خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
3,020
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
26 روز 16 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
بالای پله‌ها مرمرین سفیدرنگ ایستاده و نظاره‌گر آدم‌هایی بودم که بی‌توجه به تمام مشکلات دنیا، می‌نوشیدند، می‌رقصیدند و تشریفات این مجلس لهو و لعب را به خوبی اجرا می‌کردند. انگشتر به شکل مار را در انگشت حلقه‌ی دست راستم کردم و به انگشتر عقاب شکلی که در انگشت وسطم و انگشتر خنجر شکلی که در انگشت اشاره‌ام بود، دست کشیدم. این سه انگشتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: مبینا زارع، daryam1، Mitra_Mohammadi و 6 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
3,020
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
26 روز 16 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای دعاها و التماس‌ها شدت یافته بود و گاه صدای دردناک افرادی که به چنگال آتش می‌افتادند، مو به تن آدم راست می‌کرد. بوی گوشت سوخته‌ی انسان و بوی وهم در هوا جولان می‌داد. از چشمان به خون نشسته‌ی ساشا کمی فاصله گرفتم که گفت:
- تو همیشه برا خودت یه راه در رو داری. پس...
کلامش را قطع کرده و پاسخ دادم:
- راه در روم رزرو شده. دنبال یکی دیگه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: مبینا زارع، daryam1، Mitra_Mohammadi و 5 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
3,020
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
26 روز 16 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
تک به تک کابینت‌ها را گشتم و بالاخره یک مسکن پیدا کردم. خستگی از سر و رویم می‌بارید و چشمان سرخم کاملاً فاش می‌کردند هر آن‌چه که نباید کسی می‌فهمید. با صدای بلند ساعت ایستاده، نگاهم به سمتش کشیده شد. عقربه‌ها ساعت سه را نشان می‌دادند و تا طلوع آفتاب، کمتر از دو ساعت مانده بود. کلافه موهای نه چندان بلندم را عقب دادم. لـ*ـخت بودن‌شان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: مبینا زارع، daryam1، Mitra_Mohammadi و 5 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
3,020
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
26 روز 16 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشک‌هایی که پی‌درپی بر روی گونه‌ام روانه می‌شد، دست من نبود. با صدای گرفته به درب خروجی اتاق نیمه‌سوخته اشاره کردم:
- همه برن بیرون.
افراد به یک‌دیگر نگاه گنگی انداختند و در انتها به جهانگیر و آرش. کلافه از بی‌حرکت بودن‌شان، فریاد زدم:
- همه‌تون گم شید بیرون احمقا.
همه‌ی افراد، یکی‌یکی از درب خارج شدند و در آخر جهانگیر با گفتن جمله‌ای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: مبینا زارع، daryam1، Mitra_Mohammadi و 4 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
3,020
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
26 روز 16 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
میز را دور زده و فکش را محکم در دست گرفتم. با هر فشاری که به دندان‌هایش وارد می‌کردم، صدایم بالاتر می‌رفت:
- فکر کردی تا ابد می‌تونی بتازونی؟ آره؟ نه سهیل خان. تموم شد اون زمانی که شیدا رو کرده بودی بازیچه و عین یه حیوون ازش استفاده می‌کردی. از این‌که به دنیا اومدی پشیمونت می‌کنم. حالا می‌بینی چطوری به غلط کردن می‌افتی و حتی خدا هم به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: مبینا زارع، daryam1، Mitra_Mohammadi و 5 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
3,020
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
26 روز 16 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای تیر، سرم را به جهت مخالف صدا برگرداندم و درون دستانم پنهانش کردم. جهانگیر بلافاصله داخل شد و من نیز از آن حالت تدافعی خارج شدم. به سهیل نگاه کردم که تیر درست با شقیقه‌اش برخورد کرده بود. با جیغ "نه" بلندی گفتم و به فروریختگی دیوار که زمانی محل پنجره بود نگاه کردم. چشمم محوطه را کاوید و دست آخر به ساختمان نیمه‌کاره‌ای رسید. با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: مبینا زارع، MaRjAn، -FãTéMęH- و 3 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
3,020
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
26 روز 16 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
خودم را با سیگار خفه کرده بودم. هیچ چیز در مخیله‌ام نمی‌گنجید. به مرحله‌ای رسیده بودم که سخت مرا پوچ و تهی کرده بود. مدام تصاویر درون ذهنم عوض می‌شد. از پدر به شیدا، از شیدا به مادر، از مادر به شادی، از شادی به یاسین، از یاسین به یاسان. ذهنم در حال انفجار بود. چطور به این‌جا رسیده بودم؟ و باز هم چرا؟
صدای قفل درب باعث شد یک تای ابرویم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: مبینا زارع، MaRjAn، Mitra_Mohammadi و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا