانی که پیشنهاد دادی اگه قبول نمی‌کرد تعجب می‌کردم. چطوری راضی شدی این همه پول اونم تو این وضعیت بهش پیشنهاد بدی‌؟
تکین اخم درهم کشید. به عبارتی به تریپش برخورده بود. مرد مقابلش طوری حرف میزد که انگار خورشید پول‌ پرست است و به خاطر پول هر کاری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم بست تا فریاد نکشد و سعی کرد قامتش را راست کند.
- آقا! حالتون خوبه؟
اگر رو به موت نبود داد میزد و می‌گفت؛ مگه نمی‌بینی؟ من عالیم! مرد متوجه سؤال بی‌خودش شد و در حالی که می‌آمد سمت تکین پایش چند باری پیج خورد. مرد بازوی تکین را گرفت و تکین با کمک منجی‌اش روی صندلی لق کنار گاراژ نشست.
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
خورشید چشمی گفت و سفره را روی زمین پهن کرد. آب‌گوشتی را که بی‌بی پخته بود را در ظرف‌های سفالی ریخت و دوغ محلی را در سفره گذاشت. بعد سبزی‌های پاک شده و نان‌هایی را که صبح با بی‌بی پخنه بودند در سفره گذاشت. بعد سینی مسی را برداشت و به طرف مطبخ که انتهای حیاط بود رفت.
کنار بی‌بی سر سفره نشست. وقتی که آقا جان و محمد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
- دخترم! خورشید بیا این‌جا بشین بابا جان!
خورشید با وجود کلی کار که روی سرش ریخته بود نتوانست به آقا جان نه بگوید. خورشید با متانت کنار آقا جان نشست و سرش را پایین انداخت.
بعد از نشستن خورشید باز هم محمد و سپهراد مشغول صحبت کردن در آن مسائل درهم و برهم شدند.
خورشید دیگر حوصله‌اش از ماندن در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 7 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
حالا به همان اتوبوس زرد رنگ آقا حشمت که ده متر راه می‌رفت و خاموش میشد هم راضی بود. تا بیست دقیقه‌ی دیگر امتحان شروع می‌شود و او هنوز روی نیمکت یخ زده نشسته است و دندان هایش از سوز سرما تق تق صدا می‌دهند.
با نوازش موسیقی صدای سپهراد در گوشش به دنبال صدا گشت و او را در همان ماشین سیاه رنگ یافت. این دفعه پیراهنی مشکی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: *NiLOOFaR*، YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 4 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
خورشید بالأخره عزم نداشته‌اش را جزم کرد و چشم‌هایش را از پنجره‌ی بزرگ برداشت و کنج اتاق در خودش جمع شد. خدا را شکر که محمد او را پشت پنجره ندید!
بی‌بی به سفارش محمد پرده‌ی مخملی سرمه‌ای رنگی را به پنجره آویخته بود. محمد دوست نداشت هر رهگذری چشمش از پنجره به خورشید بیوفتد یا خورشید چشم‌های آهویی‌اش را به پسرهای روستا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~، YeGaNeH و 3 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
روی تـ*ـخت آهنی دراز کشیده بود و با لبخندی عجیبی به عکس‌هایی که یواشکی از دلبرش گرفته بود نگاه می‌کرد. کاش آن دخترک برای او میشد. هر روز با شعله‌های او بیدار میشد و تنهایی یکدیگر را پر می‌کردند ولی خب، نه تکین سر و زبان داشت تا عشقش را فریاد بزند و نه خورشید می‌توانست خلاء‌اش را با مردی پر کند!
آخ از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~، YeGaNeH و 3 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
قبل از این‌که مردک باز هم دهان باز کند تکین تعارف زد مردک بنشیند تا کم‌تر مثل دریل مغزش را سوراخ کند. مردک وراج روی صندلی گوشه‌ی گاراژ نشست و باز هم پیچ فکش شل شد.
تکین عاجزمند کنار مردک نشست تا بلکه حرف‌هایش انتها یابند. از هیچ‌چیز به اندازه حرف زدن و ارتباط برقرار کردن با دنیای بیرونش متنفر نبود. آرام بودن خورشید آسمان عشق،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~، Arti و 3 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
جلوی آینه نشسته بود و با موچین بی‌بی که کش رفته بود زیر ابروهایش را تمیز می‌کرد. آقاجان و محمد گور به گور شده سر زمین بودند و بی‌بی رفته بود خانه‌ همسایه‌‌. خورشید هم داشت از فرصت نهایت سوءستفاده را می‌کرد.
به تازگی ظاهرش برایش مهم شده بود. حالا که بیشتر از این نمی‌توانست درس بخواند، لاقل ظاهرش را مثل میت نکند! لحظه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~، Arti و 3 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
خورشید از جا بلند شد و چای خوشرنگی در استکان کمر باریک ریخت تا از شماتت بی‌بی‌اش در امان باشد.
سینی به دست روبروی آقا جان ایستاد. آقا جان کلاه نمدی‌اش را از سرش برداشت و بعد از انداختن قند در دهانش چایش را داغ داغ سر کشید. بعد ایرو درهم تنید.
- پس لچکت کو دختر؟
آخ چقدر برای خورشید سخت است...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~، Arti و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا