خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
2,988
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
25 روز 21 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن صدای درگیری، کلتم را از داشبورد خارج کردم و از خشابش مطمئن شدم. بدون توجه به این‌که نه مانتو و نه شال سرم بود، از ون پیاده شدم و با حالت خمیده و کلتی که رو به رویم گرفته بودم، به کرکره‌ی نیمه‌باز گاراژ نزدیک شدم. خوش‌حال بودم که نیمه‌شب بود و مگس هم در خیابان پر نمی‌زد. به آرامی بر روی پنجه نشستم و سرم را خم کرده تا داخل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: مبینا زارع، _HediyeH_، Fatima_sh و 7 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
2,988
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
25 روز 21 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
هشدار: این پارت داری صحنه‌های دلخراش است. از افرادی که روحیه‌ی لطیف و شکننده دارند تقاضا می‌شود که این پارت را نخوانند!


- حرف دهنت رو بفهم. حالا هم بگو ببینم. کی اجیرتون کرده؟
- عوضی داداشام رو کشتی، دیگه من بهت چی بگم؟ بدبختم کردی کثافت. بدبختم کردی.
- می‌خوای جنازشون رو به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • عجیب
  • تشکر
Reactions: مبینا زارع، _HediyeH_، Fatima_sh و 7 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
2,988
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
25 روز 21 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
هشدار: این پارت داری صحنه‌های دلخراش است. از افرادی که روحیه‌ی لطیف و شکننده دارند تقاضا می‌شود که این پارت را نخوانند!


جهانگیر دیگر چیزی نگفت و من هم بر روی مبلی که روبه‌روی جنازه‌ی صابر بود، نشستم. نگاهم را میان سه برادر چرخاندم. جهانگیر راست می‌گفت؛ هیچ‌کدام را عین آدم نکشته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: مبینا زارع، Mitra_Mohammadi، _HediyeH_ و 6 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
2,988
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
25 روز 21 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
به اطراف تهران رسیده بودیم و حوالی پنج صبح بود. خورشید آرام‌آرام درحال طلوع بود و در این ساعت و در این تاریخ تنها چیزهایی که در جاده دیده می‌شدند کامیون‌های باری و راننده ترانزیت‌ها بودند. از فرط بی‌خوابی چشمانم می‌سوخت؛ هرچند به بی‌خوابی عادت داشتم؛ اما همان دو سه ساعت خواب همراه با کابوسی که عایدم می‌شد نیز جواب بود و حال، آن هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: مبینا زارع، Mitra_Mohammadi، (SINA) و 6 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
2,988
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
25 روز 21 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
طبق معمول نقابی به صورتم بود تا هیچ یک از افراد مرا شناسایی نکنند. به پشت ون رفته و دستور دادم بازش کنند. افراد به محض دیدن سلاح‌ها چشم‌هایشان درخشید. فکر نمی‌کردند بتوانم به این تعداد اسلحه و مهمات با خودم بیاورم. گویا رئیس‌شان را دست کم گرفته بودند. اشاره کردم:
- اول پی‌کا* و دوشکا* رو بردارید. چک کنید سالم باشن.
دو نفر دوشکا و دو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: مبینا زارع، Mitra_Mohammadi، (SINA) و 6 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
2,988
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
25 روز 21 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
برای بار سوم شلاق را محکم به وسط سـ*ـینه‌اش کوبیدم و فریاد زدم:
- نگفتم تا وقتی نرسیدم چابهار مواد نزن یا نه؟ هان؟ نگفتم؟
طاهر با گریه و درد جواب داد:
- چرا رئیس گفته بودین... غلط کردم رئیس... گ** خوردم... به جون بچم قسم دیگه... موقع مأموریت مواد نمی‌زنم... به ولله نمی‌زنم... اصلاً ترک می‌کنم رئیس.
طاهر نمی‌دانست این تازه اول کار است...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: مبینا زارع، Mitra_Mohammadi، (SINA) و 6 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
2,988
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
25 روز 21 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
کنارش زدم و همان‌طور که به سمت ماشین می‌رفتم جواب دادم:
- جهان صدبار صحبت کردیم. صدبارش هم گفتم نه. نمی‌خوام. من چیزیم نیست.
جهانگیر کلافه استمرار ورزید:
- بابا داره عود می‌کنه. من نمی‌دونم یعنی؟! یه نگاه به آینه انداختی؟ شبیه میت شدی.
سوئیچ ماشین را زدم و کلافه گفتم:
- بمون اینجا و به اون سه‌تا احمق برس. منم می‌رم خونه. شب یه قرار با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: مبینا زارع، Mitra_Mohammadi، (SINA) و 6 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
2,988
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
25 روز 21 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
از پشت به سهیلی که داشت با دقت اسلحه‌ها را وارسی می‌کرد، نگاه کردم. دم گوش جهانگیر لـ*ـب زدم:
- همچین نگاه می‌کنه یکی ندونه می‌گه این از اسلحه خیلی سرش می‌شه.
جهانگیر مشتش را جلوی دهانش گرفت تا کسی متوجه لبخند بر روی لـ*ـبش که به زور سعی داشت به مرحله‌ی قهقه نرسد را نشود. جهانگیر به خاطر قد بلندش کمی سمت گوشم خم شد و گفت:
- دو دقیقه بذار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: مبینا زارع، Mitra_Mohammadi، (SINA) و 6 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
2,988
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
25 روز 21 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
سهیل سرش را از از برگه خارج کرد و گفت:
- خودکار؟
با لبخندی که پشت نقابم پنهان بود به سمت جهان چرخیدم و منظوردار صدایش زدم:
- جهان! خودکار داخل ماشینه.
این یعنی خودکار مخصوص را می‌خواستم. خودکاری که اثر انگشت سهیل را ثبت می‌کرد. جهانگیر خودکار را به سهیل داد تا امضا کند. هیچ‌گاه هیچ‌کدام از قراردادها را امضا نمی‌کردم تا مدرکی نماند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: مبینا زارع، Mitra_Mohammadi، Fatima_sh و 7 نفر دیگر

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
2,988
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
25 روز 21 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن صدای کفش‌های‌شان فهمیدم دارند می‌آیند. درحال زدن نقاب بر چهره‌ام بودم که آرش گفت:
- برا کی این همه خوشگل کردی؟ ساشا امشب ندزدتت. خودشم با یقه دلبری.
کلافه برگشتم سمت هردوی‌شان و گفتم:
- جهان این رو آدمش کن.
آرش با خنده گفت:
- چشم. ما اصلاً لام تا کام حرف نمی‌زنیم.
و به صورت نمایشی زیپ دهانش را بست. درب اتاق لباسم را گشودم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یاسکا | MēLįKąღ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: مبینا زارع، Mitra_Mohammadi، YeGaNeH و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا