خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجب رمان؟

  • عالی

    رای: 4 100.0%
  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4
وضعیت
موضوع بسته شده است.

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
وای نه! داره با این وضعیت بسـ*ـتریم می‌کنه.
کاش، نمی‌گفتم حالم بده. بهتره زنگ بزنم تا منتقلم کنن بیمارستان خودمون. این‌طوری هانیه تا صبح بالای سرم می‌موند، اما...
با یاد این‌که هانیه قراره امشب رو توی زندان سپری کنه به هم ریختم. از این‌همه اتفاق بد خسته شدم. همه چیز به هم ریخته؛ من اگه بعد از فوت مامان یه‌کم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیان، ساق دستم‌ رو توی دستش گرفت:
- ببینم، تو از بیمارستان فرار کردی؟
گیج و منگ حرف می‌زدم، درست عین این آدم‌هایی که حالشون دست خودشون نیست:
- دست از سرم بردار جناب‌ سرگرد، بذار برم.
صداش لرزید:
- تو حالت خوب نیست.
چشم‌هام رو به زور باز نگه داشته بودم:
- مگه برات مهمه؟ به‌ خدا که مهم نیست. هیچ‌وقت برات مهم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Nargesmrd و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیان آه بلندی کشید:
- وقت دادگاه رو کی تعیین کردن؟
کسری ناراحت گفت:
- فعلاً که جنازه‌ی غزل رو بردن پزشک قانونی، احتمالاً دو، سه روز بعد از مراسم خاک‌سپاریه‌. آخ که کاش دستم می‌شکست و امروز صبح نمی‌ذاشتم پیش غزل بره.
کیان از شدت عصبانیت رگ‌های گردنش متورم شده بود‌. کسری یاد افسون افتاد؛ اون حالش واقعاً خراب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
(افسون)
افسانه دستم‌ رو گرفت:
- سرت گیج نمی‌ره دیگه؟
دستش رو از دستم جدا کردم:
- نه. خوبم، ولم کن.
افسانه دستم رو ول کرد و از تـ*ـخت پایین اومدم. از بوی بیمارستان متنفر بودم و این دو روز واقعاً خسته‌م کرده بود. واقعاً اگه اون روز تو خیابون حالم بد نمی‌شد، مجبور نبودم این‌‌همه توی بیمارستان بودن رو، تحمل کنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 3 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیان متعجب پرسید:
- چیزی گفتی افسون؟
با حرص از جام بلند شدم:
- چرا همه‌جا جلوم عین جن ظاهر می‌شی؟
لبخند کوچيکی زد:
- امروز پنج‌شنبه بود فکر کردم هنوز بیمارستانی به جای تو اومدم سر مزار خانواده‌ت.
حرصی شدم:
- تو غلط می‌کنی به جای من هرکاری می‌کنی. راحتم بذار، دفعه‌ی بعدی با هر قصد و نیتی جایی که هستم ببینمت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 3 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
مراسم تموم شد و خواستم سمت ماشین برم. صدای کیان از پشت سرم اومد:
- افسون با من میای؟
پوزخند زدم. کیان چرا فکر می‌کرد من باهاش می‌رم؟
همین‌که خواستم جوابش‌ رو بدم صدای شاهین از پشت سرم اومد:
- افسون می‌شه باهات حرف بزنم؟
با حرص برگشتم تا جوابش رو بدم. واقعاً قیافه‌ش فلک‌زده بود. بد نبود یه‌کم کیان‌جون رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 3 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
با تعجب بهش زل زدم و آروم زمزمه کردم:
- غزل؟
شاهین سرش رو پایین انداخت:
- غزل فکر می‌کرد تو با بازپرس پرونده ریختی رو هم تا پرونده‌ی فرهاد پشت گوش بیفته و از یاد همه بره، خواست با واقعیت جنوب رابـ*ـطه‌تون‌ رو بهم بزنه.
دستم رو جلوی چشم‌هام گرفتم. بغض دوباره سراغم اومد:
- باورم نمی‌شه همش باید بازی بخورم؛ هرکی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 2 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
سمت زندان راه افتادیم. یهو کسری سر حرف‌ رو باز کرد:
- اون پسره، شاهین، بهت چی می‌گفت؟
نیم نگاهی بهش کردم و خندیدم:
- کیان ازت خواست این سؤال رو بپرسی؟
کسری سرش رو پایین انداخت:
- راستش، آره. واقعاً عصبی بود از این‌که کنارت بوده.
دستم رو، روی فرمون جابه‌جا کردم:
- کیان چرا نمی‌خواد بفهمه همه‌چیز تموم شده؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 3 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
کسری داد زد:
- این‌جوری؟
اما کیان خونسرد بود:
- تو راه بهتری بلدی؟
کسری با دستش یقه‌ی کیان رو گرفت:
- جا نزن! به خدا که هنوز دیر نشده، تو باز می‌تونی افسون رو به زندگیت برگردونی.
کیان با شنیدن اسم افسون عصبی شد. دست کسری رو پس زد:
- دیگه دیر شده، دیر! افسون دیگه مثل قدیم دوستم نداره، وقتی به چشم‌های قشنگش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 2 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
*افسون
لیوان شربت رو گرفتم دستم‌ و روی نیمکت، کنار مامان و بابا نشستم. لیوان رو دست بابا دادم.
- ممنونم افسون بابا.
برای بابا لبخند زدم. مامان با لبخند نگاه آسمون کرد:
- هوا خیلی‌خوبه. مگه نه محمد؟
بابا با اشتیاق جواب مامان رو داد:
- آره عزیزم.
نگاهم به اون طرف پارک افتاد، فرهاد دست‌های...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا