- عضویت
- 5/9/23
- ارسال ها
- 223
- امتیاز واکنش
- 1,643
- امتیاز
- 153
- سن
- 22
- محل سکونت
- همدان
- زمان حضور
- 4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
(افسون)
نور به چشمم خورد. انگار یه نفر پرده اتاقم و کشید.
چشمام رو آروم باز کردم، مامان بالای سرم بود:
- افسون پاشو ببینم، پاشو برو سر کارت.
به سختی بلند شدم و نشستم رو تـ*ـخت. مثلا قرار بود امروز رو مرخصی بگیرم نرم بیمارستان.
مامان اومد و کنارم رو تـ*ـخت نشست:
- چشمت چرا اینقدر باد کرده؟
ورم چشمام بخاطر...
نور به چشمم خورد. انگار یه نفر پرده اتاقم و کشید.
چشمام رو آروم باز کردم، مامان بالای سرم بود:
- افسون پاشو ببینم، پاشو برو سر کارت.
به سختی بلند شدم و نشستم رو تـ*ـخت. مثلا قرار بود امروز رو مرخصی بگیرم نرم بیمارستان.
مامان اومد و کنارم رو تـ*ـخت نشست:
- چشمت چرا اینقدر باد کرده؟
ورم چشمام بخاطر...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: